فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Hour

aʊr aʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hours

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    ساعت (۶۰ دقیقه)، وقت و زمان
    • - It lasted two hours.
    • - دو ساعت طول کشید.
    • - hour by hour
    • - ساعت به ساعت
    • - at all hours
    • - در تمام ساعات
    • - We are open twenty-four hours a day.
    • - بیست و چهار ساعته باز هستیم.
    • - a four-hour journey
    • - مسافرت چهار ساعته
    • - The hour of glory has arrived.
    • - زمان افتخار فرا رسیده است.
    • - dinner time
    • - وقت شام
    • - That was his finest hour.
    • - آن بهترین دوران (زندگی) او بود.
    • - She came at the agreed hour.
    • - او سر وقت توافق‌شده آمد./او سر موعد مقرر آمد.
    • - My office hours are from two to five.
    • - ساعات کار من از دو تا پنج است.
    • - What are the doctor's (office) hours?
    • - دکتر چه ساعت‌هایی در مطب است؟
    • - He works long hours.
    • - او ساعات طولانی کار می‌کند.
    • - David keeps late hours.
    • - دیوید دیر به بستر می‌رود.
    • - She will arrive at 14:30 hours.
    • - ساعت چهارده و سی دقیقه وارد می‌شود.
    • - eighteen hundred hours Tehran time
    • - ساعت هیجده به وقت تهران
    • - It is two hours from Tehran to Ghom by rail.
    • - از تهران تا قم با ترن دو ساعت است.
    • - We have Math during the first hour and English during the second.
    • - در ساعت اول ریاضی و در ساعت دوم انگلیسی داریم.
    • - They are paid by the hour.
    • - آن‌ها ساعتی مزد می‌گیرند.
    • - One must be ready for one's hour.
    • - آدم باید برای مرگ خود آماده باشد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد hour

  1. noun A period of time
    Synonyms: time unit, sixty minutes, man-hour, ampere-hour, planetary hour, horsepower-hour, recitation hour, lecture hour, class hour, supper-hour, study hour, rush-hour, most important, significant, hr, time-of-day, relevant, the time of one's death, one's dying, one's time, midnight, middle-of-the-night, early-morning, 60 minutes
  2. noun An appointed time
    Synonyms: minute, moment, term

Collocations

Idioms

  • at the eleventh hour

    در آخرین لحظه، در آخرین فرصت، درست پیش از آنکه دیر بشود

    در آخرین فرصت، درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد

  • of the hour

    برجسته‌ترین (چیز یا شخص) در این زمان

  • one's hour

    زمان مرگ

  • the small (or wee) hours

    صبح بسیار زود، ساعات اول پس از نیمه شب

ارجاع به لغت hour

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hour» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hour

لغات نزدیک hour

پیشنهاد بهبود معانی