تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
1- با کسی زندگی کردن، در خانهی کسی زندگی کردن، همخانه بودن 2- همخوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن
رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن
رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با
(کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به
(مسئله، پیشآمد) حل و فصل کردن، حل کردن
(بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به
(درباره کتاب، درباره فیلم) دربارهی ... بودن، مربوط به ... بودن، دربارهی ... بحث کردن
(بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از
بیمار بودن
چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
با کسی رابطهی جنسی داشتن
قرار عاشقانه گذاشتن، با کسی دوست دختر یا دوست پسر بودن
با کسی موافق بودن
حرف یا منظور کسی را فهمیدن
بیماری گرفتن، مبتلا شدن
افشا کردن، آشکار کردن
حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن
برطرف کردن نیاز به چیزی
(راه حل، ایده یا بهانه) پیدا کردن، یافتن، خلق کردن، تولید کردن، نوآوری کردن
همراه شدن
اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به
موافق بودن، همرای بودن
جور و سازگار بودن با دیگران، اخت شدن، کنار آمدن، تفاهم داشتن، گرم گرفتن، خوب تا کردن، با کسی ساختن
اداره کردن، مدیریت کردن
قسر در رفتن، جان سالم به در بردن، گیر نیفتادن
عقب افتادن در چیزی
درگیر یا وابسته شدن به چیزی
انجام دادن
شروع کردن، ادامه دادن
با کسی رابطهی خوب داشتن
بیدرنگ کاری انجام دادن
اشباع کردن، لقاح کردن
کنار آمدن
پیش رفتن، ادامه دادن
مبتلا شدن به بیماری
وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن
فرار کردن (با کسی)
دزدیدن
ادامه دادن
به انجام رساندن
به هم آمدن، هماهنگ بودن
رابطهی عاشقانه داشتن
پذیرفتن
همگام بودن، پابهپا رفتن، ادامه دادن، همسطح بودن
دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن
کشتن
دزدیدن
در افتادن، درگیر شدن، پا روی دم کسی گذاشتن
به چالش کشیدن، سربهسر گذاشتن
ور رفتن، انگولک کردن
کسی یا جایی را ترک کردن و رفتن (به قصد ایجاد رابطه با شخصی دیگر)
دزدیدن و با خود بردن
(نسبت به دیگران) برجسته و ممتاز بودن
فراتر رفتن، از کنترل خارج شدن
فرار کردن با کسی (به قصد ازدواج یا زندگی کردن)
دزدیدن، فرار کردن
پیش رفتن
دوست شدن، همنشین شدن
شکیبایی داشتن، صبور بودن
تکمیل کردن، تمام کردن
قهر کردن، قطع رابطه کردن
بهوفور بخشیدن، اهدا کردن
همراه کسی خوابیدن
دنبال کردن، پیگیری کردن
پایبند بودن
پافشاری کردن، ایستادگی کردن
تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر
مملو از، پر از
دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته
ترک دوستی یا همبستگی کردن، (از حزب و غیره) انشعاب کردن، (از سنت و غیره) عدول کردن
1- از چیزهای تیز و شق (مثل مو یا نیزه و غیره) پوشیده بودن
2- (انگلیس - عامیانه) مملو بودن از، پر بودن از
به هم زدن، ترک رابطه کردن، از هم جدا شدن، به رابطه خاتمه دادن
خراب کردن، داغان کردن، منهدم کردن، نابود کردن
دامنگیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبانگیر شدن
دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن
صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن
مشورت کردن، صلاحدید کردن، هماهنگ کردن
توافق داشتن، جور درآمدن، مطابقت داشتن
رابطهی منطقی داشتن، جور آمدن با
(با دشمن) درگیر شدن
credit someone with (something)
(چیزی را) به کسی منتسب کردن، امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن
dispense with (somebody or something)
بدون (کسی یا چیزی) کاری را انجام دادن، (از خیر چیزی) گذشتن
به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن
fob somebody off (with something)
کسی را گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن
1- همعقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن
1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن
2- مخل کسی شدن
3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن
تشریک مساعی کردن با، ملحق شدن به
با کسی دوستی کردن، دوستی مصلحتی کردن
(عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن
match something against (or with) something
چیزی را با چیز دیگر به رقابت یا زورآزمایی درآوردن
match up to (or with) something
طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن
1- تجربهکردن، تحملکردن 2- دریافتکردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن
گروه دو نفری تشکیل دادن
رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن
press ahead (or on or forward) with something
با ثبات قدم ادامه دادن، پیگیری کردن
به هیجان آمدن، به شور آمدن
1- جوابگوی کسی بودن، با کسی سروکار داشتن
2- به حساب آوردن، حساب (چیزی را) کردن
با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن
مشترکاً از چیزی استفاده کردن، با هم خوردن، با هم در چیزی سهیم بودن
جانب کسی را گرفتن، با کسی همعقیده بودن، از کسی حمایت کردن
عروس یا داماد را همراهی کردن، ساقدوش بودن
1- اول از همه، اولاً 2- در آغاز، در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن
1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن
2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن
3- تطمیع کردن، تحت ارادهی خود درآوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زدوبند کردن
ترک کردن، رها کردن
کشتن، کار کسی را یکسره کردن
از بین بردن، از میان برداشتن، کنار گذاشتن
قرار عاشقانه گذاشتن
(با کسی یا چیزی) موافق بودن، همنظر بودن، همرأی بودن
سازگار بودن
بازی کردن با، سربهسر کسی گذاشتن، شوخی کردن با
احساس نزدیکی کردن، احساس همدردی کردن، خود را جای کسی گذاشتن، کسی را درک کردن، همذاتپنداری کردن
متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یکدل و یکزبان
1- برابر با، همتراز با 2- رکوراست بودن با
همدست (با)، در تبانی (با)
خود را با کسی درگیر کردن
(بر) طبق، به پیروی از
با کسی موافقت کردن، با کسی همعقیده بودن
حمله با سلاح مهلک
حمله به قصد قتل
رابطه داشتن با، مربوط بودن با، همکاری داشتن با
1- اولاً، در آغاز 2- از پیش
زیر بار، تحت فشار (مسئولیت و غیره)، در اندیشهی
معامله کردن با، معامله داشتن با، داد و ستد کردن با، رابطه داشتن با
آبستن، حامله
ژرفاندیشی کردن، در بحر فکر فرورفتن
در ارتباط بودن با...، در تماس بودن با...
جور بودن با، خوردن به، سازگار بودن با
دارای
به پیروی از
1- علاقهمند بودن به (موضوعی)، ذینفع بودن در 2- مربوط بودن به، رابطه داشتن با
(به موضوع یا کاری) پرداختن یا توجه داشتن، هم خود را صرف کاری کردن
in concert with (someone or something)
در همکاری یا هماهنگی با (شخص یا چیزی)
(قدیمی) بحث و مجادله کردن، رقابت لفظی کردن
در توافق با، در هماهنگی با، مطابق، طبق
در افتادن (با)، درگیر شدن (با)، همستیز شدن (با)
درگیر (با)، همستیز (با)، در تعارض (با)
در رابطه با، راجع به، دربارهی، در ارتباط با
در توافق با، در هماهنگی با
ناهماهنگ با، ناموافق با
در تناقض با
hold (or take) counsel (with somebody)
مشاوره (کنکاش) کردن (با کسی)
دچار بودن، رنج بردن از، مصیبتدار بودن
(do something) with difficulty
به دشواری (انجام دادن)
از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بیمهری بودن، رو سیاه بودن
روراست نبودن، صادق نبودن (با کسی)، نارو زدن
با سرعت و مهارت، با تندی و کاردانی
(از چیزی کاملاً) خیس بودن
در حاشیهی (چیزی) قرار داشتن، احاطه شدن
به استثنای، بجز، مگر
عیبجویی کردن، خردهگیری کردن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، عیب یافتن
(با کسی) جدی بودن، (مثلاً بچه را) لوس نکردن
(اسب و غیره) آبستن
دوست شدن با، دوستی کردن با
