امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

With

wɪð wɪð
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

preposition A1
با، همراه با، همراه (بیانگر حضور و همراهی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- She went to the park with her friends.
- با دوستانش به پارک رفت.
- He drove to the store with his mother.
- همراه با مادرش به سمت مغازه رفت.
- The students worked on the project with their teacher.
- دانش‌آموزان همراه معلمشان روی این پروژه کار کردند.
- I will go with you too.
- من هم با شما خواهم رفت.
preposition A2
با، به‌وسیله‌ی، با استفاده از (بیانگر وسیله یا ابزار مورد استفاده)
- She fixed the broken toy with glue.
- اسباب‌بازی شکسته را با چسب درست کرد.
- The child wrote with a pencil.
- کودک با استفاده از مداد نوشت.
- He cooked dinner with a wooden spoon.
- شام را به‌وسیله‌ی قاشق چوبی پخت.
preposition A1
با، دارای (بیانگر داشتن یا مشتمل‌بر چیزی بودن)
- the man with blue eyes
- مردی با چشمان آبی
- a man with a knowledge of oil markets
- مردی دارای اطلاعات در زمینه‌ی بازارهای نفت
preposition
با (در ابتدای عبارات مختلفی که در انتهای نامه نوشته می‌شود می‌آید)
- With love,
- با عشق،
- With best wishes,
- با بهترین آرزوها،
preposition B2
با (مربوط به شخص یا چیز یا در مورد آن)
- Qatar has just drawn up a trade agreement with Russia.
- قطر به‌تازگی با روسیه قرارداد تجاری امضا کرده است.
- He talked a lot about his relationship with Susan.
- درباره‌ی رابطه‌اش با سوزان خیلی صحبت کرد.
preposition
از (برای نشان دادن آنچه روی یا درون چیزی است)
- The room was filled with beautiful artwork.
- اتاق پر از آثار هنری زیبا بود.
- The cabinet was filled with antique dishes.
- کابینت پر از ظروف آنتیک بود.
preposition B2
از (بیانگر علت و دلیل)
- I winced with pain.
- از درد به خودم پیچیدم.
- to shake with anger
- از شدت خشم لرزیدن
- She was trembling with fear.
- او از ترس می‌لرزید.
- faint with hunger
- بی‌رمق از شدت گرسنگی
preposition
با (بیانگر تضاد و تقابل)
- The lawyer fought with the prosecutor in the courtroom.
- وکیل در دادگاه با دادستان درگیر شد.
- I had a fight with my brother.
- با برادرم دعوا کردم.
preposition
از (بیانگر تفکیک و جدایی چیزی از چیزی دیگر)
- Despite the difficulties, she made a clean break with the past.
- علی‌رغم مشکلات، از گذشته رها شد.
- His decision to not call his daughter Susan was a break with family tradition.
- تصمیم او برای صدا نکردن دخترش سوزان، عدول کردن از سنت خانوادگی بود.
preposition
با، همراه، به‌ اضافه‌ی (بیانگر انضمام)
- We were offered a free meal, with wine.
- به ما یک وعده غذای رایگان با شراب پیشنهاد شد.
- I'd like a steak with yogurt and Persian shallot.
- استیک با ماست و موسیر ایرانی می‌خواهم.
preposition
با (بیانگر مقایسه)
- I have nothing in common with my sister.
- هیچ شباهتی با خواهرم ندارم.
- This cake's very heavy compared with the last one I made.
- این کیک در مقایسه با آخرین کیکی که درست کردم، بسیار سنگین است.
preposition
مجازی با، همراه با، هم‌سو با، در جهت (بیانگر هم‌سویی)
- I am with you there.
- در این‌ باره با شما هم‌عقیده‌ام.
- He is voting with the Republicans.
- او هم‌سو با جمهوری‌خواهان رأی می‌دهد.
preposition
هم‌جهت (بیانگر جهت)
- The river flowed with the current.
- رود هم‌جهت جریان جاری می‌شد.
- to travel with the sun
- هم‌جهت حرکت خورشید سفر کردن
- The birds flew with the airplane.
- پرندگان هم‌جهت هواپیما پرواز کردند.
preposition
با، همگام با، به فراخور
- This cheese will improve with time.
- این پنیر با [گذشت] زمان بهتر می‌شود.
- Stopping distances for buses vary with the speed they are travelling at.
- مسافت‌های توقف اتوبوس‌ها به فراخور سرعت حرکت آن‌ها متفاوت است.
preposition
با، علی‌رغم، با وجود، به‌رغم
- With all his boasting, he is a coward.
- با وجود همه‌ی ادعاهایش آدم ترسویی است.
- With all the obstacles in her way, she managed to succeed.
- با تمام موانعی که بر سر راهش بود، موفق شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد with

