فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Through

θruː θruː
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

این لغت در معنای اول در انگلیسی آمریکایی به شکل thru نیز نوشته می‌شود ولی شکل نوشتاری through رایج است.

در معنای سوم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای through از to و through to استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb preposition A2
از میان، از وسط، از داخل، از (از این سوی چیزی به آن سو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He put a bullet through my hat.
- گلوله‌ای زد که به کلاهم خورد و از آن رد شد.
- The river passes through mountains.
- رودخانه از میان کوهستان‌ها می‌گذرد.
- He crawled through the hole.
- او با خزیدن از سوراخ رد شد.
- The students walked through the gate.
- دانش‌آموزان قدم‌زنان از در رد شدند.
- Oars cut through the water.
- پاروها بر آب می‌خوردند و آن را می‌بریدند.
- Zahra went out through the kitchen.
- زهرا از راه آشپزخانه خارج شد.
- a road through the desert
- راهی از میان صحرا
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb preposition B1
در طول، سراسر، تمام، همه (از ابتدا تا انتهای بازه‌ی زمانی)
- He heard the speech through without interruption.
- بدون وقفه به همه‌ی سخنرانی گوش فرا داد.
- The team worked hard through the night to complete the project.
- اعضای تیم تمام طول شب را برای اتمام پروژه، سخت کار کردند.
- I was awake right through the night.
- من تمام شب بیدار بودم.
- She remained sitting through the earthquake.
- طی زلزله در حالت نشسته باقی ماند.
- Road construction will continue through winter months, too.
- راه‌سازی در ماه‌های زمستان هم ادامه خواهد داشت.
- all through the year
- در تمام سال
- through summer
- تمام تابستان
- through life
- همه‌ی عمر
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb preposition
انگلیسی آمریکایی شامل، از، تا، بین
- The policy covers employees from entry-level through senior management.
- این سیاست از کارکنان تازه‌کار تا مدیران ارشد را شامل می‌شود.
- The museum is open Tuesday through Sunday.
- موزه از سه‌شنبه تا یکشنبه باز است.
- English: The sale includes items priced at $10 through $50.
- این حراج شامل اقلامی با قیمت بین ۱۰ و ۵۰ دلار است.
preposition B1
به‌دلیل، به‌خاطر، در اثر، ناشی از، در نتیجه‌ی
- Through illness he lost his hearing.
- به‌دلیل بیماری شنوایی خود را از دست داد.
- He succeeded through hard work and determination.
- او در نتیجه‌ی سخت‌کوشی و عزم راسخ موفق شد.
- Through her efforts, the project was completed on time.
- به‌خاطر تلاش‌های او، پروژه به‌موقع تکمیل شد.
- The accident happened through a lack of attention.
- تصادف بر اثر بی‌توجهی رخ داد.
- through an error
- به‌واسطه‌ی اشتباه
- knowledge derived through books
- دانشی که از کتب به دست آمده است
نمونه‌جمله‌های بیشتر
preposition B1
از طریق، با استفاده از، با، به کمک، توسط، به‌وسیله‌ی، به‌واسطه‌ی، از راه
- We are related through our grandfather.
- از طریق پدربزرگمان با هم نسبت داریم.
- She found the apartment through a real estate agent.
- او آپارتمان را به‌کمک مشاور املاک پیدا کرد.
- They communicated through sign language.
- آن‌ها با استفاده از زبان اشاره با یکدیگر ارتباط برقرار کردند.
- The information was obtained through a reliable source.
- این اطلاعات توسط منبع موثق به دست آمد.
- He spoke through an interpreter.
- او به کمک یک مترجم حرف زد.
- She educated herself through correspondence courses.
- از طریق درس‌های مکاتبه‌ای خودآموزی کرده است.
- Hamed got the job through a friend's recommendation.
- حامد به‌واسطه‌ی توصیه‌ی دوستش، آن شغل را به دست آورد.
- He was looking at me through the window.
- از پنجره به من نگاه می‌کرد.
- through Zahra's help
- به کمک زهرا
نمونه‌جمله‌های بیشتر
preposition
سرتاسر، سراسر، همه، تمام
- The rumour spread through the town.
- شایعه در سراسر شهر پیچید.
- It was raining and I was soaked through.
- باران می‌آمد و من سرتاپا (کاملاً) خیس بودم.
- Pieces of the airplane were scattered through the field.
- قطعات هواپیما در سراسر مزرعه پراکنده شده بود.
preposition
در، طی، تو، داخل، در دل، در فضای
- A machine that flies through the air.
- ماشینی که در هوا پرواز می‌کند.
- The sound echoed through the empty hall.
- صدا در دل سالن خالی پیچید.
adjective
تمام کردن، به پایان رساندن، فارغ شدن
- Let me know when you’re through using the computer.
- وقتی کارت با کامپیوتر تمام شد، به من بگو.
- He’s finally through with his college exams.
- او بالاخره امتحانات دانشگاهی‌اش را به پایان رساند.
- Once I'm through with this report, I can relax.
- وقتی کار این گزارش تمام شود، می‌توانم استراحت کنم.
adjective C1
بدون توقف، بی‌ایست، مستقیم، یکسره (قطار، اتوبوس و...)
- You can take a through flight from New York to Tokyo.
- شما می‌توانید پرواز مستقیم از نیویورک به توکیو داشته باشید.
- The through bus to London leaves at 10 am.
- اتوبوس یکسره به لندن ساعت ۱۰ صبح حرکت می‌کند.
- a through train
- قطار بدون توقف
adjective
سرتاسری، سراسری، مستقیم
- The channel provides a through passage for ships.
- این کانال، گذرگاهی مستقیم برای کشتی‌ها فراهم می‌کند.
- The airport has a through corridor connecting the terminals.
- فرودگاه، راهرویی مستقیم دارد که ترمینال‌ها را به هم متصل می‌کند.
- a through road
- راه سراسری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد through

