فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

With

wɪð wɪð
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • preposition A1
    با، همراه با، همراه (بیانگر حضور و همراهی)
    • - She went to the park with her friends.
    • - با دوستانش به پارک رفت.
    • - He drove to the store with his mother.
    • - همراه با مادرش به سمت مغازه رفت.
    • - The students worked on the project with their teacher.
    • - دانش‌آموزان همراه معلمشان روی این پروژه کار کردند.
    • - I will go with you too.
    • - من هم با شما خواهم رفت.
  • preposition A2
    با، به‌وسیله‌ی، با استفاده از (بیانگر وسیله یا ابزار مورد استفاده)
    • - She fixed the broken toy with glue.
    • - اسباب‌بازی شکسته را با چسب درست کرد.
    • - The child wrote with a pencil.
    • - کودک با استفاده از مداد نوشت.
    • - He cooked dinner with a wooden spoon.
    • - شام را به‌وسیله‌ی قاشق چوبی پخت.
  • preposition A1
    با، دارای (بیانگر داشتن یا مشتمل‌بر چیزی بودن)
    • - the man with blue eyes
    • - مردی با چشمان آبی
    • - a man with a knowledge of oil markets
    • - مردی دارای اطلاعات در زمینه‌ی بازارهای نفت
  • preposition
    با (در ابتدای عبارات مختلفی که در انتهای نامه نوشته می‌شود می‌آید)
    • - With love,
    • - با عشق،
    • - With best wishes,
    • - با بهترین آرزوها،
  • preposition B2
    با (مربوط به شخص یا چیز یا در مورد آن)
    • - Qatar has just drawn up a trade agreement with Russia.
    • - قطر به‌تازگی با روسیه قرارداد تجاری امضا کرده است.
    • - He talked a lot about his relationship with Susan.
    • - درباره‌ی رابطه‌اش با سوزان خیلی صحبت کرد.
  • preposition
    از (برای نشان دادن آنچه روی یا درون چیزی است)
    • - The room was filled with beautiful artwork.
    • - اتاق پر از آثار هنری زیبا بود.
    • - The cabinet was filled with antique dishes.
    • - کابینت پر از ظروف آنتیک بود.
  • preposition B2
    از (بیانگر علت و دلیل)
    • - I winced with pain.
    • - از درد به خودم پیچیدم.
    • - to shake with anger
    • - از شدت خشم لرزیدن
    • - She was trembling with fear.
    • - او از ترس می‌لرزید.
    • - faint with hunger
    • - بی‌رمق از شدت گرسنگی
  • preposition
    با (بیانگر تضاد و تقابل)
    • - The lawyer fought with the prosecutor in the courtroom.
    • - وکیل در دادگاه با دادستان درگیر شد.
    • - I had a fight with my brother.
    • - با برادرم دعوا کردم.
  • preposition
    از (بیانگر تفکیک و جدایی چیزی از چیزی دیگر)
    • - Despite the difficulties, she made a clean break with the past.
    • - علی‌رغم مشکلات، از گذشته رها شد.
    • - His decision to not call his daughter Susan was a break with family tradition.
    • - تصمیم او برای صدا نکردن دخترش سوزان، عدول کردن از سنت خانوادگی بود.
  • preposition
    با، همراه، به‌ اضافه‌ی (بیانگر انضمام)
    • - We were offered a free meal, with wine.
    • - به ما یک وعده غذای رایگان با شراب پیشنهاد شد.
    • - I'd like a steak with yogurt and Persian shallot.
    • - استیک با ماست و موسیر ایرانی می‌خواهم.
  • preposition
    با (بیانگر مقایسه)
    • - I have nothing in common with my sister.
    • - هیچ شباهتی با خواهرم ندارم.
    • - This cake's very heavy compared with the last one I made.
    • - این کیک در مقایسه با آخرین کیکی که درست کردم، بسیار سنگین است.
  • preposition
    مجازی با، همراه با، هم‌سو با، در جهت (بیانگر هم‌سویی)
    • - I am with you there.
    • - در این‌ باره با شما هم‌عقیده‌ام.
    • - He is voting with the Republicans.
    • - او هم‌سو با جمهوری‌خواهان رأی می‌دهد.
  • preposition
    هم‌جهت (بیانگر جهت)
    • - The river flowed with the current.
    • - رود هم‌جهت جریان جاری می‌شد.
    • - to travel with the sun
    • - هم‌جهت حرکت خورشید سفر کردن
    • - The birds flew with the airplane.
    • - پرندگان هم‌جهت هواپیما پرواز کردند.
  • preposition
    با، همگام با، به فراخور
    • - This cheese will improve with time.
    • - این پنیر با [گذشت] زمان بهتر می‌شود.
    • - Stopping distances for buses vary with the speed they are travelling at.
    • - مسافت‌های توقف اتوبوس‌ها به فراخور سرعت حرکت آن‌ها متفاوت است.
  • preposition
    با، علی‌رغم، با وجود، به‌رغم
    • - With all his boasting, he is a coward.
    • - با وجود همه‌ی ادعاهایش آدم ترسویی است.
    • - With all the obstacles in her way, she managed to succeed.
    • - با تمام موانعی که بر سر راهش بود، موفق شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد with

