Scheduling

American: ˈskedʒʊlɪŋ British: ˈʃedjuːlɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    scheduled
  • شکل سوم:

    scheduled
  • سوم‌شخص مفرد:

    schedules

معنی

adverb
زمان‌بندی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد scheduling

  1. verb To set the time for (an event or occasion)
    Synonyms: timing, planning
  2. verb Plan for one's time
    Synonyms: slating, recording, timing, tabling, programing, planning, listing, registering, organizing, inventorying, charting, arranging
    Antonyms: disordering, disorganizing
  3. verb To plan the details or arrangements of
    Synonyms: preparing, arranging
  4. noun Setting an order and time for planned events
    Synonyms: programming, programing

ارجاع به لغت scheduling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «scheduling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/scheduling

لغات نزدیک scheduling

پیشنهاد بهبود معانی