فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

For

fər

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

preposition A1

برای، به منظور (بیانگر هدف)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

I bought this bouquet of flowers for my mom's birthday.

این دسته‌گل را برای تولد مامانم خریدم.

I made this cake for your birthday.

این کیک رو برای تولدت درست کردم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He has a surprise for his girlfriend.

برای دوست‌دخترش سورپرایز دارد.

preposition A2

برای، به قصد (بیانگر قصد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

He studied hard for his exams.

برای امتحاناتش سخت درس می‌خواند.

I am saving money for a vacation.

به‌‌قصد تعطیلات پول پس‌انداز می‌کنم.

conjunction preposition

برای، به‌علت، به‌خاطر، چون، زیرا

Comfort him for he is sad.

او را دلداری بده؛ زیرا که ناراحت است.

Father, forgive them for they know not what they do.

خداوندا! آنان را ببخش؛ چون نمی‌دانند چه می‌کنند.

preposition A1

برای، به مدت (بیانگر مدت)

to walk for an hour

برای یک ساعت راه رفتن

She has been studying for three hours straight.

او به مدت سه ساعت متوالی درس می‌خواند.

preposition A2

به‌مناسبت (رویداد و غیره)، برای (زمان)

an appointment for 2 p.m.

قرار ملاقات برای [ساعت] دو بعدازظهر

What did you buy her for Christmas?

به‌مناسبت کریسمس براش چی خریدی؟

preposition C1

برای، نسبت به، با در نظر گرفتن، با توجه به (بیانگر مقایسه‌ی یک چیز با چیزهای مشابه)

This winter has been unusually cold for Bukan.

زمستان امسال برای بوکان به طور غیرمعمول سرد بوده است.

He's very mature for his age.

نسبت به سنش بسیار بالغ است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He is very clever for a child.

با در نظر گرفتن کودکی بسیار باهوش است.

preposition B2

به‌ نفع، به‌ سود، به‌ هواخواهی از، موافق (بیانگر حمایت)

I voted for the Reds at the last election.

در انتخابات پیشین به قرمزها رأی دادم.

to fight for a cause

به هواداری از آرمانی پیکار کردن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Who's for soccer?

چه کسی موافق فوتبال است؟

Are you for or against?

آیا موافقی یا مخالف؟

preposition B1

برای (بیانگر کمک)

for you

برای شما

I carried these bags for him.

این کیسه‌ها را برای او حمل کردم.

preposition

درباره‌ی (کسی یا چیزی)

His feelings for her had changed.

احساسات او درباره‌ی او تغییر کرده بود.

She felt nothing but contempt for him.

چیزی جز تحقیر درباره‌ی او احساس نمی‌کرد.

preposition A2

برای، به، با، در ازای، بابت، در عوض، در برابر، در مقابل (مبلغ)

money for paying rent

پول برای پرداخت اجاره

They bought it for ten thousand dollars.

آن را به ده هزار دلار خریدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They sell apples for two dollars a pound.

سیب‌ها را (به بهای) پوندی دو دلار می‌فروشند.

ten dollars for each hour of work

ده دلار در مقابل هر ساعت کار

preposition B1

از طرف، به نمایندگی از، به نیابت از، به جای

I am attending the meeting for Tom this afternoon.

امروز بعدازظهر از طرف تام در جلسه‌ای شرکت می‌کنم.

I am signing the contract for my boss.

به نیابت از رئیسم قرارداد را امضا می‌کنم.

preposition A2

به سمت

to leave for one's home

به سمت خانه‌ی خود عزیمت کردن

We were running for the bus station.

به سمت ایستگاه اتوبوس می‌دویدیم.

preposition A2

به معنی، معادل

FIFA stands for Fédération internationale de football association.

فیفا به معنی فدراسیون بین‌المللی فوتبال است.

What's the French word for "vegetarian"?

معادل کلمه‌ی vegetarian [گیاه‌خوار] در فرانسوی چیست؟

preposition

با وجود، علی‌رغم، برخلاف (معمولاً پس آن all می‌آید)

For all his learning he is stupid.

