برای، به منظور (بیانگر هدف)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
I bought this bouquet of flowers for my mom's birthday.
این دستهگل را برای تولد مامانم خریدم.
I made this cake for your birthday.
این کیک رو برای تولدت درست کردم.
He has a surprise for his girlfriend.
برای دوستدخترش سورپرایز دارد.
برای، به قصد (بیانگر قصد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He studied hard for his exams.
برای امتحاناتش سخت درس میخواند.
I am saving money for a vacation.
بهقصد تعطیلات پول پسانداز میکنم.
برای، بهعلت، بهخاطر، چون، زیرا
Comfort him for he is sad.
او را دلداری بده؛ زیرا که ناراحت است.
Father, forgive them for they know not what they do.
خداوندا! آنان را ببخش؛ چون نمیدانند چه میکنند.
برای، به مدت (بیانگر مدت)
to walk for an hour
برای یک ساعت راه رفتن
She has been studying for three hours straight.
او به مدت سه ساعت متوالی درس میخواند.
بهمناسبت (رویداد و غیره)، برای (زمان)
an appointment for 2 p.m.
قرار ملاقات برای [ساعت] دو بعدازظهر
What did you buy her for Christmas?
بهمناسبت کریسمس براش چی خریدی؟
برای، نسبت به، با در نظر گرفتن، با توجه به (بیانگر مقایسهی یک چیز با چیزهای مشابه)
This winter has been unusually cold for Bukan.
زمستان امسال برای بوکان به طور غیرمعمول سرد بوده است.
He's very mature for his age.
نسبت به سنش بسیار بالغ است.
He is very clever for a child.
با در نظر گرفتن کودکی بسیار باهوش است.
به نفع، به سود، به هواخواهی از، موافق (بیانگر حمایت)
I voted for the Reds at the last election.
در انتخابات پیشین به قرمزها رأی دادم.
to fight for a cause
به هواداری از آرمانی پیکار کردن
Who's for soccer?
چه کسی موافق فوتبال است؟
Are you for or against?
آیا موافقی یا مخالف؟
برای (بیانگر کمک)
for you
برای شما
I carried these bags for him.
این کیسهها را برای او حمل کردم.
دربارهی (کسی یا چیزی)
His feelings for her had changed.
احساسات او دربارهی او تغییر کرده بود.
She felt nothing but contempt for him.
چیزی جز تحقیر دربارهی او احساس نمیکرد.
برای، به، با، در ازای، بابت، در عوض، در برابر، در مقابل (مبلغ)
money for paying rent
پول برای پرداخت اجاره
They bought it for ten thousand dollars.
آن را به ده هزار دلار خریدند.
They sell apples for two dollars a pound.
سیبها را (به بهای) پوندی دو دلار میفروشند.
ten dollars for each hour of work
ده دلار در مقابل هر ساعت کار
از طرف، به نمایندگی از، به نیابت از، به جای
I am attending the meeting for Tom this afternoon.
امروز بعدازظهر از طرف تام در جلسهای شرکت میکنم.
I am signing the contract for my boss.
به نیابت از رئیسم قرارداد را امضا میکنم.
به سمت
to leave for one's home
به سمت خانهی خود عزیمت کردن
We were running for the bus station.
به سمت ایستگاه اتوبوس میدویدیم.
به معنی، معادل
FIFA stands for Fédération internationale de football association.
فیفا به معنی فدراسیون بینالمللی فوتبال است.
What's the French word for "vegetarian"?
معادل کلمهی vegetarian [گیاهخوار] در فرانسوی چیست؟
با وجود، علیرغم، برخلاف (معمولاً پس آن all میآید)
For all his learning he is stupid.
برخلاف آن همه دانشی که دارد، بیشعور است.
For all his faults, he still managed to win the hearts of those around him.
با وجود همهی ایراداتش، باز هم توانست دل اطرافیانش را به دست آورد.
به افتخار (در مورد نامگذاری)
The new literary award is named for her grandfather.
جایزهی ادبی جدید به افتخار پدربزرگش نامگذاری شده است.
The city park was named for her grandfather.
پارک شهر به افتخار پدربزرگش نامگذاری شد.
خارجی (foreign)
The for film won an award at the festival.
این فیلم خارجی در جشنواره برندهی جایزه شد.
She studied at a for university.
در یک دانشگاه خارجی تحصیل کرد.
