(پسر) دانشآموز، محصل، بچهمدرسهای
Every schoolboy dreams of summer vacation.
هر دانشآموزی آرزوی تعطیلات تابستانی را دارد.
The schoolboy showed great talent in mathematics.
بچهمدرسهای استعداد زیادی در ریاضیات نشان داد.
مثل بچهمدرسهای، بچگانه، کودکانه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He had a schoolboy enthusiasm for every new adventure.
او برای هر ماجراجویی جدید اشتیاق کودکانهای داشت.
The schoolboy laughter echoed through the playground.
صدای خندهی بچگانهای در زمین بازی پیچید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «schoolboy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/schoolboy