صفت تفضیلی:
more foreignصفت عالی:
most foreignبیگانه، خارجی، بیرونی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
foreign lands
سرزمینهای بیگانه
foreign languages
زبانهای خارجی
foreign affairs
روابط برونمرزی
foreign trade
تجارت برونمرزی
foreign students
دانشجویان خارجی
citizens of foreign countries
اتباع کشورهای خارجی
a foreign man
مرد بیگانه
a foreign body in the eye
جسم خارجی در چشم
a trait which was foreign to his nature
ویژگیای که با طبع او جور درنمیآمد
This way of doing things was foreign to their thinking.
این شیوهی انجام کار در فکر آنها بیگانه بود./این طرز انجام کار از نظر آنها نامناسب بود.
plants that are foreign to this region
گیاهانی که در این ناحیه غیربومی هستند
foreign to someone (or something)
ناآشنا یا بیگانه برای کسی (یا چیزی)، غیرمعمولی برای کسی (یا چیزی)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «foreign» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/foreign