Epoch

ˈepək ˈiːpɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    epochs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
مبدأ تاریخ، آغاز فصل جدید، عصر، دوره، عصر تاریخی، حادثه‌ی تاریخی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Her discoveries marked a new epoch in chemistry.
- کشفیات او آغاز دوران نوینی در علم شیمی بود.
- an epoch of social revolution
- دوران انقلاب اجتماعی
- the Napoleonic epoch
- عصر ناپلئون
- the feudal epoch
- دوران ملوک‌الطوایفی
- the epoch-making invention of computers
- اختراع تاریخ ساز کامپیوتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد epoch

  1. noun period
    Synonyms: age, date, era, span, time

Collocations

  • epoch-making

    تاریخ‌ساز، دوران‌ساز، مهم

ارجاع به لغت epoch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «epoch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/epoch

لغات نزدیک epoch

پیشنهاد بهبود معانی