برخلاف آن‌ همه دانشی که دارد، بی‌شعور است.

For all his faults, he still managed to win the hearts of those around him.

با وجود همه‌ی ایراداتش، باز هم توانست دل اطرافیانش را به دست آورد.

preposition

به افتخار (در مورد نام‌گذاری)

The new literary award is named for her grandfather.

جایزه‌ی ادبی جدید به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شده است.

The city park was named for her grandfather.

پارک شهر به افتخار پدربزرگش نام‌گذاری شد.

abbreviation

خارجی (foreign)

The for film won an award at the festival.

این فیلم خارجی در جشنواره برنده‌ی جایزه شد.

She studied at a for university.

در یک دانشگاه خارجی تحصیل کرد.

abbreviation

جنگل‌داری (forestry)

The for plays a crucial role in managing our natural resources.

جنگل‌داری نقش مهمی در مدیریت منابع طبیعی ما دارد.

She studied forestry in college and now works as a forest ranger in the state park.

او در کالج جنگل‌داری خواند و اکنون به عنوان جنگل‌بان در پارک ایالتی کار می‌کند.

abbreviation

تحویل به راه‌آهن (free on rail) (با حروف بزرگ) (بهای کالا به علاوه‌ی هزینه حمل تا راه‌آهن)

The company offered FOR for all customers.

این شرکت تحویل به راه‌آهن را برای همه‌ی مشتریان ارائه کرد.

The package was labeled FOR.

بسته‌بندی دارای برچسب تحویل به راه‌آهن بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد for

  1. conjunction in consequence of the fact that
    Synonyms:
    because since as inasmuch as considering whereas now being as long as
  1. preposition in consideration of
    Synonyms:
    to after during concerning notwithstanding supposing toward pro in order to in place of in spite of with regard to with respect in favor of in the interest of for the sake of with a view to beneficial to in exchange for to the amount of to the extent of in pursuance of in the direction of on the part of on the side of in furtherance of in contemplation of under the authority of in the name of in order to get to counterbalance to go to conducive to

Phrasal verbs

look for

دنبال گشتن، در جست‌وجو بودن

منتظر ماندن

answer for

مسئولیت چیزی را در دست داشتن، تقصیر چیزی را به عهده گرفتن

ضمانت کردن

چیزی را ضمانت کردن، به شخصیت کسی گواهی دادن

ضمانت کردن، عهده‌دار شدن

ask for

درخواست کردن، طلب کردن، خواستن، نیاز داشتن

be cut out for

مناسب بودن، خصیصه‌های لازم را داشتن

be in for

چیز ناخوشایندی را پیش‌بینی کردن

به خاطر جرمی زندانی شدن

Phrasal verbs بیشتر

be there for

در دسترس کسی بودن برای مهیا کردن آسودگی و حمایت کردن به‌خصوص در مواقع سختی

be up for

قصد انجام کاری را داشتن

call for

کسی را صدا زدن

درخواست کردن، تقاضا کردن

سراغ (کسی یا چیزی) رفتن

تلفن زدن (برای درخواست چیزی)

