از میان، از وسط، از داخل، از (از این سوی چیزی به آن سو)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
He put a bullet through my hat.
گلولهای زد که به کلاهم خورد و از آن رد شد.
The river passes through mountains.
رودخانه از میان کوهستانها میگذرد.
He crawled through the hole.
او با خزیدن از سوراخ رد شد.
The students walked through the gate.
دانشآموزان قدمزنان از در رد شدند.
Oars cut through the water.
پاروها بر آب میخوردند و آن را میبریدند.
Zahra went out through the kitchen.
زهرا از راه آشپزخانه خارج شد.
a road through the desert
راهی از میان صحرا
در طول، سراسر، تمام، همه (از ابتدا تا انتهای بازهی زمانی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He heard the speech through without interruption.
بدون وقفه به همهی سخنرانی گوش فرا داد.
The team worked hard through the night to complete the project.
اعضای تیم تمام طول شب را برای اتمام پروژه، سخت کار کردند.
I was awake right through the night.
من تمام شب بیدار بودم.
She remained sitting through the earthquake.
طی زلزله در حالت نشسته باقی ماند.
Road construction will continue through winter months, too.
راهسازی در ماههای زمستان هم ادامه خواهد داشت.
all through the year
در تمام سال
through summer
تمام تابستان
through life
همهی عمر
انگلیسی آمریکایی شامل، از، تا، بین
The policy covers employees from entry-level through senior management.
این سیاست از کارکنان تازهکار تا مدیران ارشد را شامل میشود.
The museum is open Tuesday through Sunday.
موزه از سهشنبه تا یکشنبه باز است.
English: The sale includes items priced at $10 through $50.
این حراج شامل اقلامی با قیمت بین ۱۰ و ۵۰ دلار است.
بهدلیل، بهخاطر، در اثر، ناشی از، در نتیجهی
Through illness he lost his hearing.
بهدلیل بیماری شنوایی خود را از دست داد.
He succeeded through hard work and determination.
او در نتیجهی سختکوشی و عزم راسخ موفق شد.
Through her efforts, the project was completed on time.
بهخاطر تلاشهای او، پروژه بهموقع تکمیل شد.
The accident happened through a lack of attention.
تصادف بر اثر بیتوجهی رخ داد.
through an error
بهواسطهی اشتباه
knowledge derived through books
دانشی که از کتب به دست آمده است
از طریق، با استفاده از، با، به کمک، توسط، بهوسیلهی، بهواسطهی، از راه
We are related through our grandfather.
از طریق پدربزرگمان با هم نسبت داریم.
She found the apartment through a real estate agent.
او آپارتمان را بهکمک مشاور املاک پیدا کرد.
They communicated through sign language.
آنها با استفاده از زبان اشاره با یکدیگر ارتباط برقرار کردند.
The information was obtained through a reliable source.
این اطلاعات توسط منبع موثق به دست آمد.
He spoke through an interpreter.
او به کمک یک مترجم حرف زد.
She educated herself through correspondence courses.
از طریق درسهای مکاتبهای خودآموزی کرده است.
Hamed got the job through a friend's recommendation.
حامد بهواسطهی توصیهی دوستش، آن شغل را به دست آورد.
He was looking at me through the window.
از پنجره به من نگاه میکرد.
through Zahra's help
به کمک زهرا
سرتاسر، سراسر، همه، تمام
The rumour spread through the town.
شایعه در سراسر شهر پیچید.
It was raining and I was soaked through.
باران میآمد و من سرتاپا (کاملاً) خیس بودم.
Pieces of the airplane were scattered through the field.
قطعات هواپیما در سراسر مزرعه پراکنده شده بود.
در، طی، تو، داخل، در دل، در فضای
A machine that flies through the air.
ماشینی که در هوا پرواز میکند.
The sound echoed through the empty hall.
صدا در دل سالن خالی پیچید.
تمام کردن، به پایان رساندن، فارغ شدن
Let me know when you’re through using the computer.
وقتی کارت با کامپیوتر تمام شد، به من بگو.
He’s finally through with his college exams.
او بالاخره امتحانات دانشگاهیاش را به پایان رساند.
Once I'm through with this report, I can relax.
وقتی کار این گزارش تمام شود، میتوانم استراحت کنم.
بدون توقف، بیایست، مستقیم، یکسره (قطار، اتوبوس و...)
You can take a through flight from New York to Tokyo.
شما میتوانید پرواز مستقیم از نیویورک به توکیو داشته باشید.
The through bus to London leaves at 10 am.
اتوبوس یکسره به لندن ساعت ۱۰ صبح حرکت میکند.
a through train
قطار بدون توقف
سرتاسری، سراسری، مستقیم
The channel provides a through passage for ships.
این کانال، گذرگاهی مستقیم برای کشتیها فراهم میکند.
The airport has a through corridor connecting the terminals.