  1. adjective done
    Synonyms:
    finished ended over complete concluded completed terminated wrapped up wound up in the bag buttoned up finis
    Antonyms:
    unfinished incomplete
  1. adjective direct
    Synonyms:
    straight straightforward regular constant rapid free uninterrupted unbroken nonstop unhindered one-way opened
    Antonyms:
    indirect stopping
  1. preposition by way of
    Synonyms:
    by via with through the medium of using because of for as a result in consequence of as a consequence by means of by virtue of in virtue of with the help of by reason at the hand of by the agency of by dint of per
  1. preposition between, during
    Synonyms:
    in by during for the period throughout within about into past round clear from beginning to end in the middle straight in and out
    Antonyms:
    around

Phrasal verbs

  • put through

    به نتیجه رساندن

    وصل کردن تلفن (شخصی به شخص دیگر)

  • run through

    (به‌سرعت) بررسی کردن، دوره‌ کردن، خواندن، مرور کردن

    جریان داشتن، جاری بودن، پخش شدن

    (با بی‌فکری یا به‌سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، تمام کردن

    (با شمشیر یا تفنگ) از بین بردن، کشتن، زخمی کردن

  • follow through

    تا آخر دنبال کردن، به انجام رساندن، ادامه دادن و به پایان رساندن، تا رسیدن به نتیجه دنبال کردن (کار و فکر و غیره)، عمل کردن، وفا کردن (وعده و غیره)

  • come through

    (خبر یا منظور و پیام) رسیدن، بیان کردن، دریافت کردن، دریافت شدن، درک کردن، نشان دادن، فرستادن

    رفتن، آمدن، رسیدن

    سر قول خود ماندن، به تعهد خود عمل کردن، انجام دادن، عمل کردن

    تحمل کردن، طاقت آوردن، تاب آوردن، بهبود یافتن (بعد از بیماری)، زنده ماندن، جان سالم به در بردن