ایجاب کردن، مستلزم بودن

come for

به دنبال چیزی یا کسی گشتن برای گرفتن آن

come in for

در معرض قرار گرفتن

fall for

خاطرخواه شدن، شیفته شدن

فریب خوردن، گول خوردن

get on for

نزدیک شدن

give it up for

آفرین گفتن، تحسین کردن

go for

به کار رفتن

حمله کردن

پسندیدن، پذیرفتن، دوست داشتن

تلاش کردن برای به‌ دست آوردن چیزی

go for it

تمام تلاش خود را کردن

انجام دادن

go out for

کاندید شدن، درخواست دادن

همدردی کردن

put down for

نام‌نویسی کردن، ثبت نام کردن

run for it

گریختن، در رفتن

send away for

سفارش دادن

send out for

سفارش دادن

speak for

از جانب کسی صحبت کردن

ادعا کردن، اشغال کردن

خصوصیت ذاتی داشتن

speak for oneself

نظر دادن

مخالفت کردن

واضح بیان کردن

stand for

دلالت کردن، نشانه‌ی چیزی بودن

تحمل کردن، سر کردن

stand in for

جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن

stand up for

جانبداری کردن از، پشتیبانی کردن، پای چیزی ایستادن

take for

پنداشتن، نگریستن

اشتباهی به‌جای شخص دیگری گرفتن

فریب دادن، کلاهبرداری کردن

try for

مبادرت کردن

spring for

بهای چیزی را پرداخت کردن

account for

توضیح دادن، نشان دادن، حاکی بودن، دال بر چیزی بودن، دلیل چیزی بودن

کشتن، نابود کردن، از بین بردن

allow for

لحاظ کردن، در نظر گرفتن

cry out for

به‌ شدت نیاز داشتن، سخت خواستن

do for

محکوم کردن

کمک کردن

pay for

هزینه کردن

تقاص پس دادن، تاوان دادن

settle for

قانع بودن، راضی بودن

stick up for

حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن

wait for

منتظر بودن

انتظار کشیدن

صبر کردن

منتظر کسی ماندن

خدمت کردن

gun for

سخت در جستجو (کسی یا چیزی) بودن، خواستن، طلب کردن

inquire for

(شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با

to allow for

به حساب آوردن، منظور کردن، در نظر گرفتن

bargain for

1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن

buck for

(امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)

budget for

در بودجه منظور کردن، (برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)

come out for

موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن

cut out for

(عامیانه) مناسب، مستعد

decide for (or against) something

برله (یا علیه) چیزی رأی دادن (یا داوری کردن یا تصمیم گرفتن)

declare for

موافقت (خود را) آشکار کردن، اظهار موافقت کردن

find for

(دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن

good for

دوام آوردن، ارزش داشتن

head for

(به‌سمت چیزی یا جایی) رفتن، رهسپار شدن، پیش رفتن

hold out for

(عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

lay for

(عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن

listen out (for something)

با دقت گوش فرا دادن، گوش به زنگ بودن

mark out for

برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن

pass for

(به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن

plan for something

ترتیب کاری را دادن، برای انجام کاری آماده شدن، نقشه‌ی چیزی را ریختن

press for something

مصرا درخواست کردن، سخت خواستار شدن

put in for

درخواست کردن، داوطلب شدن

rake around (or about) for something

به‌دقت جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن

read for (something)

رشته‌ای را در دانشگاه خواندن

rush on (or for) something

تقاضای ناگهان برای چیزی، رونق ناگهان چیزی

scratch about (for something)

(با کاویدن و غیره) دنبال چیزی گشتن

screw somebody (for something)

گوش کسی را بریدن، کلاه سرکسی گذاشتن

send for

1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسالدادن

shoot at (or for)

(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدف‌گیری کردن، کوشیدن

swear for

تضمین کردن، اطمینان دادن، ضمانت کردن

trouble someone for (something)

(سرمیز شام و غیره) برای رساندن چیزی (مثلاً نمکدان) از کسی خواهش کردن، مزاحم شدن

whistle for

خواستن ولی به‌دست نیاوردن

apply for

(برای شغل و دانشگاه و وام و غیره) درخواست دادن، درخواست رسمی دادن

fish for

به دنبال چیزی بودن، درصدد چیزی بودن، جستجو کردن

hanker for

آرزو کردن، در آرزوی چیزی بودن، له‌له زدن برای، با تمام وجود خواستن

angle for

خواستن، خواهان بودن، طلب کردن، در پی بودن (عموماً بدون بیان به‌طور مستقیم)