فرودگاه، راهرویی مستقیم دارد که ترمینالها را به هم متصل میکند.
a through road
راه سراسری
(بهسرعت) بررسی کردن، دوره کردن، خواندن، مرور کردن
جریان داشتن، جاری بودن، پخش شدن
(با بیفکری یا بهسرعت) خرج کردن، مصرف کردن، تمام کردن
(با شمشیر یا تفنگ) از بین بردن، کشتن، زخمی کردن
تا آخر دنبال کردن، به انجام رساندن، ادامه دادن و به پایان رساندن، تا رسیدن به نتیجه دنبال کردن (کار و فکر و غیره)، عمل کردن، وفا کردن (وعده و غیره)
(خبر یا منظور و پیام) رسیدن، بیان کردن، دریافت کردن، دریافت شدن، درک کردن، نشان دادن، فرستادن
رفتن، آمدن، رسیدن
سر قول خود ماندن، به تعهد خود عمل کردن، انجام دادن، عمل کردن
تحمل کردن، طاقت آوردن، تاب آوردن، بهبود یافتن (بعد از بیماری)، زنده ماندن، جان سالم به در بردن
(بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن
در تنگنا کمک کردن، در سختی به کسی کمک کردن
برطرف کردن نیاز به چیزی
به جایی نرسیدن، شکست خوردن
تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رساندن
دوام آوردن، باقی ماندن
ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن
تصویب شدن (قانون و ...)، رسماً پذیرفته شدن، رسماً تکمیل شدن (قرارداد)، به نتیجه رساندن، به انجام رساندن
تجربه کردن (وضعیتی دشوار)، سختی کشیدن، تحمل کردن، متحمل شدن، دچار شدن، پشت سر گذاشتن
گشتن، جستوجو کردن
بررسی کردن، مرور کردن
(بسیار) استفاده کردن، مصرف کردن
به انجام رساندن
از رویدادی سخت جان سالم به در بردن
عبور کردن (از جایی)
دنبال چبزی گشتن (میان چیزهای دیگر)
توضیح دادن
کنار آمدن، حل و فصل کردن
تمام جوانب را سنجیدن، سبک سنگین کردن
تا آخر جلسه نشستن (بیتمایل و بهاجبار)
(علیرغم مخالفت) انجام دادن
1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن
(زنگ یا اسید و غیره) خوردن
(انگلیس) با وجود اشتباه و شورتیگری انجامدادن یا موفق شدن، بالأخره کامیاب شدن
read something over (or through)
از آغاز تا پایان چیزی را خواندن
(انگلیس) با وجود اشکالات ادامه دادن یا پیشرفت کردن
باشتاب تصویب یا تدوین یا مقرر (و غیره) کردن
(با موفقیت یا سهولت) انجام دادن، گذراندن
(با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن، در تمام مدت چیزی خوابیدن
soak into (or through) something
در چیزی نفوذ کردن و از آن رد شدن، نشت کردن
(با امتیاز کم یا اشکال) قبول شدن، پذیرفته شدن، عبور کردن
(عامیانه) با اشکال یا امتیاز بسیار کم قبول شدن یا برنده شدن یا عبور کردن
با موفقیت از خطر یا دشواری گذشتن، تاب آوردن
تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیلهی رأی دادن
به تصویب رساندن، به تایید رساندن، اجرایی کردن، انجام دادن
در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن
کج و معوج کردن یا شدن، از شکل افتادن
از (بازدید) گمرک عبور کردن
تو دماغی حرف زدن
push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن
snake one's way through (or past or across)
مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن
force one's way (through something)
به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن
روزنامه را ورق زدن (سریع و گذرا)
ورق زدن کتاب
مرور اجمالی کتاب، ورق زدن کتاب
دوره ای را گذراندن، مرحله ای را طی کردن
شکستن خط دفاعی
بحران میانسالی را پشت سر گذاشتن
کاهش بوروکراسی اداری / از بین بردن کاغذ بازی
کاملاً، تماماً، از هر لحاظ، از هر جهت، از هر نظر، تماموکمال، بهتماممعنا، حسابی، صددرصد، از سر تا ته
در همهی لحظات خوب و بد زندگی، در ایام خوش و ناخوش، در پستیها و بلندیها، در همهحال، در سختی و آسانی، با همهی فرازونشیبها
(به ویژه افراط آمیز) با خوشبینی
fall between (or through) the cracks
(عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن
drag somebody's name through the mire (or mud)
شهرت کسی را به لجن کشیدن
سختی بسیار کشیدن، سرد و گرم روزگار چشیدن
(عامیانه) حرفهای احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوهگویی کردن
فهمیدن، درک کردن، فهماندن
like a (hot) knife through butter
مانند چاقو (ی داغ) در کره، به آسانی، بدون اشکال
(بهویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)
از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)
مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن
مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن
مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن
go through (or hit or strike, etc.) a bad patch
دوران بدی را گذراندن
pay through the nose (for something)
مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن
1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن
through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن
کاملاً دروغ گفتن، بیشرمانه دروغ گفتن
put someone through the wringer
(امریکا - عامیانه) تحت فشار قرار دادن، (بهشدت) بازپرسی کردن
کاملاً خیس
be shot through with something
مملو از چیزی بودن، پر از چیزی بودن، انباشته از چیزی بودن، آکنده از چیزی بودن، سرشار از چیزی بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «through» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/through