  1. preposition
    Synonyms: amidst, b-y, among, beside, including, in association, in the midst of, along-with, accompanying, in company with, in the company of, along, arm-in-arm, alongside, hand-in-glove, cheek-by-jowl, in conjunction with, among other things, alongside of, for, near, plus, upon

Phrasal verbs

  • live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

  • deal with

    رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن

    رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با

    (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به

    (مسئله، پیش‌آمد) حل و فصل کردن، حل کردن

    (بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به

    (درباره کتاب، درباره فیلم) درباره‌ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره‌ی ... بحث کردن

    (بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از

  • be down with

    بیمار بودن

  • be taken with

    چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن

  • be with

    با کسی رابطه‌ی جنسی داشتن

    قرار عاشقانه گذاشتن، با کسی دوست دختر یا دوست پسر بودن

    با کسی موافق بودن

    حرف یا منظور کسی را فهمیدن

  • come down with

    بیماری گرفتن، مبتلا شدن

  • come out with

    افشا کردن، آشکار کردن

    حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن

  • come through with

    برطرف کردن نیاز به چیزی

  • come up with

    (راه حل، ایده یا بهانه) پیدا کردن، یافتن، خلق کردن، تولید کردن، نوآوری کردن

  • come with

    همراه شدن

  • fall in with

    اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به

    موافق بودن، هم‌رای بودن

  • get along with

    جور و سازگار بودن با دیگران، اخت شدن، کنار آمدن، تفاهم داشتن، گرم گرفتن، خوب تا کردن، با کسی ساختن

    اداره کردن، مدیریت کردن

  • get away with

    قسر در رفتن، جان سالم به در بردن، گیر نیفتادن

  • get behind with

    عقب افتادن در چیزی

  • get in with

    درگیر یا وابسته شدن به چیزی

  • get it over with

    انجام دادن

  • get on with

    شروع کردن، ادامه دادن

    با کسی رابطه‌ی خوب داشتن

  • get over with

    بی‌درنگ کاری انجام دادن

  • get with

    اشباع کردن، لقاح کردن

    کنار آمدن

  • go ahead with

    پیش رفتن، ادامه دادن

  • go down with

    مبتلا شدن به بیماری

  • go in with

    وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن

  • go off with

    فرار کردن (با کسی)

    دزدیدن

  • go on with

    ادامه دادن

  • go through with

    به انجام رساندن

  • go with

    به هم آمدن، هماهنگ بودن

    رابطه‌ی عاشقانه داشتن

    پذیرفتن

  • keep up with

    هم‌گام بودن، پابه‌پا رفتن، ادامه دادن، هم‌سطح بودن

  • make away with

    دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن

    کشتن

  • make off with

    دزدیدن

  • mess with

    در افتادن

    خراب کردن

    سر به سر گذاشتن

  • run away with

    کسی یا جایی را ترک کردن و رفتن (به قصد ایجاد رابطه با شخصی دیگر)

    دزدیدن و با خود بردن

    (نسبت به دیگران) برجسته و ممتاز بودن

    فراتر رفتن، از کنترل خارج شدن

  • run off with

    فرار کردن با کسی (به قصد ازدواج یا زندگی کردن)

