آخرین به‌روزرسانی:

Timing

ˈtaɪmɪŋ ˈtaɪmɪŋ

گذشته‌ی ساده:

timed

شکل سوم:

timed

سوم‌شخص مفرد:

times

شکل جمع:

timings

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun B2

تنظیم وقت، زمان‌گیری

noun

تنظیم سرعت چیزی، تنظیم وقت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The timing of the attack was perfect.

تعیین وقت حمله حرف نداشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد timing

  1. verb measure the time or duration of an event or action or the person who performs an action in a certain period of time
    Synonyms:
    clocking
  1. verb to set the time for (an event or occasion)
    Synonyms:
    scheduling planning

لغات هم‌خانواده timing

ارجاع به لغت timing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «timing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/timing

لغات نزدیک timing

پیشنهاد بهبود معانی