جنگلداری (forestry)
The for plays a crucial role in managing our natural resources.
جنگلداری نقش مهمی در مدیریت منابع طبیعی ما دارد.
She studied forestry in college and now works as a forest ranger in the state park.
او در کالج جنگلداری خواند و اکنون به عنوان جنگلبان در پارک ایالتی کار میکند.
تحویل به راهآهن (free on rail) (با حروف بزرگ) (بهای کالا به علاوهی هزینه حمل تا راهآهن)
The company offered FOR for all customers.
این شرکت تحویل به راهآهن را برای همهی مشتریان ارائه کرد.
The package was labeled FOR.
بستهبندی دارای برچسب تحویل به راهآهن بود.
مسئولیت چیزی را در دست داشتن، تقصیر چیزی را به عهده گرفتن
ضمانت کردن
چیزی را ضمانت کردن، به شخصیت کسی گواهی دادن
ضمانت کردن، عهدهدار شدن
درخواست کردن، طلب کردن، خواستن، نیاز داشتن
مناسب بودن، خصیصههای لازم را داشتن
در دسترس کسی بودن برای مهیا کردن آسودگی و حمایت کردن بهخصوص در مواقع سختی
قصد انجام کاری را داشتن
کسی را صدا زدن
درخواست کردن، تقاضا کردن
سراغ (کسی یا چیزی) رفتن
تلفن زدن (برای درخواست چیزی)
ایجاب کردن، مستلزم بودن
به دنبال چیزی یا کسی گشتن برای گرفتن آن
در معرض قرار گرفتن
نزدیک شدن
آفرین گفتن، تحسین کردن
نامنویسی کردن، ثبت نام کردن
گریختن، در رفتن
سفارش دادن
سفارش دادن
جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن
جانبداری کردن از، پشتیبانی کردن، پای چیزی ایستادن
مبادرت کردن
بهای چیزی را پرداخت کردن
توضیح دادن، نشان دادن، حاکی بودن، دال بر چیزی بودن، دلیل چیزی بودن
کشتن، نابود کردن، از بین بردن
لحاظ کردن، در نظر گرفتن
به شدت نیاز داشتن، سخت خواستن
قانع بودن، راضی بودن
حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن
سخت در جستجو (کسی یا چیزی) بودن، خواستن، طلب کردن
(شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با
به حساب آوردن، منظور کردن، در نظر گرفتن
1- چانه زدن 2- انتظار داشتن، (روی چیزی) حساب کردن
(امریکا - عامیانه) سخت کوشیدن (برای ترفیع و اضافه حقوق و غیره)
در بودجه منظور کردن، (برای چیزی) اعتبار تخصیص دادن (در بودجه)
موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن
(عامیانه) مناسب، مستعد
decide for (or against) something
برله (یا علیه) چیزی رأی دادن (یا داوری کردن یا تصمیم گرفتن)
موافقت (خود را) آشکار کردن، اظهار موافقت کردن
(دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن
دوام آوردن، ارزش داشتن
(بهسمت چیزی یا جایی) رفتن، رهسپار شدن، پیش رفتن
(عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن
(عامیانه) در کمین (کسی) نشستن، مترصد حمله بودن
با دقت گوش فرا دادن، گوش به زنگ بودن
برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن
(به عنوان چیز بهتر از آنچه که هست) مورد قبول قرارگرفتن
ترتیب کاری را دادن، برای انجام کاری آماده شدن، نقشهی چیزی را ریختن
مصرا درخواست کردن، سخت خواستار شدن
درخواست کردن، داوطلب شدن
rake around (or about) for something
بهدقت جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن
رشتهای را در دانشگاه خواندن
تقاضای ناگهان برای چیزی، رونق ناگهان چیزی
(با کاویدن و غیره) دنبال چیزی گشتن
screw somebody (for something)
گوش کسی را بریدن، کلاه سرکسی گذاشتن
1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسالدادن
(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدفگیری کردن، کوشیدن
تضمین کردن، اطمینان دادن، ضمانت کردن
trouble someone for (something)
(سرمیز شام و غیره) برای رساندن چیزی (مثلاً نمکدان) از کسی خواهش کردن، مزاحم شدن
