با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Duration

duː- djʊˈreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    durations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C1
مدت، طی، طول، مدت‌زمان
- His stay was of short duration.
- اقامت او کوتاه‌مدت بود.
- Of what duration?
- در طول چه مدتی؟
- The duration of the movie was two hours.
- مدت‌زمان فیلم دو ساعت بود.
- for the duration of his life
- در طول عمرش
noun uncountable
دوام، تداوم، استمرار
- The duration of their relationship lasted only a few months.
- رابطه‌ی آن‌ها فقط چند ماه دوام داشت.
- I couldn't believe the duration of the traffic jam on the highway.
- نمی‌توانستم تداوم ترافیک در بزرگراه را باور کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد duration

  1. noun length of action, event
    Synonyms: continuance, continuation, continuity, endurance, extent, period, perpetuation, persistence, prolongation, run, span, spell, stretch, term, tide, time

Idioms

  • for the duration

    1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

ارجاع به لغت duration

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «duration» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/duration

لغات نزدیک duration

پیشنهاد بهبود معانی