  • pull through

    (بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن

    در تنگنا کمک کردن، در سختی به کسی کمک کردن

  • cut through

    از میان رد شدن، میانبر زدن

    برطرف کردن، فائق شدن، گذر کردن

  • fall through

    به جایی نرسیدن، شکست خوردن

  • get through

    تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رساندن

    دوام آوردن، باقی ماندن

    ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن

  • get through to

    فهماندن

    به مرحله‌ی بعدی راه یافتن

  • go through

    تصویب شدن (قانون و ...)، رسماً پذیرفته شدن، رسماً تکمیل شدن (قرارداد)، به ‌نتیجه رساندن، به انجام رساندن

    تجربه کردن (وضعیتی دشوار)، سختی کشیدن، تحمل کردن، متحمل شدن، دچار شدن، پشت سر گذاشتن

    گشتن، جست‌وجو کردن

    بررسی کردن، مرور کردن

    (بسیار) استفاده کردن، مصرف کردن

  • live through

    از رویدادی سخت جان سالم به در بردن

  • look through

    از شکاف یا سوراخی با دقت نگاه کردن

    تجسس کردن

    تظاهر کردن به ندیدن کسی

  • pick through

    دنبال چبزی گشتن (میان چیزهای دیگر)

  • see through

    (به ماهیت چیزی یا کسی) پی بردن

    تا پایان ادامه دادن، به انجام رساندن

  • think through

    تمام جوانب را سنجیدن، سبک سنگین کردن

  • plough through

    پشتکار داشتن، استقامت به خرج دادن

    ثابت قدم ماندن

  • sit through

    تا آخر جلسه نشستن (بی‌تمایل و به‌اجبار)

  • talk through

    توضیح دادن

    تسلی دادن، دلداری دادن

  • bull through

    (علیرغم مخالفت) انجام دادن

  • carry through

    1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن

  • eat through

    (زنگ یا اسید و غیره) خوردن

  • muddle through

    (انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی‌گری انجام‌دادن یا موفق شدن، بالأخره کامیاب شدن

  • sleep through

    (با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن، در تمام مدت چیزی خوابیدن

  • squeak through (or by)

    (با امتیاز کم یا اشکال) قبول شدن، پذیرفته شدن، عبور کردن

  • squeeze through (or by)

    (عامیانه) با اشکال یا امتیاز بسیار کم قبول شدن یا برنده شدن یا عبور کردن

  • weather through

    با موفقیت از خطر یا دشواری گذشتن، تاب آوردن

  • vote (something) through

    تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

  • push through

    به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن

Collocations

  • pulse through something

    در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن

  • go through a phase

    دوره ای را گذراندن، مرحله ای را طی کردن

  • cut through red tape

    کاهش بوروکراسی اداری / از بین بردن کاغذ بازی

Idioms

  • through and through

    کاملاً، تماماً، از هر لحاظ، از هر جهت، از هر نظر، تمام‌وکمال، ‌به‌تمام‌معنا، حسابی، صددرصد، از سر تا ته

  • through thick and thin

    در همه‌‌ی لحظات خوب و بد زندگی، در ایام خوش و ناخوش، در پستی‌ها و بلندی‌ها، در همه‌حال، در سختی و آسانی، با همه‌ی فراز‌ونشیب‌ها

  • fall between (or through) the cracks

    (عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن

  • talk through one's hat

    (عامیانه) حرف‌های احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوه‌گویی کردن

  • through the mill

    (به‌ویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)

  • go through the motions

    از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن

  • slip through the net

    1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

  • go through one's paces

    مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن

  • go through the roof

    1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن

  • be shot through with something

    مملو از چیزی بودن، پر از چیزی بودن، انباشته از چیزی بودن، آکنده از چیزی بودن، سرشار از چیزی بودن

ارجاع به لغت through

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «through» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/through

لغات نزدیک through

پیشنهاد بهبود معانی