آخرین به‌روزرسانی:

Time

taɪm taɪm

گذشته‌ی ساده:

timed

شکل سوم:

timed

سوم‌شخص مفرد:

times

وجه وصفی حال:

timing

شکل جمع:

times

توضیحات:

در معنای پنجم همچنین می‌توان از times به‌جای time استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A2

زمان، وقت، هنگام، مدت، گاه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

at the time of his death

در هنگام مرگش

during the time of his stay in Iran

در مدت اقامت او در ایران

نمونه‌جمله‌های بیشتر

dinner time

وقت شام

leisure time

وقت تفریح

a machine that performs three operations at a time

ماشینی که سه عمل را در یک وهله انجام می‌دهد

springtime

هنگام بهار

It is time to go.

موقع رفتن است.

lunch time

وقت ناهار

Time passes quickly.

زمان زود می‌گذرد.

Now is the time to act.

اکنون هنگام عمل است.

at this point in time

در این برهه از زمان

After a time, she got up and left.

پس از مدتی برخاست و رفت.

any time you want

هرگاه که تو بخواهی

noun uncountable C1

ساعت جهانی (سیستم تعیین زمان در سراسر جهان)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

Greenwich Mean Time

ساعت جهانی گرینویچ

coordinated universal time

ساعت هماهنگ جهانی

noun singular countable uncountable A1

ساعت، زمان، وقت (مشخص)

The meeting is scheduled for a specific time tomorrow.

این جلسه برای زمانی خاص در فردا برنامه‌ریزی شده است.

It’s important to be on time for the appointment.

سروقت بودن برای این قرار بسیار مهم است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The train’s estimated time of arrival is 2:30 PM.

زمان تخمینی رسیدن قطار ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر است.

What time is it?

ساعت چند است؟

noun countable A2

بار، دفعه

several times

چندین بار

He shouted two more times.

دوبار دیگر فریاد کشید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The second time I saw her she was ill.

دومین دفعه‌ای که او را دیدم، بیمار بود.

seven times your weight

هفت برابر وزن تو

noun countable B2

زمانه، ایام، روزگار، دوران

prehistoric times

دوران ما قبل تاریخ

Do you remember the happy times we had together?

آیا دوران خوشی را که با هم داشتیم به‌ یاد داری؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

modern times

ایام جدید

The times were difficult.

زمانه پر از دشواری بود.

in ancient times

در روزگار باستان

noun countable uncountable

زمان (به اتمام رساندن مسابقه‌ای)

Her best time for the marathon was recorded last year.

بهترین زمان او برای ماراتن سال گذشته ثبت شد.

He was determined to improve his time for the race.

او مصمم بود که زمان خود را در مسابقه بهبود بخشد.

موسیقی تعداد ضرب‌های داخل هر میزان، سرعت، ریتم (پخش قطعه‌ی موسیقی)

The drummer struggled to keep time during the complex rhythm.

درامر تلاش کرد تا در طول ریتم پیچیده، سرعت خود را حفظ کند.

The choir sang beautifully, but they were slightly out of time with the band.

گروه کر به‌زیبایی آواز خواندند، اما آن‌ها کمی از ریتم گروه موسیقی خارج شدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

In this song, the piano plays in 3/4 time.

در این موسیقی، پیانو در میزان سه-چهار نواخته می‌شود.

noun uncountable

انگلیسی بریتانیایی وقت رفتن، زمان رفتن (زمانی که مردمی که مشغول نوشیدن هستند، باید نوشیدنی خود را تمام کنند و بار را ترک کنند)

She glanced at her watch and realized it was time.

او نگاهی به ساعت خود انداخت و متوجه شد وقت رفتن است.

The clock struck ten and he accepted that it was time. he found his coat and went back home.

ساعت ده شد و او قبول کرد که زمان رفتن است. کتش را پیدا کرد و به خانه برگشت.

verb - transitive

وقت معین کردن، برنامه‌ریزی کردن، زمان‌بندی کردن، تنظیم کردن (ساعت)

They timed the attack to coincide with a holiday.

زمان حمله را طوری برنامه‌ریزی کردند که با روز تعطیل هم‌زمان باشد.

She timed the meeting for noon to accommodate everyone's schedule.

او جلسه‌ی ظهر را طوری زمان‌بندی کرد که با برنامه‌ی همه هماهنگ باشد.

verb - transitive B2

ثبت کردن زمان

Can you time the race to determine the winner?

آیا می‌توانید زمان مسابقه را برای تعیین برنده ثبت کنید؟

Please time my cooking to see if I can beat my record.