    دزدیدن، فرار کردن

  • run with

    پیش رفتن

  • take up with

    دوست شدن، هم‌نشین شدن

  • bear with

    شکیبایی داشتن، صبور بودن

  • finish with

    تکمیل کردن، تمام کردن

    قهر کردن، قطع رابطه کردن

  • shower with

    به‌وفور بخشیدن، اهدا کردن

  • sleep with

    همراه کسی خوابیدن

  • stick with

    دنبال کردن، پیگیری کردن

    پایبند بودن

    پافشاری کردن، ایستادگی کردن

    تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر

  • alive with

    مملو از، پر از

  • bound up in (or with)

    دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته

  • break with

    ترک دوستی یا همبستگی کردن، (از حزب و غیره) انشعاب کردن، (از سنت و غیره) عدول کردن

  • bristle with

    1- از چیزهای تیز و شق (مثل مو یا نیزه و غیره) پوشیده بودن

    2- (انگلیس - عامیانه) مملو بودن از، پر بودن از

  • bust up (with someone)

    (عامیانه) با معشوق خود به هم زدن، ترک رابطه کردن

  • catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن

    صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن

  • check with

    مشورت کردن، صلاح‌دید کردن

    توافق داشتن، جور درآمدن

  • chime in with

    رابطه‌ی منطقی داشتن، جور آمدن با

  • close with

    (با دشمن) درگیر شدن

  • credit someone with (something)

    (چیزی را) به کسی منتسب کردن، امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن

  • dispense with (somebody or something)

    بدون (کسی یا چیزی) کاری را انجام دادن، (از خیر چیزی) گذشتن

  • do with

    به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن

  • fob somebody off (with something)

    کسی را گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن

  • hold with

    1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

  • interfere with

    1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن

    2- مخل کسی شدن

    3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن

  • join with (somebody)

    تشریک مساعی کردن با، ملحق شدن به

  • keep in with (somebody)

    با کسی دوستی کردن، دوستی مصلحتی کردن

  • make with

    (عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن

  • match something against (or with) something

    چیزی را با چیز دیگر به رقابت یا زورآزمایی درآوردن

  • match up to (or with) something

    طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن

  • meet up with (or meet with)

    1- تجربه‌کردن، تحمل‌کردن 2- دریافت‌کردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن

  • pair up with somebody

    گروه دو نفری تشکیل دادن

  • part with

    رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن

  • press ahead (or on or forward) with something

    با ثبات قدم ادامه دادن، پیگیری کردن

  • pulsate with (something)

    به هیجان آمدن، به شور آمدن

  • reckon with somebody

    1- جوابگوی کسی بودن، با کسی سروکار داشتن

    2- به حساب آوردن، حساب (چیزی را) کردن

  • run around with

    با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

  • share something with somebody

    مشترکاً از چیزی استفاده کردن، با هم خوردن، با هم در چیزی سهیم بودن

  • side with someone

    جانب کسی را گرفتن، با کسی هم‌عقیده بودن، از کسی حمایت کردن

  • stand up with

    عروس یا داماد را همراهی کردن، ساقدوش بودن

  • to start with

    1- اول از همه، اولاً 2- در آغاز، در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن

  • tamper with

    1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن

    2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن

    3- تطمیع کردن، تحت اراده‌ی خود در‌آوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زد‌و‌بند کردن

  • walk away with

    ترک کردن، رها کردن

  • do away with

    کشتن، کار کسی را یک‌سره کردن

    از بین بردن، از میان برداشتن، کنار گذاشتن

  • go out with

    قرار عاشقانه گذاشتن

  • agree with

    (با کسی یا چیزی) موافق بودن، هم‌نظر بودن، هم‌رأی‌ بودن

    سازگار بودن

  • be fooling with

    بازی کردن با، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن با

  • identify with

    احساس نزدیکی کردن، احساس هم‌دردی کردن، خود را جای کسی گذاشتن، کسی را درک کردن، هم‌ذات‌پنداری کردن

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت with

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «with» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/with

لغات نزدیک with

پیشنهاد بهبود معانی