آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۸ بهمن ۱۴۰۳

    Time

    taɪm taɪm

    گذشته‌ی ساده:

    timed

    شکل سوم:

    timed

    سوم‌شخص مفرد:

    times

    وجه وصفی حال:

    timing

    شکل جمع:

    times

    توضیحات:

    در معنای پنجم همچنین می‌توان از times به‌جای time استفاده کرد.

    معنی time | جمله با time

    noun uncountable A2

    زمان، وقت، هنگام، مدت، گاه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    at the time of his death

    در هنگام مرگش

    during the time of his stay in Iran

    در مدت اقامت او در ایران

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    dinner time

    وقت شام

    leisure time

    وقت تفریح

    a machine that performs three operations at a time

    ماشینی که سه عمل را در یک وهله انجام می‌دهد

    springtime

    هنگام بهار

    It is time to go.

    موقع رفتن است.

    lunch time

    وقت ناهار

    Time passes quickly.

    زمان زود می‌گذرد.

    Now is the time to act.

    اکنون هنگام عمل است.

    at this point in time

    در این برهه از زمان

    After a time, she got up and left.

    پس از مدتی برخاست و رفت.

    any time you want

    هرگاه که تو بخواهی

    noun uncountable C1

    ساعت جهانی (سیستم تعیین زمان در سراسر جهان)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    Greenwich Mean Time

    ساعت جهانی گرینویچ

    coordinated universal time

    ساعت هماهنگ جهانی

    noun singular countable uncountable A1

    ساعت، زمان، وقت (مشخص)

    The meeting is scheduled for a specific time tomorrow.

    این جلسه برای زمانی خاص در فردا برنامه‌ریزی شده است.

    It’s important to be on time for the appointment.

    سروقت بودن برای این قرار بسیار مهم است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The train’s estimated time of arrival is 2:30 PM.

    زمان تخمینی رسیدن قطار ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر است.

    What time is it?

    ساعت چند است؟

    noun countable A2

    بار، دفعه

    several times

    چندین بار

    He shouted two more times.

    دوبار دیگر فریاد کشید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The second time I saw her she was ill.

    دومین دفعه‌ای که او را دیدم، بیمار بود.

    seven times your weight

    هفت برابر وزن تو

    noun countable B2

    زمانه، ایام، روزگار، دوران

    prehistoric times

    دوران ما قبل تاریخ

    Do you remember the happy times we had together?

    آیا دوران خوشی را که با هم داشتیم به‌ یاد داری؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    modern times

    ایام جدید

    The times were difficult.

    زمانه پر از دشواری بود.

    in ancient times

    در روزگار باستان

    noun countable uncountable

    زمان (به اتمام رساندن مسابقه‌ای)

    Her best time for the marathon was recorded last year.

    بهترین زمان او برای ماراتن سال گذشته ثبت شد.

    He was determined to improve his time for the race.

    او مصمم بود که زمان خود را در مسابقه بهبود بخشد.

    موسیقی تعداد ضرب‌های داخل هر میزان، سرعت، ریتم (پخش قطعه‌ی موسیقی)

    The drummer struggled to keep time during the complex rhythm.

    درامر تلاش کرد تا در طول ریتم پیچیده، سرعت خود را حفظ کند.

    The choir sang beautifully, but they were slightly out of time with the band.

    گروه کر به‌زیبایی آواز خواندند، اما آن‌ها کمی از ریتم گروه موسیقی خارج شدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    In this song, the piano plays in 3/4 time.

    در این موسیقی، پیانو در میزان سه-چهار نواخته می‌شود.

    noun uncountable

    انگلیسی بریتانیایی وقت رفتن، زمان رفتن (زمانی که مردمی که مشغول نوشیدن هستند، باید نوشیدنی خود را تمام کنند و بار را ترک کنند)

    She glanced at her watch and realized it was time.

    او نگاهی به ساعت خود انداخت و متوجه شد وقت رفتن است.

    The clock struck ten and he accepted that it was time. he found his coat and went back home.

    ساعت ده شد و او قبول کرد که زمان رفتن است. کتش را پیدا کرد و به خانه برگشت.

    verb - transitive

    وقت معین کردن، برنامه‌ریزی کردن، زمان‌بندی کردن، تنظیم کردن (ساعت)

    They timed the attack to coincide with a holiday.

    زمان حمله را طوری برنامه‌ریزی کردند که با روز تعطیل هم‌زمان باشد.

    She timed the meeting for noon to accommodate everyone's schedule.

    او جلسه‌ی ظهر را طوری زمان‌بندی کرد که با برنامه‌ی همه هماهنگ باشد.

    verb - transitive B2

    ثبت کردن زمان

    Can you time the race to determine the winner?

    آیا می‌توانید زمان مسابقه را برای تعیین برنده ثبت کنید؟

    Please time my cooking to see if I can beat my record.

    لطفا زمان آشپزی‌ام را برای فهمیدن اینکه آیا می‌توانم رکوردم را بشکنم، ثبت کن.

    suffix

    وقت، زمان، ایام (time-)

    The flowers bloom beautifully in springtime.