  1. preposition
    Synonyms:
    amidst b-y among beside including in association in the midst of along-with accompanying in company with in the company of along arm-in-arm alongside hand-in-glove cheek-by-jowl in conjunction with among other things alongside of for near plus upon

Phrasal verbs

  • live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

  • deal with

    رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن

    رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با

    (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به

    (مسئله، پیش‌آمد) حل و فصل کردن، حل کردن

    (بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به

    (درباره کتاب، درباره فیلم) درباره‌ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره‌ی ... بحث کردن

    (بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از

  • be taken with

    چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن

  • be with

    با کسی رابطه‌ی جنسی داشتن

    قرار عاشقانه گذاشتن، با کسی دوست دختر یا دوست پسر بودن

    با کسی موافق بودن

    حرف یا منظور کسی را فهمیدن

  • come out with

    افشا کردن، آشکار کردن

    حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن

  • come up with

    (راه حل، ایده یا بهانه) پیدا کردن، یافتن، خلق کردن، تولید کردن، نوآوری کردن

  • fall in with

    اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به

    موافق بودن، هم‌رای بودن

  • get along with

    جور و سازگار بودن با دیگران، اخت شدن، کنار آمدن، تفاهم داشتن، گرم گرفتن، خوب تا کردن، با کسی ساختن

    اداره کردن، مدیریت کردن

  • get away with

    قسر در رفتن، جان سالم به در بردن، گیر نیفتادن

  • get in with

    درگیر یا وابسته شدن به چیزی

  • get on with

    شروع کردن، ادامه دادن

    با کسی رابطه‌ی خوب داشتن

  • get with

    اشباع کردن، لقاح کردن

    کنار آمدن

  • go in with

    وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن

  • go off with

    فرار کردن (با کسی)

    دزدیدن

  • go with

    به هم آمدن، هماهنگ بودن

    رابطه‌ی عاشقانه داشتن

    پذیرفتن

  • keep up with

    هم‌گام بودن، پابه‌پا رفتن، ادامه دادن، هم‌سطح بودن

  • make away with

    دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن

    کشتن

  • mess with

    در افتادن، درگیر شدن، پا روی دم‌ کسی‌ گذاشتن

    به چالش کشیدن، سربه‌سر گذاشتن

    ور رفتن، انگولک کردن

  • run away with

    کسی یا جایی را ترک کردن و رفتن (به قصد ایجاد رابطه با شخصی دیگر)

    دزدیدن و با خود بردن

    (نسبت به دیگران) برجسته و ممتاز بودن

    فراتر رفتن، از کنترل خارج شدن

  • run off with

    فرار کردن با کسی (به قصد ازدواج یا زندگی کردن)

    دزدیدن، فرار کردن

  • bear with

    شکیبایی داشتن، صبور بودن

  • finish with

    تکمیل کردن، تمام کردن

    قهر کردن، قطع رابطه کردن

  • shower with

    به‌وفور بخشیدن، اهدا کردن

  • stick with

    دنبال کردن، پیگیری کردن

    پایبند بودن

    پافشاری کردن، ایستادگی کردن

    تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر

  • bound up in (or with)

    دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته

  • break with

    ترک دوستی یا همبستگی کردن، (از حزب و غیره) انشعاب کردن، (از سنت و غیره) عدول کردن

  • bristle with

    1- از چیزهای تیز و شق (مثل مو یا نیزه و غیره) پوشیده بودن

    2- (انگلیس - عامیانه) مملو بودن از، پر بودن از

  • bust up

    به هم زدن، ترک رابطه کردن، از هم جدا شدن، به رابطه خاتمه دادن

    خراب کردن، داغان کردن، منهدم کردن، نابود کردن

  • catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن

    صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن

  • check with

    مشورت کردن، صلاح‌دید کردن، هماهنگ کردن

    توافق داشتن، جور درآمدن، مطابقت داشتن

  • chime in with

    رابطه‌ی منطقی داشتن، جور آمدن با

  • credit someone with (something)

    (چیزی را) به کسی منتسب کردن، امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن

  • do with

    به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن

  • hold with

    1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

  • interfere with

    1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن

    2- مخل کسی شدن

    3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن

  • make with

    (عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن

  • meet up with (or meet with)

    1- تجربه‌کردن، تحمل‌کردن 2- دریافت‌کردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن

  • part with

    رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن

  • reckon with somebody

    1- جوابگوی کسی بودن، با کسی سروکار داشتن

    2- به حساب آوردن، حساب (چیزی را) کردن

  • run around with

    با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

  • share something with somebody

    مشترکاً از چیزی استفاده کردن، با هم خوردن، با هم در چیزی سهیم بودن

  • side with someone

    جانب کسی را گرفتن، با کسی هم‌عقیده بودن، از کسی حمایت کردن

  • stand up with

    عروس یا داماد را همراهی کردن، ساقدوش بودن

  • to start with

    1- اول از همه، اولاً 2- در آغاز، در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن

  • tamper with

    1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن

    2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن

    3- تطمیع کردن، تحت اراده‌ی خود در‌آوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زد‌و‌بند کردن

  • do away with

    کشتن، کار کسی را یک‌سره کردن

    از بین بردن، از میان برداشتن، کنار گذاشتن

  • agree with

    (با کسی یا چیزی) موافق بودن، هم‌نظر بودن، هم‌رأی‌ بودن

    سازگار بودن

  • be fooling with

    بازی کردن با، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن با

  • identify with

    احساس نزدیکی کردن، احساس هم‌دردی کردن، خود را جای کسی گذاشتن، کسی را درک کردن، هم‌ذات‌پنداری کردن

Collocations

  • with one accord

    متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یک‌دل و یک‌زبان

  • level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

  • agree with someone

    با کسی موافقت کردن، با کسی هم‌عقیده بودن

  • to be associated with

    رابطه داشتن با، مربوط بودن با، همکاری داشتن با

  • burdened with

    زیر بار، تحت فشار (مسئولیت و غیره)، در اندیشه‌ی

  • do business with

    معامله کردن با، معامله داشتن با، داد و ستد کردن با، رابطه داشتن با

  • be concerned with (something)

    1- علاقه‌مند بودن به (موضوعی)، ذی‌نفع بودن در 2- مربوط بودن به، رابطه داشتن با

  • concern oneself with

    (به موضوع یا کاری) پرداختن یا توجه داشتن، هم خود را صرف کاری کردن

  • try conclusion with

    (قدیمی) بحث و مجادله کردن، رقابت لفظی کردن

  • in connection with

    در رابطه با، راجع به، درباره‌ی، در ارتباط با

  • be cursed with

    دچار بودن، رنج بردن از، مصیبت‌دار بودن

  • be in disgrace with

    از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بی‌مهری بودن، رو سیاه بودن

  • be dishonest with

    روراست نبودن، صادق نبودن (با کسی)، نارو زدن

  • with dispatch

    با سرعت و مهارت، با تندی و کاردانی

  • find fault (with)

    عیب‌جویی کردن، خرده‌گیری کردن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، عیب یافتن

  • in harness with

    در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با

  • play havoc with

    کاملاً ویران کردن، به‌کلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن

  • go out (or escape) with a hiss

    هیس‌هیس‌کنان (یا با صدای فس) از چیزی خارج شدن (مثل باد از بادکنک سوراخ)

  • treat with honor

    تجلیل کردن، مورد احترام قرار دادن، گرامی داشتن

  • go ill with

    بد بودن برای، فلاکت‌آور بودن برای

  • in league (with)

    هم‌پیمان (با)، متحد، دارای گاوبندی، دارای بند و بست

  • with reason

    محقانه، به‌دلیل قانع‌کننده

  • keep step (with)

    هم‌گام بودن (با)، هماهنگ بودن، گام‌به‌گام (با کسی یا چیزی) حرکت کردن

  • in sympathy with

    در همدردی با، در همدلی با، برای ابراز همدردی با

  • together with

    1- به همراه، همراه با، با هم، به اتفاق

    2- علاوه‌بر

  • be in touch with

    تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با

  • uniform with

    هم‌شکل با، هم‌دیس با، دارای ظاهر یکجور با

Idioms

  • with open arms

    با آغوش باز، با خوش‌آمد گرم

    با آغوش باز

  • with that

    پس‌از آن، در نتیجه‌ی آن، سپس

  • play footsie (with)

    1- (به منظور اظهار محبت یا ابراز (ارضای) شهوت) پا به پای کسی مالیدن، زانو به زانوی کسی مالیدن (به ویژه در زیر میز) 2- (مجازی)رابطه‌ی مخفیانه دان با، (مخفیشتانه) لاس زدن با

  • along with

    با، همراه، همراه با، به همراه، به علاوه‌ی، به اضافه‌ی، همانند

  • away with!

    (معمولاً به صورت امر و بدون فعل) ببر!، بیا!، برو!