خواستن ولی بهدست نیاوردن
(برای شغل و دانشگاه و وام و غیره) درخواست دادن، درخواست رسمی دادن
به دنبال چیزی بودن، درصدد چیزی بودن، جستجو کردن
آرزو کردن، در آرزوی چیزی بودن، لهله زدن برای، با تمام وجود خواستن
خواستن، خواهان بودن، طلب کردن، در پی بودن (عموماً بدون بیان بهطور مستقیم)
دفاع کردن، طرفداری کردن
دوست داشتن، علاقه داشتن
امتحان دادن، وارد رقابت شدن
انتخاب کردن شغل
درخواست کردن از بازیکن در کریکت برای بیرون رفتن
جبران کردن
به نفع کسی تبلیغ کردن یا هورا کشیدن یا فعالیت کردن
به رغم، با وجود
برای آنکه کسی انجام بدهد
صاحبنظر بودن، سعهی نظر داشتن، خبره بودن
از خوشی ورجهوورجه کردن
2- بیدلیل، بیخود
عطف به، مربوط به، با توجه به
1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیشبینی کردن
بههیچوجه، به هیچ قیمتی
ضامن شدن، کفالت کسی را کردن
برای مدتی کوتاه، کمی
اگر به خاطر ... نبود
بخاطر آرمانی نیکو، در راه کار خیر
بدون شک، حتمی، مسلم، محقق
(be) in contention for (or to)
در رقابت (بودن برای)، چشموهمچشمی کردن
1- (کسی را بابت کاری) ستودن، بانی شناختن 2- (به داشتن صفات خوب و غیره) منتسب کردن
به واسطهی شرطبندی یا مبارزهطلبی
کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن
(در مورد چیزی) سلیقه پیدا کردن، خبره شدن
برای دستیابی به نفت (یا آب) چاه زدن
برای نمایش (یا خودنمایی یا تحتتأثیر قرار دادن یا جولان دادن)، برای پز دادن، به منظور ایجاد اثر
شورنمایی کردن برای چیزی، ذوق و شوق نشان دادن برای چیزی، اشتیاق نشان دادن
همیشه، پیوسته، به طور مدام
بجز، سوای، به غیر از
(مهجور) بهواسطهی فقدان، در فقدان، بهخاطر کمداشت
تا اینکه، مباد، چون نمیخواستم که ...
(امریکا) رایگان، مجانی، بهطوررایگان
به شوخی، از روی شوخی، بهطور غیرعمدی، تفریحی
ترا به خدا، بهخاطر خدا
حرص زدن، زیاده خواستن، طمعکار بودن
کرایهای، در برابر مزد یا اجرت، سلاکی
if it weren't for (if it hadn't been for)...
اگر به خاطر ... نبود
کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن
cast (or draw) lots (for some thing)
(برای چیزی) قرعهکشی کردن
بهخاطر عشق، بهخاطر علاقه (نه پول و غیره)
خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن
اکنون، حال، در این هنگام
الگو کردن برای، سرمشق شدن برای
ترحم کردن، رحم نشان دادن
(تاکسی و غیره) در محل یا مسیر بهخصوص کاسبی کردن
سخت خواستن، سخت امیدوار بودن
آمادهی چیزی بودن، (برای کاری یا چیزی) آمادگی داشتن
prepare the ground (for something)
زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن
موقتی، تا مدتی، فعلاً
برای ثبت رسمی، به منظور اعلام رسمی
یاری دادن به، کمک تدارک دیدن، کمک کردن
بهخاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت
claim responsibility (for something)
خود را مسئول یا عامل کاری دانستن
to take (full) responsibility (for something)
تقصیر را (کاملاً) به عهده گرفتن، خود را (کاملاً) مسئول کاری کردن
مسئول چیزی شناختن، مقصر دانستن
در ازای، در عوض، درمقابل
دفتی زدن، جا باز کردن، جا دادن
برای فروش، فروشی
save a seat (or place) for someone
برای کسی صندلی (یا جا) نگهداشتن
بهطور خلاصه، بهصورت مخفف
شرح دادن صحنهای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنهچینی کردن
برای مدتی، چند صباح، چند روز
خلاصهی، مخفف (چیزی)
به منظور تظاهر، برای نمایش
قدر عافیت را دانستن، خدا را شکر کردن
be (or feel) sorry for somebody
دل (کسی) به حال کسی سوختن، دلسوزی کردن برای کسی
همانا، حتمی، بیگمان، قطعی
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن
