با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Expatriate

ekˈspeɪtriət ekˈspeɪtriət eksˈpætriət / / -trieɪt eksˈpætriət / / -trieɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive verb - intransitive
    سفر جلای وطن کردن، ترک میهن کردن، ترک تابعیت کردن، از میهن راندن، بی خانمان کردن، آلاخون والاخون کردن، اخراج بلد کردن، میهن باخته شدن، نفی بلد کردن، ترک کردن میهن
    • - Most of the tribe members either died or expatriated.
    • - بیشتر افراد قبیله یا مردند یا جلای وطن کردند.
    • - Members of the team were expatriated.
    • - اعضای تیم مهاجرت کردند.
  • adjective
    دور از میهن، غریب، مقیم برون مرز، میهن باخته
    • - This restaurant is the haunt of expatriate Iranians.
    • - این رستوران پاتوق ایرانیان دور از وطن است.
    • - expatriate staff
    • - کارکنان مقیم
  • noun countable
    (آدم) ترک وطن کرده، مهاجر
    • - American expatriates in Paris
    • - مهاجران آمریکایی در پاریس
    • - My family lived as expatriates in Hong Kong before I was born.
    • - خانواده من قبل از تولد من به عنوان مهاجر در هنگ کنگ زندگی می کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد expatriate

  1. noun person thrown out of a country
    Synonyms: departer, deportee, displaced person, emigrant, émigré, evacuee, exile, expellee, migrant, outcast, refugee
  2. verb throw out of a country
    Synonyms: banish, deport, displace, exile, expel, expulse, ostracize, oust, proscribe, relegate, transport
    Antonyms: allow, welcome

ارجاع به لغت expatriate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «expatriate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/expatriate

لغات نزدیک expatriate

پیشنهاد بهبود معانی