Expatriation

ekˌspetriˈeɪʃən ekˌspetriˈeɪʃən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

جلای وطن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد expatriation

  1. noun enforced removal from one's native country by official decree
    Synonyms:
    exile banishment deportation ostracism emigration out-migration transportation extradition

ارجاع به لغت expatriation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «expatriation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/expatriation

لغات نزدیک expatriation

پیشنهاد بهبود معانی