امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

For

fər
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

preposition A1
برای، به منظور (بیانگر هدف)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- I bought this bouquet of flowers for my mom's birthday.
- این دسته‌گل را برای تولد مامانم خریدم.
- I made this cake for your birthday.
- این کیک رو برای تولدت درست کردم.
- He has a surprise for his girlfriend.
- برای دوست‌دخترش سورپرایز دارد.
preposition A2
برای، به قصد (بیانگر قصد)
- He studied hard for his exams.
- برای امتحاناتش سخت درس می‌خواند.
- I am saving money for a vacation.
- به‌‌قصد تعطیلات پول پس‌انداز می‌کنم.
conjunction preposition
برای، به‌علت، به‌خاطر، چون، زیرا
- Comfort him for he is sad.
- او را دلداری بده؛ زیرا که ناراحت است.
- Father, forgive them for they know not what they do.
- خداوندا! آنان را ببخش؛ چون نمی‌دانند چه می‌کنند.
preposition A1
برای، به مدت (بیانگر مدت)
- to walk for an hour
- برای یک ساعت راه رفتن
- She has been studying for three hours straight.
- او به مدت سه ساعت متوالی درس می‌خواند.
preposition A2
به‌مناسبت (رویداد و غیره)، برای (زمان)
- an appointment for 2 p.m.
- قرار ملاقات برای [ساعت] دو بعدازظهر
- What did you buy her for Christmas?
- به‌مناسبت کریسمس براش چی خریدی؟
preposition C1
برای، نسبت به، با در نظر گرفتن، با توجه به (بیانگر مقایسه‌ی یک چیز با چیزهای مشابه)
- This winter has been unusually cold for Bukan.
- زمستان امسال برای بوکان به طور غیرمعمول سرد بوده است.
- He's very mature for his age.
- نسبت به سنش بسیار بالغ است.
- He is very clever for a child.
- با در نظر گرفتن کودکی بسیار باهوش است.
preposition B2
به‌ نفع، به‌ سود، به‌ هواخواهی از، موافق (بیانگر حمایت)
- I voted for the Reds at the last election.
- در انتخابات پیشین به قرمزها رأی دادم.
- to fight for a cause
- به هواداری از آرمانی پیکار کردن
- Who's for soccer?
- چه کسی موافق فوتبال است؟
- Are you for or against?
- آیا موافقی یا مخالف؟
preposition B1
برای (بیانگر کمک)
- for you
- برای شما
- I carried these bags for him.
- این کیسه‌ها را برای او حمل کردم.
preposition
درباره‌ی (کسی یا چیزی)
- His feelings for her had changed.
- احساسات او درباره‌ی او تغییر کرده بود.
- She felt nothing but contempt for him.
- چیزی جز تحقیر درباره‌ی او احساس نمی‌کرد.
preposition A2
برای، به، با، در ازای، بابت، در عوض، در برابر، در مقابل (مبلغ)
- money for paying rent
- پول برای پرداخت اجاره
- They bought it for ten thousand dollars.
- آن را به ده هزار دلار خریدند.
- They sell apples for two dollars a pound.
- سیب‌ها را (به بهای) پوندی دو دلار می‌فروشند.
- ten dollars for each hour of work
- ده دلار در مقابل هر ساعت کار
preposition B1
از طرف، به نمایندگی از، به نیابت از، به جای
- I am attending the meeting for Tom this afternoon.
- امروز بعدازظهر از طرف تام در جلسه‌ای شرکت می‌کنم.
- I am signing the contract for my boss.
- به نیابت از رئیسم قرارداد را امضا می‌کنم.
preposition A2
به سمت
- to leave for one's home
- به سمت خانه‌ی خود عزیمت کردن
- We were running for the bus station.
- به سمت ایستگاه اتوبوس می‌دویدیم.
preposition A2
به معنی، معادل
- FIFA stands for Fédération internationale de football association.
- فیفا به معنی فدراسیون بین‌المللی فوتبال است.
- What's the French word for "vegetarian"?
- معادل کلمه‌ی vegetarian [گیاه‌خوار] در فرانسوی چیست؟
preposition
با وجود، علی‌رغم، برخلاف (معمولاً پس آن all می‌آید)
- For all his learning he is stupid.
- برخلاف آن‌ همه دانشی که دارد، بی‌شعور است.
- For all his faults, he still managed to win the hearts of those around him.
- با وجود همه‌ی ایراداتش، باز هم توانست دل اطرافیانش را به دست آورد.
preposition
به افتخار (در مورد نام‌گذاری)
- The new literary award is named for her grandfather.
- جایزه‌ی ادبی جدید به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شده است.
- The city park was named for her grandfather.
- پارک شهر به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شد.
abbreviation
خارجی (foreign)
- The for film won an award at the festival.
- این فیلم خارجی در جشنواره برنده‌ی جایزه شد.
- She studied at a for university.
- در یک دانشگاه خارجی تحصیل کرد.
abbreviation
جنگل‌داری (forestry)
- The for plays a crucial role in managing our natural resources.
- جنگل‌داری نقش مهمی در مدیریت منابع طبیعی ما دارد.
- She studied forestry in college and now works as a forest ranger in the state park.
- او در کالج جنگل‌داری خواند و اکنون به عنوان جنگل‌بان در پارک ایالتی کار می‌کند.
abbreviation
تحویل به راه‌آهن (free on rail) (با حروف بزرگ) (بهای کالا به علاوه‌ی هزینه حمل تا راه‌آهن)
- The company offered FOR for all customers.
- این شرکت تحویل به راه‌آهن را برای همه‌ی مشتریان ارائه کرد.
- The package was labeled FOR.
- بسته‌بندی دارای برچسب تحویل به راه‌آهن بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد for