go in for

دفاع کردن، طرفداری کردن

دوست داشتن، علاقه داشتن

امتحان دادن، وارد رقابت شدن

انتخاب کردن شغل

go up for

درخواست کردن از بازیکن در کریکت برای بیرون رفتن

look out for

مراقبت کردن

گوش به زنگ بودن

make for

به‌ سوی جایی حرکت کردن، عازم شدن

منجر شدن

make up for

جبران کردن

pull for

به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن

Collocations

for all

به رغم، با وجود

for someone to

برای آنکه کسی انجام بدهد

have an eye for

صاحب‌نظر بودن، سعه‌ی نظر داشتن، خبره بودن

jump for joy

از خوشی ورجه‌وورجه کردن

for nothing

2- بی‌دلیل، بیخود

Collocations بیشتر

as for

عطف به، مربوط به، با توجه به

to make allowance(s) for

1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیش‌بینی کردن

to make amends for

رجوع شود به amends

جبران کردن

for anything

به‌هیچ‌وجه، به هیچ قیمتی

go (or stand) bail for

ضامن شدن، کفالت کسی را کردن

for a bit

برای مدتی کوتاه، کمی

but for

اگر به خاطر ... نبود

in (or for) a good cause

بخاطر آرمانی نیکو، در راه کار خیر

for certain

بدون شک، حتمی، مسلم، محقق

(be) in contention for (or to)

در رقابت (بودن برای)، چشم‌وهم‌چشمی کردن

give one credit for

1- (کسی را بابت کاری) ستودن، بانی شناختن 2- (به داشتن صفات خوب و غیره) منتسب کردن

for a dare

به واسطه‌ی شرط‌بندی یا مبارزه‌طلبی

do your good deed for the day

کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن

destined for

1- عازم، رهسپار، به مقصد

2- مقدرشده برای

develop a taste for something

(در مورد چیزی) سلیقه پیدا کردن، خبره شدن

drill for oil (or water)

برای دستیابی به نفت (یا آب) چاه زدن

for effect

برای نمایش (یا خودنمایی یا تحت‌تأثیر قرار دادن یا جولان دادن)، برای پز دادن، به منظور ایجاد اثر

show enthusiasm for something

شورنمایی کردن برای چیزی، ذوق و شوق نشان دادن برای چیزی، اشتیاق نشان دادن

for evermore

همیشه، پیوسته، به طور مدام

except for

بجز، سوای، به غیر از

for (the) fault of

(مهجور) به‌واسطه‌ی فقدان، در فقدان، به‌خاطر کم‌داشت

for the fear of

تا اینکه، مباد، چون نمی‌خواستم که ...

for free

(امریکا) رایگان، مجانی، به‌طوررایگان

for (or in) fun

به شوخی، از روی شوخی، به‌طور غیر‌عمدی، تفریحی

for god's sake

ترا به خدا، به‌خاطر خدا

to be greedy (for)

حرص زدن، زیاده خواستن، طمع‌کار بودن

for hire (or on hire)

کرایه‌ای، در برابر مزد یا اجرت، سلاکی

if it weren't for (if it hadn't been for)...

اگر به خاطر ... نبود

lie in wait (for)

کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن

for life

1- برای تمام عمر، مادام‌العمر

2- برای جان به‌در بردن، برای نجات از مرگ

cast (or draw) lots (for some thing)

(برای چیزی) قرعه‌کشی کردن

for love

به‌خاطر عشق، به‌خاطر علاقه (نه پول و غیره)

be in the market for

خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن

for the moment

اکنون، حال، در این هنگام

set a pattern for

الگو کردن برای، سرمشق شدن برای

show pity (for)

ترحم کردن، رحم نشان دادن

ply for hire

(تاکسی و غیره) در محل یا مسیر به‌خصوص کاسبی کردن

be praying for something

سخت خواستن، سخت امیدوار بودن

be prepared for something

آماده‌ی چیزی بودن، (برای کاری یا چیزی) آمادگی داشتن

prepare the ground (for something)

زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن

for the present

موقتی، تا مدتی، فعلاً

(just) for the record

برای ثبت رسمی، به منظور اعلام رسمی

provide relief for

یاری دادن به، کمک تدارک دیدن، کمک کردن

out of respect for

به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت

claim responsibility (for something)

