عمود، عمودی، ستونی، ستونوار، ایستاده، قائم
The two walls met at a perpendicular angle, creating a sharp corner in the room.
دو دیوار در زاویهی عمودی به هم رسیدند و گوشهای تیز در اتاق ایجاد کردند.
The carpenter measured the perpendicular of the wall to ensure the shelf would fit snugly.
نجار عمود دیوار را اندازه گرفت تا مطمئن شود که قفسه بهخوبی جا میشود.
ریاضی عمود، عمودی، قائمه، تعامد
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The teacher challenged the students to draw a perpendicular line.
معلم دانشآموزان را به چالش کشید تا یک خط عمودی بکشند.
The lines on the graph were perfectly perpendicular.
خطوط روی نمودار کاملاً عمود بودند.
پرشیب، شیبدار
The mountain had a perpendicular slope that was almost impossible to climb.
کوه دامنهی پرشیبی داشت که بالا رفتن از آن تقریباً غیرممکن بود.
The cliffs were so perpendicular that climbing them seemed impossible.
صخرهها آنقدر شیبدار بودند که بالا رفتن از آنها غیرممکن به نظر میرسید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «perpendicular» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/perpendicular