  • with bated breath

    (به خاطر ترس یا هیجان و غیره) با نفس حبس

  • die with one's boots on

    بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

  • cap one thing with another

    چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

  • make common cause with

    متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن

  • in conjunction with

    همراه با، به‌همراه، توأم با، در کنار، به اتفاق

  • curry favor (with somebody)

    (با رفتار وقیحانه) تلاش برای خشنود کردن کسی، سر کسی شیره مالیدن، (به‌طور الکی) از کسی تعریف و تمجید کردن

  • damn with faint praise

    با دلسردی و بی‌علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

  • play the devil with

    (عامیانه) به هم‌ زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن

    سخت صدمه زدن، به‌شدت مختل کردن

  • dice with death

    خود را به خطر انداختن، با جان خود بازی کردن

  • have to do with

    ربط داشتن، مربوط بودن، ارتباط داشتن

  • be done with

    تمام کردن یا شدن، پایان یافتن، دیگر کاری نداشتن، قطع ارتباط کردن، خاتمه دادن، قال چیزی را کندن

  • down with

    1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد

  • with an eye to

    به منظور، با توجه به، با در نظر گرفتن

  • with all faults

    بدون تضمین بی‌عیب و نقص بودن، همین‌طور که هست، چکی

  • play with fire

    کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

  • make free with

    1- از آن خود دانستن، برداشتن، صاحب شدن

    2- دست‌درازی کردن، پررویی کردن، از حد خود تجاوز کردن

  • get funny with

    (عامیانه) گستاخی کردن نسبت به، بی‌ادبی کردن

  • go hard with

    زحمت ایجاد کردن، مزاحم شدن

  • with god

    ظل توجه خداوند، متوفی

  • with bad grace

    با بی‌میلی و بدخلقی، با کم‌لطفی

  • with good grace

    با کمال میل و لطف، با خوشرویی و گذشت، با بزرگواری

  • with a grain of salt

    با شک و تردید، با بدبینی

    با بدبینی، با ناباوری، با شک و تردید

  • to come to grips with

    1- جنگ تن‌به‌تن کردن، پنجه‌به‌پنجه شدن 2- روبه‌رو شدن با، پیکار کردن، دست‌و‌پنجه نرم کردن

  • with a heavy hand

    با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظه‌کاری

  • with a high hand

    با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

  • with clean hands

    معصومانه، با بی‌گناهی، با دست و دل پاک

  • to hell with

    به جهنم! مرده‌شورش را ببرند!، به درک

  • in with

    شریک، همکار، هم‌دست

  • in keeping with

    برطبق، به متابعت از، به پیروی از، بنابر

  • lead with one's chin

    (عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

  • level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

  • take liberties with somebody (or something)

    پررویی کردن، (در رفتار نسبت به شخص یا چیزی) پا از حد خود فرانهادن، گستاخی کردن، بی‌محابا رفتار کردن، (به‌طور ناروا) خودمانی رفتار کردن با، بی‌محابا بودن

  • live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

  • let loose (with)

    1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول دادن، ول کردن

  • with might and main

    با زور بازو، با کمال قدرت، با نیرومندی تمام

  • get away with murder

    (عامیانه) خلاف کردن و تنبیه نشدن، خودسرانه عمل کردن

  • off with!

    در بیاور(ید)، بکن!، بکنید!

  • off with you!

    برو!، بروید!، خارج شو!، جم بخور!

  • an ostrich with its head in the sand

    (شترمرغی که سرش را زیر شن می‌کند و فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند) شخصی که واقعیت را نمی‌بیند

  • keep pace (with)

    هم سرعت (با چیز دیگر) حرکت کردن، (با چیز دیگری) هماهنگ شدن، پا به پای کسی پیش رفتن

  • hoist with one's own petard

    توطئه‌ی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن

  • with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

  • roll with the punch

    (عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن

  • make shift (with)

    (قدیمی) سرکردن با، ساختن با، قانع بودن با

  • at that

    بعلاوه، اضافه‌بر آن، روی‌هم‌رفته، علاوه‌بر‌ آن، هم، همچنین

    علی‌رغم آن...، برخلاف آن...

  • make time with

    (امریکا - عامیانه) جلب محبت کردن، رابطه‌ی جنسی برقرار کردن، به تور زدن (کسی را)

  • get in touch with

    در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن

  • up with...

    زنده باد...، مرحبا به ...

  • with a vengeance

    1- شدیداً، به‌شدت، سخت

    2- به‌طور افراط‌آمیز، بیش‌از‌حد، فراوان

  • with a view to

    1- به این قصد که، به این منظور که 2- به این امید که

  • with one voice

    متفق‌القول، همدل و هم‌صدا، هم‌عقیده، به‌اتفاق آرا

  • have words (with)

    مشاجره کردن، (با خشم) بحث کردن، محاجه کردن

  • catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن

    صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن

  • not playing with a full deck

    یک تخته کم داشتن، عقل درست‌وحسابی نداشتن، باهوش نبودن، خُل بودن، احمق بودن

ارجاع به لغت with

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «with» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/with

لغات نزدیک with

پیشنهاد بهبود معانی