خود را مسئول یا عامل کاری دانستن

to take (full) responsibility (for something)

تقصیر را (کاملاً) به عهده گرفتن، خود را (کاملاً) مسئول کاری کردن

hold responsible (for)

مسئول چیزی شناختن، مقصر دانستن

in return (for)

در ازای، در عوض، درمقابل

make room (for)

دفتی زدن، جا باز کردن، جا دادن

for sale

برای فروش، فروشی

save a seat (or place) for someone

برای کسی صندلی (یا جا) نگه‌داشتن

for short

به‌طور خلاصه، به‌صورت مخفف

set the scene for something

شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن

for a season

برای مدتی، چند صباح، چند روز

short for

خلاصه‌ی، مخفف (چیزی)

for show

به منظور تظاهر، برای نمایش

be thankful for small mercies

قدر عافیت را دانستن، خدا را شکر کردن

be (or feel) sorry for somebody

دل (کسی) به حال کسی سوختن، دلسوزی کردن برای کسی

for sure

همانا، حتمی، بی‌گمان، قطعی

set the tone for something

جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن

have no use for

1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

lie in wait ( for)

کمین کردن، خف کردن

for want of (something)

به‌دلیل فقدان (چیزی)، به‌واسطه‌ی نداشتن (چیزی)

for a wonder

به‌طور شگفت‌انگیز

what for

چرا؟، به چه دلیل؟

Idioms

all for

کاملاً موافق، کاملاً طرفدار

for all

علیرغم، باوجود

o! for

هیهات، افسوس، چی می‌شد اگر، دلم می‌خواست که

word for word

کلمه‌به‌کلمه، واژه‌به‌واژه، لغت‌به‌لغت، لفظ‌به‌لفظ، تحت‌اللفظی، جز‌ءبه‌جزء، مو‌به‌مو، واو‌به‌واو

to get (or have) hot pants for

نسبت به کسی میل جنسی شدید داشتن

Idioms بیشتر

all for one and one for all

(شعار سه تفنگدار) همه برای یکی و یکی برای همه

give your right arm for something

خیلی مشتاق چیزی بودن

for the asking

به دل‌خواه

go to bat for

(عامیانه) دفاع کردن از، پشتیبانی کردن، به نفع کسی وارد معرکه شدن

be a bear for punishment

پر استقامت بودن، سختی را خوب تحمل کردن

make a beeline for

(عامیانه) مستقیماً رفتن به، یکراست رفتن

for the time being

فعلاً، حالا

فعلاً، موقتاً

all for the best

به خیر گذشتن، نیک‌فرجام بودن

for the better

در شرایط بهتر

for the birds

(عامیانه) چرند، بی‌ارزش، بی‌فایده، بدردنخور، احمقانه

to sweat blood for something

(برای رسیدن به چیزی) سخت تلاش کردن

make a bolt for

زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن

get too big for one's boots

(عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن

for the bottom drawer(s)

(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

too big for one's breeches

(عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

go for broke

(عامیانه) همه چیز را قمار کردن، همه چیز خود را به مخاطره انداختن

همه‌ی انرژی یا امکانات خود را به کار گرفتن، به سیم آخر زدن

set one's cap for

(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

for the chop

(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

go for the collar

(امریکا - بیسبال) بدون hit بودن

for crying out loud

(عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!

take up the cudgel (for)

به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

the devil makes work for idle hands

شیطان آدم بیکار را آسان‌‌‌تر وسوسه می‌کند.

for all the difference it makes

(انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد

done (for)

(عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکست‌خورده

beat the drum for

(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

drum up support (for)

(برای کسی یا چیزی) جلب حمایت کردن

for the duration

1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

do duty for

به جای دیگری کار کردن، به جای چیز دیگری به کار خوردن

an ear for something

شم کار(ی را داشتن)، استعداد چیزی (را داشتن)

end for end

دارای دو سر یا دو انتهای معکوس‌شده، دو موقعیت معکوس

enter (somebody) for (something)