1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)
کمین کردن، خف کردن
بهدلیل فقدان (چیزی)، بهواسطهی نداشتن (چیزی)
بهطور شگفتانگیز
چرا؟، به چه دلیل؟
کاملاً موافق، کاملاً طرفدار
علیرغم، باوجود
هیهات، افسوس، چی میشد اگر، دلم میخواست که
کلمهبهکلمه، واژهبهواژه، لغتبهلغت، لفظبهلفظ، تحتاللفظی، جزءبهجزء، موبهمو، واوبهواو
to get (or have) hot pants for
نسبت به کسی میل جنسی شدید داشتن
(شعار سه تفنگدار) همه برای یکی و یکی برای همه
give your right arm for something
خیلی مشتاق چیزی بودن
به دلخواه
(عامیانه) دفاع کردن از، پشتیبانی کردن، به نفع کسی وارد معرکه شدن
پر استقامت بودن، سختی را خوب تحمل کردن
(عامیانه) مستقیماً رفتن به، یکراست رفتن
به خیر گذشتن، نیکفرجام بودن
در شرایط بهتر
(عامیانه) چرند، بیارزش، بیفایده، بدردنخور، احمقانه
(برای رسیدن به چیزی) سخت تلاش کردن
زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن
(عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن
(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی
(عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا
(عامیانه) همه چیز را قمار کردن، همه چیز خود را به مخاطره انداختن
همهی انرژی یا امکانات خود را به کار گرفتن، به سیم آخر زدن
(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن
(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن
(امریکا - بیسبال) بدون hit بودن
(عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!
به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن
the devil makes work for idle hands
شیطان آدم بیکار را آسانتر وسوسه میکند.
for all the difference it makes
(انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد
(عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکستخورده
(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن
(برای کسی یا چیزی) جلب حمایت کردن
1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز
به جای دیگری کار کردن، به جای چیز دیگری به کار خوردن
شم کار(ی را داشتن)، استعداد چیزی (را داشتن)
دارای دو سر یا دو انتهای معکوسشده، دو موقعیت معکوس
enter (somebody) for (something)
اسم کسی را در مسابقه (یا آزمون و غیره) نوشتن
حساب هرکسی سوا است، هرکس (باید) به فکر خودش باشد
a poor (or bad or lame) excuse for
نمونهی بدی از (چیزی یا کسی)
معاملهی بهمثل، تلافی
صاحبنظر بودن، سعهی نظر داشتن، خبره بودن
(عامیانه) علاقهمند بودن، (بسیار) خواستن، طالب بودن
چشم به راه بودن، (از دور) پاییدن
دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن
موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن
از عهده برآمدن، (بدون کمک) به کار خود ادامه دادن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، روی پای خود ایستادن
fetch and carry (for somebody)
خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)
not care (or give) a fig for (somebody or something)
اصلاً اهمیت ندادن (به چیزی یا کسی)، ناچیز شمردن، عین خیال (کسی) نبودن
کار بیاجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن
چیزی که در لوای آن کار غیرقانونی انجام میشود، وسیلهی پنهانکاری(چیزی)
(عامیانه) به نفع کسی بودن
چیز بهدردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد
to have someone's guts for garter
سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن
منزجر شدن از، کینه(ی کسی یا چیزی را) به دل گرفتن
my (or his, etc.) heart bleeds (for someone)
(برای کسی) خیلی تأسف میخورم، (برای کسی) دلم میسوزد.