  1. conjunction in consequence of the fact that
    Synonyms:
    as as long as because being considering inasmuch as now since whereas
  1. preposition in consideration of
    Synonyms:
    after as beneficial to concerning conducive to during for the sake of in contemplation of in exchange for in favor of in furtherance of in order to in order to get in place of in pursuance of in spite of in the direction of in the interest of in the name of notwithstanding on the part of on the side of pro supposing to to counterbalance to go to to the amount of to the extent of toward under the authority of with a view to with regard to with respect

Phrasal verbs

  • look for

    دنبال گشتن، در جست‌وجو بودن

    منتظر ماندن

  • answer for

    مسئولیت چیزی را در دست داشتن، تقصیر چیزی را به عهده گرفتن

    ضمانت کردن

    چیزی را ضمانت کردن، به شخصیت کسی گواهی دادن

    ضمانت کردن، عهده‌دار شدن

  • ask for

    درخواست کردن، طلب کردن، خواستن، نیاز داشتن

  • be cut out for

    مناسب بودن، خصیصه‌های لازم را داشتن

  • be in for

    چیز ناخوشایندی را پیش‌بینی کردن

    به خاطر جرمی زندانی شدن

  • be out for

    طلب کردن، دنبال کردن

  • be there for

    در دسترس کسی بودن برای مهیا کردن آسودگی و حمایت کردن به‌خصوص در مواقع سختی

  • be up for

    قصد انجام کاری را داشتن

  • call for

    کسی را صدا زدن

    درخواست کردن، تقاضا کردن

    سراغ (کسی یا چیزی) رفتن

    تلفن زدن (برای درخواست چیزی)