اسم کسی را در مسابقه (یا آزمون و غیره) نوشتن

every man for himself

حساب هرکسی سوا است، هرکس (باید) به فکر خودش باشد

a poor (or bad or lame) excuse for

نمونه‌ی بدی از (چیزی یا کسی)

an eye for an eye

معامله‌ی به‌مثل، تلافی

have an eye for

صاحب‌نظر بودن، سعه‌ی نظر داشتن، خبره بودن

have eyes for

(عامیانه) علاقه‌مند بودن، (بسیار) خواستن، طالب بودن

keep an eye out for

چشم به راه بودن، (از دور) پاییدن

ride for a fall

دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

hold no fear for

موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن

fend for oneself

از عهده برآمدن، (بدون کمک) به کار خود ادامه دادن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، روی پای خود ایستادن

fetch and carry (for somebody)

خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

not care (or give) a fig for (somebody or something)

اصلاً اهمیت ندادن (به چیزی یا کسی)، ناچیز شمردن، عین خیال (کسی) نبودن

be a fool for one's pains

کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

a front for something

چیزی که در لوای آن کار غیرقانونی انجام می‌شود، وسیله‌ی پنهان‌کاری(چیزی)

have something going for one

(عامیانه) به نفع کسی بودن

grist to (or for) one's mill

چیز به‌دردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد

to have someone's guts for garter

سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن

develop a hate for

منزجر شدن از، کینه(ی کسی یا چیزی را) به دل گرفتن

my (or his, etc.) heart bleeds (for someone)

(برای کسی) خیلی تأسف می‌خورم، (برای کسی) دلم می‌سوزد.

for the hell of it

(عامیانه) بی‌دلیل، همین‌طوری، بیخودی

hit someone for six

(انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن

hope for the best

نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواری‌ها) امیدوار بودن

make it hot for (someone)

(برای کسی) تولید زحمت و ناراحتی کردن، در تنگنا قرار دادن

for good or ill

چه خوب و چه بد

have it in for

(عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با

in for

(به‌ویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمی‌الوقوع

out of interest for something

به واسطه‌ی (یا به‌خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

run interference (for)

(فوتبال آمریکایی) دارنده‌ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

go for the jugular

(عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره

jump for joy

از خوشی ورجه‌وورجه کردن

for keeps

(امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

knock (or throw) for a loop

(امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن

be leaning over backwards for someone

از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن

for dear life

با کمال جدو جهد، برای جان به‌در بردن

for the life of me

(معمولاً در جمله‌های منفی) حتی به قیمت جان، هر‌طور که شده، به جان خودم قسم

in line for

مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)

make things lively for somebody

وضع را برای کسی هیجان‌انگیز یا کمی خطرناک کردن

for a loss

با حالت یاس، حزن یا درماندگی

for the love of

به‌خاطر، به‌واسطه، به عشق

for love or money

به‌هیچ‌وجه، ابداً

be one too many for

زیادی بودن، فزون از اندازه بودن، مقهور کردن

go for all the marbles

(عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

for that matter

(برای تأکید مطلب دوم به کار می‌رود) اصلاً، در آن‌باره

for good measure

اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

for one's money

(عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

reach for the moon

بلندهمت بودن، همت بلند داشتن

next in line for the job

نامزد بعدی این شغل

for the nonce

فعلاً، حال، اکنون، این‌دفعه، برای این‌بار

for nothing

1- رایگان، مجانی

nothing for it

چاره‌ی دیگر، راه دیگر

for old time's sake

به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

for once

لااقل یک‌بار، حداقل یک‌دفعه

once and for all

به‌ طور قطع، قاطعانه، بی‌چون‌و‌چرا، برای همیشه

for one

به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی

one for all and all for one

(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش

for openers

(عامیانه) در آغاز، در ابتدا

out for

مترصد چیزی بودن، در طلب چیزی بودن، مشتاق چیزی بودن، تشنه‌ی به دست آوردن چیزی بودن، درصدد چیزی برآمدن

for one's part

تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

for the most part

بیشتر، اغلب، معمولاً

pay through the nose (for something)

مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن

a penny for your thoughts

فکرتو با من در میون بذار، بهم بگو به چی فکر می‌کنی، چی تو ذهنته؟، داری به چی فکر می‌کنی؟

make a pitch for

(امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

for pity's sake!

تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!

a place for everything and everything in its place

... که هر چیزی به جای خویش نیکوست

there's a time and place for everything

هر چیزی جای خود دارد

make play for

(عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن

play for time

دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای به‌دست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن

be pressed for something

کم داشتن، در مضیقه بودن

be queer for

(امریکا - عامیانه) دیوانه‌ی چیزی یا کاری بودن

reach for the stars

همت و هدف عالی داشتن، رویای بزرگ داشتن، به دنبال غیرممکن رفتن، بلندپروازی کردن

for real

واقعی، حقیقی، واقعاً، حقیقتاً

along for the ride

همراه ولی نه درگیر در عمل

in for a bumpy ride

دارای آینده‌ی دشوار

one for the road

آخرین مشروب قبل از عزیمت

make a rod for one's own back

برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

a run for one's money

رقابت شدید

بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

what is sauce for the goose is sauce for the gander

هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد

save for a rainy day

برای روز مبادا ذخیره کردن

for shame!

خجالت دارد!، خجالت نمی‌کشی!، حیا کن!

shift for oneself

روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن

a sight for sore eyes

(عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن

set one's sights for something

برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

so much for

دیگر (صحبت این مطلب) بس است

have a soft spot for somebody

نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن

sometimes one can't see the wood for the trees

گهگاه درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل را ببیند

for a song

به یک غاز، یک پشیز، ارزان

speak for yourself!

از جانب خودت حرف بزن (از طرف من حرف نزن!)

speaks for itself

واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد

speak volumes (for)

(عامیانه) کاملاً یا به‌وضوح نشان دادن

be spoiling (for something)

(برای چیزی به‌ویژه جنگ و مرافعه) آماده بودن، بی‌صبری کردن

be spoiled for choice

آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن

in (or for) sport

به شوخی (نه جدی)، برای تفریح

set the stage for something

زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

for a start

اولاً، قبل از همه‌چیز، به‌عنوان مقدمه

for starters

(عامیانه) اولاً، قبل از هرچیز، برای مقدمه

not for all the tea in china

هر چه‌قدر هم که پاداش آن باشد

there is a time and place for everything

هر چیزی زمان و جای خود را دارد

time and tide wait for no man

فرصت را از دست نده

take a turn for the better (or worse)

(به‌ویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن

up for

1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

do well for oneself

(در کار و کاسبی) موفق بودن، کار و بار خوب داشتن

do wonders for

(به مراتب) بهتر کردن، بهبود بخشیدن

have no words for

قادر به بیان (چیزی) نبودن

for all the world

از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

for the worse

درحال بدتر شدن، رو به وخامت

for all one's worth

(عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

for what it's worth

به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی

three cheers for

(نشان دادن خوشحالی، حمایت و تشویق از کسی یا کسانی) هورا کشیدن، تشویق کردن

for kicks

برای تفریح، تفریحی، برای عشق و حال

at a loss for words

(در اثر تعجب، شوک یا تاًثر) قاصر بودن زبان از چیزی، حرفی برای زدن نداشتن، حرف کم آوردن

for instance

مثلاً، برای مثال، برحسب مثال، به‌عنوان مثال، به‌عنوان نمونه، برای نمونه

be out for

در پی چیزی بودن، دنبال کردن، مصمم بودن، خواهان بودن، در جست‌وجو بودن

ارجاع به لغت for

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «for» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/for

لغات نزدیک for

پیشنهاد بهبود معانی