تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
به نتیجه رساندن
وصل کردن تلفن (شخصی به شخص دیگر)
(بهسرعت) بررسی کردن، دوره کردن، خواندن، مرور کردن
جریان داشتن، جاری بودن، پخش شدن
(با بیفکری یا بهسرعت) خرج کردن، مصرف کردن، تمام کردن
(با شمشیر یا تفنگ) از بین بردن، کشتن، زخمی کردن
تا آخر دنبال کردن، به انجام رساندن، ادامه دادن و به پایان رساندن، تا رسیدن به نتیجه دنبال کردن (کار و فکر و غیره)، عمل کردن، وفا کردن (وعده و غیره)
(خبر یا منظور و پیام) رسیدن، بیان کردن، دریافت کردن، دریافت شدن، درک کردن، نشان دادن، فرستادن
رفتن، آمدن، رسیدن
سر قول خود ماندن، به تعهد خود عمل کردن، انجام دادن، عمل کردن
تحمل کردن، طاقت آوردن، تاب آوردن، بهبود یافتن (بعد از بیماری)، زنده ماندن، جان سالم به در بردن
(بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن
در تنگنا کمک کردن، در سختی به کسی کمک کردن
برطرف کردن نیاز به چیزی
از میان رد شدن، میانبر زدن
برطرف کردن، فائق شدن، گذر کردن
به جایی نرسیدن، شکست خوردن
تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رساندن
دوام آوردن، باقی ماندن
ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن
فهماندن
به مرحلهی بعدی راه یافتن
تصویب شدن (قانون و ...)، رسماً پذیرفته شدن، رسماً تکمیل شدن (قرارداد)، به نتیجه رساندن، به انجام رساندن
تجربه کردن (وضعیتی دشوار)، سختی کشیدن، تحمل کردن، متحمل شدن، دچار شدن، پشت سر گذاشتن
گشتن، جستوجو کردن
بررسی کردن، مرور کردن
(بسیار) استفاده کردن، مصرف کردن
به انجام رساندن
از رویدادی سخت جان سالم به در بردن
از شکاف یا سوراخی با دقت نگاه کردن
تجسس کردن
تظاهر کردن به ندیدن کسی
عبور کردن (از جایی)
دنبال چبزی گشتن (میان چیزهای دیگر)
(به ماهیت چیزی یا کسی) پی بردن
تا پایان ادامه دادن، به انجام رساندن
توضیح دادن
کنار آمدن، حل و فصل کردن
تمام جوانب را سنجیدن، سبک سنگین کردن
پشتکار داشتن، استقامت به خرج دادن
ثابت قدم ماندن
تا آخر جلسه نشستن (بیتمایل و بهاجبار)
توضیح دادن
تسلی دادن، دلداری دادن
(علیرغم مخالفت) انجام دادن
1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن
(زنگ یا اسید و غیره) خوردن
(انگلیس) با وجود اشتباه و شورتیگری انجامدادن یا موفق شدن، بالأخره کامیاب شدن
read something over (or through)
از آغاز تا پایان چیزی را خواندن
(انگلیس) با وجود اشکالات ادامه دادن یا پیشرفت کردن
باشتاب تصویب یا تدوین یا مقرر (و غیره) کردن
(با موفقیت یا سهولت) انجام دادن، گذراندن
(با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن، در تمام مدت چیزی خوابیدن
soak into (or through) something
در چیزی نفوذ کردن و از آن رد شدن، نشت کردن
(با امتیاز کم یا اشکال) قبول شدن، پذیرفته شدن، عبور کردن
(عامیانه) با اشکال یا امتیاز بسیار کم قبول شدن یا برنده شدن یا عبور کردن
با موفقیت از خطر یا دشواری گذشتن، تاب آوردن
تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیلهی رأی دادن
به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن
در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن
کج و معوج کردن یا شدن، از شکل افتادن
از (بازدید) گمرک عبور کردن
تو دماغی حرف زدن
push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن
snake one's way through (or past or across)
مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن
force one's way (through something)
به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن
روزنامه را ورق زدن (سریع و گذرا)
ورق زدن کتاب
مرور اجمالی کتاب، ورق زدن کتاب
دوره ای را گذراندن، مرحله ای را طی کردن
شکستن خط دفاعی
بحران میانسالی را پشت سر گذاشتن
کاهش بوروکراسی اداری / از بین بردن کاغذ بازی
کاملاً، تماماً، از هر لحاظ، از هر جهت، از هر نظر، تماموکمال، بهتماممعنا، حسابی، صددرصد، از سر تا ته
در همهی لحظات خوب و بد زندگی، در ایام خوش و ناخوش، در پستیها و بلندیها، در همهحال، در سختی و آسانی، با همهی فرازونشیبها
(به ویژه افراط آمیز) با خوشبینی
fall between (or through) the cracks
(عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن
drag somebody's name through the mire (or mud)
شهرت کسی را به لجن کشیدن
سختی بسیار کشیدن، سرد و گرم روزگار چشیدن
(عامیانه) حرفهای احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوهگویی کردن
فهمیدن، درک کردن، فهماندن
like a (hot) knife through butter
مانند چاقو (ی داغ) در کره، به آسانی، بدون اشکال
(بهویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)
از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)
مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن
مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن
مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن
go through (or hit or strike, etc.) a bad patch
دوران بدی را گذراندن
pay through the nose (for something)
مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن
1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن
through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن
کاملاً دروغ گفتن، بیشرمانه دروغ گفتن
put someone through the wringer
(امریکا - عامیانه) تحت فشار قرار دادن، (بهشدت) بازپرسی کردن
کاملاً خیس
be shot through with something
مملو از چیزی بودن، پر از چیزی بودن، انباشته از چیزی بودن، آکنده از چیزی بودن، سرشار از چیزی بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «through» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/through