    گل‌ها در زمان بهار به زیبایی شکوفا می‌شوند.

    The stars shine brightly in night-time.

    ستارگان در وقت شب به‌شدت می‌درخشند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Families gather around the table during Christmas-time.

    خانواده‌ها در ایام کریسمس دور میز جمع می‌شوند.

    adjective

    مدت‌دار، مدتی، ساعتی، قسطی

    a time loan

    وام مدت‌دار

    a time bomb

    بمب ساعتی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a time payment

    پرداخت قسطی

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد time

    1. noun temporal length of event or entity’s existence, period
      Synonyms:
      duration period age term day year week month hour moment second instance interval space span spell stage life lifetime life span continuance extent date era epoch generation future past present occasion point turn shift bout bit go stint stretch tour while clock pace tempo chronology juncture tide allotment many a moon lastingness eternity infinity
    1. noun opportunity
      Synonyms:
      chance occasion opening shot break look-in show squeak peak heyday

    Collocations

    abreast of the times

    مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

    against time

    در مسابقه یا گذشت زمان، کوشش در انجام کار پیش از انقضای وقت

    ahead of time

    قبل از وقت (موعد)

    پیش از مدت معین، قبل از وقت

    at the same time

    1- هم‌زمان، باهم

    2- در عین حال، ضمنا

    1- در همان زمان، در همان هنگام 2- به‌هرحال، با وجوداین، در عین حال

    between times

    در میان دو زمان یا دوره، در آن میان

    Collocations بیشتر

    gain time

    1- (ساعت و غیره) تند کار کردن، جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

    in time

    1- بالأخره، دیر یا زود 2- به‌موقع، در وقت مناسب، سر وقت 3- موزون

    lose time

    1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

    on one's own time

    در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص

    on time

    1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت‌دار

    time of life

    عمر، سن

    time was

    در گذشته، زمان‌هایی بود که در آن...

    time after time

    بارها و بارها، دوباره و دوباره، چندین و چند بار، برای چندمین بار

    Idioms

    at times

    گهگاه، گاه‌به‌گاه، برخی از اوقات

    behind the times

    قدیمی مسلک، عقب‌افتاده، امل، از حال بی‌خبر

    do (or serve) time

    (عامیانه) زندانی بودن

    for the time being

    فعلاً، حالا

    فعلاً، موقتاً

    from time to time

    گاه و بیگاه، گهگاه، هرچند وقت یکبار

    Idioms بیشتر

    gain time

    1- (ساعت و غیره) تند کار کردن، جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

    in good time

    1- در موقع مناسب 2- به‌سرعت، زود

    lose time

    1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

    make time

    1- (قطار و غیره - برای جبران دیر کرد) تندتر رفتن، وقت از‌دست‌رفته را جبران کردن 2- تندتر کار کردن، سریع عمل کردن

    make time with

    (امریکا - عامیانه) جلب محبت کردن، رابطه‌ی جنسی برقرار کردن، به تور زدن (کسی را)

    many a time

    اغلب، بسیاری از اوقات، بسا

    on time

    1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت‌دار

    pass the time of day

    سلام و تعارف کردن

    time and tide wait for no man

    فرصت را از دست نده

    time flies

    زمان خیلی زود می‌گذرد، زمان خیلی سریع می‌گذرد، زمان مثل برق و باد می‌گذرد

    time heals all wounds

    زمان آزردگی‌ها را التیام می‌بخشد، زمان شفابخش است، زمان همه‌ی زخم‌ها را درمان می‌کند

    time of one's life

    (امریکا - عامیانه) دوران خوش

    time on one's hands

    وقت زیاد، وقت بیکاری

    time after time

    بارها و بارها، دوباره و دوباره، چندین و چند بار، برای چندمین بار

    time and again

    بارها و بارها، به‌کرّات، به‌دفعات، چندین و چند بار

    time is money

    وقت طلاست (زمان بسیار ارزشمند است)

    there is a first time for everything

    هر چیزی بار اولی دارد

    in the nick of time

    درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام

    at a time

    هر دفعه، هر بار

    لغات هم‌خانواده time

    • noun
      time, overtime, timer, timing, timelessness
    • adjective
      timeless, timely
    • verb - transitive
      time
    • adverb
      timelessly

    سوال‌های رایج time

    گذشته‌ی ساده time چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده time در زبان انگلیسی timed است.

    شکل سوم time چی میشه؟

    شکل سوم time در زبان انگلیسی timed است.

    شکل جمع time چی میشه؟

    شکل جمع time در زبان انگلیسی times است.

    وجه وصفی حال time چی میشه؟

    وجه وصفی حال time در زبان انگلیسی timing است.

    سوم‌شخص مفرد time چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد time در زبان انگلیسی times است.

    ارجاع به لغت time

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «time» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/time

    لغات نزدیک time

    • - timbrel
    • - timbuktu
    • - time
    • - time after time
    • - time and a half
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.