لطفا زمان آشپزی‌ام را برای فهمیدن اینکه آیا می‌توانم رکوردم را بشکنم، ثبت کن.

suffix

وقت، زمان، ایام (time-)

The flowers bloom beautifully in springtime.

گل‌ها در زمان بهار به زیبایی شکوفا می‌شوند.

The stars shine brightly in night-time.

ستارگان در وقت شب به‌شدت می‌درخشند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Families gather around the table during Christmas-time.

خانواده‌ها در ایام کریسمس دور میز جمع می‌شوند.

adjective

مدت‌دار، مدتی، ساعتی، قسطی

a time loan

وام مدت‌دار

a time bomb

بمب ساعتی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a time payment

پرداخت قسطی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد time

  1. noun temporal length of event or entity’s existence, period
    Synonyms:
    duration period age term day year week month hour moment second instance interval space span spell stage life lifetime life span continuance extent date era epoch generation future past present occasion point turn shift bout bit go stint stretch tour while clock pace tempo chronology juncture tide allotment many a moon lastingness eternity infinity
  1. noun opportunity
    Synonyms:
    chance occasion opening shot break look-in show squeak peak heyday

Collocations

abreast of the times

مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

against time

در مسابقه یا گذشت زمان، کوشش در انجام کار پیش از انقضای وقت

ahead of time

قبل از وقت (موعد)

پیش از مدت معین، قبل از وقت

at one time

1- هم‌زمان، باهم 2- سابقاً، قبلاً، پیشترها

at the same time

1- هم‌زمان، باهم

2- در عین حال، ضمنا

1- در همان زمان، در همان هنگام 2- به‌هرحال، با وجوداین، در عین حال

Collocations بیشتر

between times

در میان دو زمان یا دوره، در آن میان

gain time

1- (ساعت و غیره) تند کار کردن، جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

in time

1- بالأخره، دیر یا زود 2- به‌موقع، در وقت مناسب، سر وقت 3- موزون

lose time

1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

on one's own time

در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص

on time

1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت‌دار

out of time

1- بی‌موقع، نابه‌هنگام 2- ناموزون، بی‌آهنگ

time of life

عمر، سن

time was

در گذشته، زمان‌هایی بود که در آن...

time after time

بارها و بارها، دوباره و دوباره، چندین و چند بار، برای چندمین بار

Idioms

at one time

1- هم‌زمان، باهم 2- سابقاً، قبلاً، پیشترها

at times

گهگاه، گاه‌به‌گاه، برخی از اوقات

behind the times

قدیمی مسلک، عقب‌افتاده، امل، از حال بی‌خبر

do (or serve) time

(عامیانه) زندانی بودن

for the time being

فعلاً، حالا

فعلاً، موقتاً

Idioms بیشتر

from time to time

گاه و بیگاه، گهگاه، هرچند وقت یکبار

gain time

1- (ساعت و غیره) تند کار کردن، جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

in good time

1- در موقع مناسب 2- به‌سرعت، زود

lose time

1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن، عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

make time

1- (قطار و غیره - برای جبران دیر کرد) تندتر رفتن، وقت از‌دست‌رفته را جبران کردن 2- تندتر کار کردن، سریع عمل کردن

make time with

(امریکا - عامیانه) جلب محبت کردن، رابطه‌ی جنسی برقرار کردن، به تور زدن (کسی را)

many a time

اغلب، بسیاری از اوقات، بسا

on time

1- سر وقت، در زمان مقرر 2- قسطی، مدت‌دار

pass the time of day

سلام و تعارف کردن

time and tide wait for no man

فرصت را از دست نده

time flies

زمان خیلی زود می‌گذرد، زمان خیلی سریع می‌گذرد، زمان مثل برق و باد می‌گذرد

time heals all wounds

زمان آزردگی‌ها را التیام می‌بخشد

time of one's life

(امریکا - عامیانه) دوران خوش

time on one's hands

وقت زیاد، وقت بیکاری

time after time

بارها و بارها، دوباره و دوباره، چندین و چند بار، برای چندمین بار

time and again

بارها و بارها، به‌کرّات، به‌دفعات، چندین و چند بار

time is money

وقت طلاست (زمان بسیار ارزشمند است)

there is a first time for everything

هر چیزی بار اولی دارد

in the nick of time

درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام

at a time

هر دفعه، هر بار

لغات هم‌خانواده time

  • verb - transitive
    time

ارجاع به لغت time

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «time» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/time

لغات نزدیک time

پیشنهاد بهبود معانی