    ایجاب کردن، مستلزم بودن

  • come for

    به دنبال چیزی یا کسی گشتن برای گرفتن آن

  • fall for

    خاطرخواه شدن، شیفته شدن

    فریب خوردن، گول خوردن

  • go for

    به کار رفتن

    حمله کردن

    پسندیدن، پذیرفتن، دوست داشتن

    تلاش کردن برای به‌ دست آوردن چیزی

  • go for it

    تمام تلاش خود را کردن

    انجام دادن

  • go out for

    کاندید شدن، درخواست دادن

    همدردی کردن

  • put down for

    نام‌نویسی کردن، ثبت نام کردن

  • speak for

    از جانب کسی صحبت کردن

    ادعا کردن، اشغال کردن

    خصوصیت ذاتی داشتن

  • stand for

    دلالت کردن، نشانه‌ی چیزی بودن

    تحمل کردن، سر کردن

  • stand in for

    جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن

  • stand up for

    جانبداری کردن از، پشتیبانی کردن، پای چیزی ایستادن

  • take for

    پنداشتن، نگریستن

    اشتباهی به‌جای شخص دیگری گرفتن

    فریب دادن، کلاهبرداری کردن

  • spring for

    بهای چیزی را پرداخت کردن

  • account for

    توضیح دادن، نشان دادن، حاکی بودن، دال بر چیزی بودن، دلیل چیزی بودن

    کشتن، نابود کردن، از بین بردن

  • allow for

    لحاظ کردن، در نظر گرفتن

  • cry out for

    به‌ شدت نیاز داشتن، سخت خواستن

  • do for

    محکوم کردن

    کمک کردن

  • pay for

    هزینه کردن

    تقاص پس دادن، تاوان دادن

  • settle for

    قانع بودن، راضی بودن

  • stick up for

    حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن

  • wait for

    منتظر بودن

    انتظار کشیدن

    صبر کردن

    منتظر کسی ماندن

    خدمت کردن

  • gun for

    سخت در جستجو (کسی یا چیزی) بودن، خواستن، طلب کردن

  • inquire for

    (شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با

  • to allow for

    به حساب آوردن، منظور کردن، در نظر گرفتن

  • bargain for

    1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن

  • buck for

    (امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)

  • budget for

    در بودجه منظور کردن، (برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)

  • come out for

    موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن

  • declare for

    موافقت (خود را) آشکار کردن، اظهار موافقت کردن

  • find for

    (دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن

  • good for

    دوام آوردن، ارزش داشتن

  • head for

    (به‌سمت چیزی یا جایی) رفتن، رهسپار شدن، پیش رفتن

  • hold out for

    (عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

  • lay for

    (عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

  • mark out for

    برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن

  • pass for

    (به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن

  • plan for something

    ترتیب کاری را دادن، برای انجام کاری آماده شدن، نقشه‌ی چیزی را ریختن

  • put in for

    درخواست کردن، داوطلب شدن

  • send for

    1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسالدادن

  • shoot at (or for)

    (عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن

  • swear for

    تضمین کردن، اطمینان دادن، ضمانت کردن

  • trouble someone for (something)

    (سرمیز شام و غیره) برای رساندن چیزی (مثلاً نمکدان) از کسی خواهش کردن، مزاحم شدن

  • whistle for

    خواستن ولی به‌دست نیاوردن

  • apply for

    (برای شغل و دانشگاه و وام و غیره) درخواست دادن، درخواست رسمی دادن

  • fish for

    به دنبال چیزی بودن، درصدد چیزی بودن، جستجو کردن

  • hanker for

    آرزو کردن، در آرزوی چیزی بودن، له‌له زدن برای، با تمام وجود خواستن

  • angle for

    خواستن، خواهان بودن، طلب کردن، در پی بودن (عموماً بدون بیان به‌طور مستقیم)

  • go in for

    دفاع کردن، طرفداری کردن

    دوست داشتن، علاقه داشتن

    امتحان دادن، وارد رقابت شدن

    انتخاب کردن شغل

  • go up for

    درخواست کردن از بازیکن در کریکت برای بیرون رفتن

  • look out for

    مراقبت کردن

    گوش به زنگ بودن

  • make for

    به‌ سوی جایی حرکت کردن، عازم شدن

    منجر شدن

  • pull for

    به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن

Collocations

  • for all

    به رغم، با وجود

  • as for

    عطف به، مربوط به، با توجه به

  • to make allowance(s) for

    1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیش‌بینی کردن

  • for anything

    به‌هیچ‌وجه، به هیچ قیمتی

  • for a bit

    برای مدتی کوتاه، کمی

  • but for

    اگر به خاطر ... نبود

  • for certain

    بدون شک، حتمی، مسلم، محقق

  • give one credit for

    1- (کسی را بابت کاری) ستودن، بانی شناختن 2- (به داشتن صفات خوب و غیره) منتسب کردن

  • for a dare

    به واسطه‌ی شرط‌بندی یا مبارزه‌طلبی

  • destined for

    1- عازم، رهسپار، به مقصد

    2- مقدرشده برای

  • for effect

    برای نمایش (یا خودنمایی یا تحت‌تأثیر قرار دادن یا جولان دادن)، برای پز دادن، به منظور ایجاد اثر

  • show enthusiasm for something

    شورنمایی کردن برای چیزی، ذوق و شوق نشان دادن برای چیزی، اشتیاق نشان دادن

  • for evermore

    همیشه، پیوسته، به طور مدام

  • for (the) fault of

    (مهجور) به‌واسطه‌ی فقدان، در فقدان، به‌خاطر کم‌داشت

  • for the fear of

    تا اینکه، مباد، چون نمی‌خواستم که ...