(عامیانه) بیدلیل، همینطوری، بیخودی
(انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن
نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواریها) امیدوار بودن
(برای کسی) تولید زحمت و ناراحتی کردن، در تنگنا قرار دادن
چه خوب و چه بد
(عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با
(بهویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمیالوقوع
به واسطهی (یا بهخاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی
(فوتبال آمریکایی) دارندهی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)
(عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره
از خوشی ورجهوورجه کردن
(امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده
(امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن
be leaning over backwards for someone
از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن
با کمال جدو جهد، برای جان بهدر بردن
(معمولاً در جملههای منفی) حتی به قیمت جان، هرطور که شده، به جان خودم قسم
مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)
make things lively for somebody
وضع را برای کسی هیجانانگیز یا کمی خطرناک کردن
با حالت یاس، حزن یا درماندگی
بهخاطر، بهواسطه، به عشق
بههیچوجه، ابداً
زیادی بودن، فزون از اندازه بودن، مقهور کردن
(عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن
(برای تأکید مطلب دوم به کار میرود) اصلاً، در آنباره
اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش
(عامیانه) به سلیقهی/ یا از نظر کسی
بلندهمت بودن، همت بلند داشتن
نامزد بعدی این شغل
فعلاً، حال، اکنون، ایندفعه، برای اینبار
1- رایگان، مجانی
چارهی دیگر، راه دیگر
بهخاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطهی روابط دیرین
لااقل یکبار، حداقل یکدفعه
به طور قطع، قاطعانه، بیچونوچرا، برای همیشه
به عنوان یک نفر، از یک نظر، از طرفی
(همه برای یک نفر و یکنفر برای همه) سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانیست کشیدن به دوش
(عامیانه) در آغاز، در ابتدا
مترصد چیزی بودن، در طلب چیزی بودن، مشتاق چیزی بودن، تشنهی به دست آوردن چیزی بودن، درصدد چیزی برآمدن
تا آنجایی که مربوط به کسی میشود
بیشتر، اغلب، معمولاً
pay through the nose (for something)
مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن
فکرتو با من در میون بذار، بهم بگو به چی فکر میکنی، چی تو ذهنته؟، داری به چی فکر میکنی؟
(امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن
تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!
a place for everything and everything in its place
... که هر چیزی به جای خویش نیکوست
there's a time and place for everything
هر چیزی جای خود دارد
(عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن
دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای بهدست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن
کم داشتن، در مضیقه بودن
(امریکا - عامیانه) دیوانهی چیزی یا کاری بودن
همت و هدف عالی داشتن، رویای بزرگ داشتن، به دنبال غیرممکن رفتن، بلندپروازی کردن
واقعی، حقیقی، واقعاً، حقیقتاً
همراه ولی نه درگیر در عمل
دارای آیندهی دشوار
آخرین مشروب قبل از عزیمت
برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن
for god's (or heaven's or pete's) sake!
تو را به خدا!
what is sauce for the goose is sauce for the gander
هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد
برای روز مبادا ذخیره کردن
خجالت دارد!، خجالت نمیکشی!، حیا کن!
روی پای خود ایستادن، با تقلای خود امرار معاش کردن
(عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن
set one's sights for something
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
دیگر (صحبت این مطلب) بس است
نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن
sometimes one can't see the wood for the trees
گهگاه درختها نمیگذارند آدم جنگل را ببیند
به یک غاز، یک پشیز، ارزان
از جانب خودت حرف بزن (از طرف من حرف نزن!)
واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد
(عامیانه) کاملاً یا بهوضوح نشان دادن
(برای چیزی بهویژه جنگ و مرافعه) آماده بودن، بیصبری کردن
آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن
به شوخی (نه جدی)، برای تفریح
زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمهی چیزی بودن
اولاً، قبل از همهچیز، بهعنوان مقدمه
(عامیانه) اولاً، قبل از هرچیز، برای مقدمه
هر چهقدر هم که پاداش آن باشد
there is a time and place for everything
هر چیزی زمان و جای خود را دارد
فرصت را از دست نده
take a turn for the better (or worse)
(بهویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن
1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)
(در کار و کاسبی) موفق بودن، کار و بار خوب داشتن
(به مراتب) بهتر کردن، بهبود بخشیدن
قادر به بیان (چیزی) نبودن
از هرجهت، از هر نظر، بههردلیل، اصلاً، ابداً، بههیچوجه
درحال بدتر شدن، رو به وخامت
(عامیانه) با تمام قوا، با همهی انرژی یا نیرو
به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی
(نشان دادن خوشحالی، حمایت و تشویق از کسی یا کسانی) هورا کشیدن، تشویق کردن
برای تفریح، تفریحی، برای عشق و حال
(در اثر تعجب، شوک یا تاًثر) قاصر بودن زبان از چیزی، حرفی برای زدن نداشتن، حرف کم آوردن
مثلاً، برای مثال، برحسب مثال، بهعنوان مثال، بهعنوان نمونه، برای نمونه
در پی چیزی بودن، دنبال کردن، مصمم بودن، خواهان بودن، در جستوجو بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «for» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/for