Kid

kɪd kɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    kidded
  • شکل سوم:

    kidded
  • سوم‌شخص مفرد:

    kids
  • وجه وصفی حال:

    kidding
  • شکل جمع:

    kids

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کودک، بچه، کوچولو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- He took his kids to the zoo.
- او بچه‌هایش را به باغ وحش برد.
- a few college kids and I
- من و چند بچه‌ی دانشگاهی
- You're still a kid!
- تو هنوز هم بچه‌ای!
noun countable
بزغاله
noun countable
چرم بزغاله
adjective
کوچک، کوچولو
- my kid sister
- خواهر کوچک من
verb - transitive
دست انداختن، مسخره کردن
- They kidded him into thinking that he had won the lottery.
- او را گول زدند که برنده‌ی لاتاری شده است.
- They used to kid me about my big nose.
- آن‌ها مرا به‌دلیل دماغ بزرگم دست می‌انداختند.
- He is not hurt, he's only trying to kid us.
- او طوری نشده است، فقط می‌خواهد ما را دست بیندازد.
verb - intransitive
شوخی کردن
- No kidding!
- نه‌بابا! راستی! بی‌شوخی!
- Are you kidding?
- شوخی می‌کنی؟ راست می‌گی؟ جدی؟
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kid

  1. noun young person
    Synonyms: baby, bairn, boy, child, daughter, girl, infant, juvenile, lad, lass, little one, son, teenager, tot, youngster, youth
    Antonyms: adult
  2. verb fool, ridicule
    Synonyms: bamboozle, banter, beguile, bother, cozen, delude, dupe, flimflam, fun, gull, hoax, hoodwink, jape, jest, joke, jolly, josh, make fun of, make sport of, mock, pretend, rag, razz, rib, roast, spoof, tease, trick
    Antonyms: be serious

Phrasal verbs

  • kid around

    مسخره‌بازی درآوردن، شوخی خرکی کردن، الم‌شنگه راه انداختن

ارجاع به لغت kid

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kid

لغات نزدیک kid

پیشنهاد بهبود معانی