  • for free

    (امریکا) رایگان، مجانی، به‌طوررایگان

  • for (or in) fun

    به شوخی، از روی شوخی، به‌طور غیر‌عمدی، تفریحی

  • for life

    1- برای تمام عمر، مادام‌العمر

    2- برای جان به‌در بردن، برای نجات از مرگ

  • for love

    به‌خاطر عشق، به‌خاطر علاقه (نه پول و غیره)

  • ply for hire

    (تاکسی و غیره) در محل یا مسیر به‌خصوص کاسبی کردن

  • provide relief for

    یاری دادن به، کمک تدارک دیدن، کمک کردن

  • out of respect for

    به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت

  • for sale

    برای فروش، فروشی

  • for short

    به‌طور خلاصه، به‌صورت مخفف

  • set the scene for something

    شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن

  • for a season

    برای مدتی، چند صباح، چند روز

  • short for

    خلاصه‌ی، مخفف (چیزی)

  • for show

    به منظور تظاهر، برای نمایش

  • for sure

    همانا، حتمی، بی‌گمان، قطعی

  • have no use for

    1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

  • what for

    چرا؟، به چه دلیل؟

Idioms

  • all for

    کاملاً موافق، کاملاً طرفدار

  • for all

    علیرغم، باوجود

  • o! for

    هیهات، افسوس، چی می‌شد اگر، دلم می‌خواست که

  • word for word

    کلمه‌به‌کلمه، واژه‌به‌واژه، لغت‌به‌لغت، لفظ‌به‌لفظ، تحت‌اللفظی، جز‌ءبه‌جزء، مو‌به‌مو، واو‌به‌واو

  • go to bat for

    (عامیانه) دفاع کردن از، پشتیبانی کردن، به نفع کسی وارد معرکه شدن

  • make a beeline for

    (عامیانه) مستقیماً رفتن به، یکراست رفتن

  • for the birds

    (عامیانه) چرند، بی‌ارزش، بی‌فایده، بدردنخور، احمقانه

  • make a bolt for

    زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن

  • too big for one's breeches

    (عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

  • go for broke

    (عامیانه) همه چیز را قمار کردن، همه چیز خود را به مخاطره انداختن

    همه‌ی انرژی یا امکانات خود را به کار گرفتن، به سیم آخر زدن

  • set one's cap for

    (برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

  • for the chop

    (انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

  • for crying out loud

    (عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!

  • done (for)

    (عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکست‌خورده

  • beat the drum for

    (عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

  • for the duration

    1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

  • do duty for

    به جای دیگری کار کردن، به جای چیز دیگری به کار خوردن

  • end for end

    دارای دو سر یا دو انتهای معکوس‌شده، دو موقعیت معکوس

  • every man for himself

    حساب هرکسی سوا است، هرکس (باید) به فکر خودش باشد

  • have an eye for

    صاحب‌نظر بودن، سعه‌ی نظر داشتن، خبره بودن

  • have eyes for

    (عامیانه) علاقه‌مند بودن، (بسیار) خواستن، طالب بودن

  • ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

  • fend for oneself

    از عهده برآمدن، (بدون کمک) به کار خود ادامه دادن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، روی پای خود ایستادن

  • fetch and carry (for somebody)

    خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

  • be a fool for one's pains

    کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

  • a front for something

    چیزی که در لوای آن کار غیرقانونی انجام می‌شود، وسیله‌ی پنهان‌کاری(چیزی)

  • develop a hate for

    منزجر شدن از، کینه(ی کسی یا چیزی را) به دل گرفتن

  • for the hell of it

    (عامیانه) بی‌دلیل، همین‌طوری، بیخودی

  • hope for the best

    نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواری‌ها) امیدوار بودن

  • make it hot for (someone)

    (برای کسی) تولید زحمت و ناراحتی کردن، در تنگنا قرار دادن

  • have it in for

    (عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با

  • in for

    (به‌ویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمی‌الوقوع

  • run interference (for)

    (فوتبال آمریکایی) دارنده‌ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

  • go for the jugular

    (عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره

  • for keeps

    (امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

  • knock (or throw) for a loop

    (امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن

  • for dear life

    با کمال جدو جهد، برای جان به‌در بردن

  • for the life of me

    (معمولاً در جمله‌های منفی) حتی به قیمت جان، هر‌طور که شده، به جان خودم قسم

  • in line for

    مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)

  • for a loss

    با حالت یاس، حزن یا درماندگی

  • be one too many for

    زیادی بودن، فزون از اندازه بودن، مقهور کردن

  • go for all the marbles

    (عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

  • for that matter

    (برای تأکید مطلب دوم به کار می‌رود) اصلاً، در آن‌باره

  • for good measure

    اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

  • for one's money

    (عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

  • for the nonce

    فعلاً، حال، اکنون، این‌دفعه، برای این‌بار

  • for old time's sake

    به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

  • for once

    لااقل یک‌بار، حداقل یک‌دفعه

  • once and for all

    به‌ طور قطع، قاطعانه، بی‌چون‌و‌چرا، برای همیشه

  • for one

    به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی

  • one for all and all for one

    (همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش

  • for openers

    (عامیانه) در آغاز، در ابتدا

  • out for

    در جست‌وجوی، در پی، مترصد، دنبال (چیزی)

  • for one's part

    تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

  • a penny for your thoughts

    فکرتو با من در میون بذار، بهم بگو به چی فکر می‌کنی، چی تو ذهنته؟، داری به چی فکر می‌کنی؟

  • make a pitch for

    (امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

  • make play for

    (عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن

  • play for time

    دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای به‌دست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن

  • be queer for

    (امریکا - عامیانه) دیوانه‌ی چیزی یا کاری بودن

  • reach for the stars

    همت و هدف عالی داشتن، تلاش برای انجام کار دشوار، اهداف بلندپروازانه

  • for real

    واقعی، حقیقی، واقعاً، حقیقتاً

  • a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

  • for shame!

    خجالت دارد!، خجالت نمی‌کشی!، حیا کن!

  • shift for oneself

    روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن

  • so much for

    دیگر (صحبت این مطلب) بس است

  • for a song

    به یک غاز، یک پشیز، ارزان

  • speaks for itself

    واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد

  • be spoiling (for something)

    (برای چیزی به‌ویژه جنگ و مرافعه) آماده بودن، بی‌صبری کردن

  • be spoiled for choice

    آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن

  • for a start

    اولاً، قبل از همه‌چیز، به‌عنوان مقدمه

  • for starters

    (عامیانه) اولاً، قبل از هرچیز، برای مقدمه

  • up for

    1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

  • do well for oneself

    (در کار و کاسبی) موفق بودن، کار و بار خوب داشتن

  • do wonders for

    (به مراتب) بهتر کردن، بهبود بخشیدن

  • for all the world

    از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

  • for the worse

    درحال بدتر شدن، رو به وخامت

  • for all one's worth

    (عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

  • for what it's worth

    به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی

  • three cheers for

    (نشان دادن خوشحالی، حمایت و تشویق از کسی یا کسانی) هورا کشیدن، تشویق کردن

  • for kicks

    برای تفریح، تفریحی، برای عشق و حال

  • at a loss for words

    (در اثر تعجب، شوک یا تاًثر) قاصر بودن زبان از چیزی، حرفی برای زدن نداشتن، حرف کم آوردن

  • for instance

    مثلاً، برای مثال، برحسب مثال، به‌عنوان مثال، به‌عنوان نمونه، برای نمونه

ارجاع به لغت for

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «for» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/for

لغات نزدیک for

پیشنهاد بهبود معانی