در هماهنگی(با)، در همدلی با
در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با
کاملاً ویران کردن، بهکلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن
go out (or escape) with a hiss
هیسهیسکنان (یا با صدای فس) از چیزی خارج شدن (مثل باد از بادکنک سوراخ)
تجلیل کردن، مورد احترام قرار دادن، گرامی داشتن
بد بودن برای، فلاکتآور بودن برای
بیمار و تب دار
get (or be) on intimate terms with someone
با کسی صمیمی بودن، با کسی خیلی نزدیک بودن
سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی
دست هم را گرفتن، دست به دست هم دادن
همپیمان (با)، متحد، دارای گاوبندی، دارای بند و بست
عاشق کسی بودن
بیرابطه با، نامربوط به، بیربط به
همتا، همانند، مشابه، نظیر، به موازات
enter into partnership with someone
با کسی شریک شدن
آشتی کردن با، از در صلح درآمدن
محقانه، بهدلیل قانعکننده
دربارهی، مربوط به
دربارهی، درمورد
با این نتیجه که، با این پیامد
با شتاب و شدت
shake somebody's hands (shake hands with somebody)
با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن
share a secret (with somebody)
رازی را (با کسی) در میان گذاشتن
in (or with) the spirit of ...
با روح ...، با نیت ...
همگام بودن (با)، هماهنگ بودن، گامبهگام (با کسی یا چیزی) حرکت کردن
ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با
در جهت موافق (یا مخالف) جریان رود حرکت کردن
در همدردی با، در همدلی با، برای ابراز همدردی با
در افتادن با، درگیر شدن با، گلاویز شدن با
کسی را به چیزی متهم کردن
1- به همراه، همراه با، با هم، به اتفاق
2- علاوهبر
تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با
همشکل با، همدیس با، دارای ظاهر یکجور با
به کسی خشم کردن
در مقایسه با، نسبت به
با آغوش باز، با خوشآمد گرم
با آغوش باز
پساز آن، در نتیجهی آن، سپس
go over with a fine-toothed comb
با کمال دقت بررسی و امتحان کردن
1- (به منظور اظهار محبت یا ابراز (ارضای) شهوت) پا به پای کسی مالیدن، زانو به زانوی کسی مالیدن (به ویژه در زیر میز) 2- (مجازی)رابطهی مخفیانه دان با، (مخفیشتانه) لاس زدن با
(عامیانه) با نرمش و احتیاط رفتار کردن (با)
خانم میزبانی که کم و کاست ندارد!
با یکدلی
با، همراه، همراه با، به همراه، به علاوهی، به اضافهی، همانند
(معمولاً به صورت امر و بدون فعل) ببر!، بیا!، برو!
to throw the baby out with the bathwater
(عامیانه) تر و خشک را با هم سوزاندن، (به خاطر عجله یا تعصب و غیره) چیز خوب را به همراه چیزهای بد از دست دادن
در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر
با موفقیت آغاز یا انجام شدن
با موفقیت، با کامیابی
strike (or make) a bargain with someone
با کسی به توافق رسیدن، معامله کردن
(به خاطر ترس یا هیجان و غیره) با نفس حبس
be like a bear with a sore head
(انگلیس - عامیانه) بدخلقی کردن، زود خشم بودن
با کسی همبستر بودن، جماع کردن
همبستر شدن با، جماع کردن
مانند بهترین، با بهترین
با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن
have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن
بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن
چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن
متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن
شرمسار، بسیار خجل
همراه با، بههمراه، توأم با، در کنار، به اتفاق
نام معروف و ذی نفوذ، آدم مهم و سرشناس
(با رفتار وقیحانه) تلاش برای خشنود کردن کسی، سر کسی شیره مالیدن، (بهطور الکی) از کسی تعریف و تمجید کردن
at daggers drawn (with someone)
دشمن بودن با، باهم مثل سگ و گربه بودن، به خون هم تشنه بودن
با دلسردی و بیعلاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)
(عامیانه) به هم زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن
سخت صدمه زدن، بهشدت مختل کردن
خود را به خطر انداختن، با جان خود بازی کردن
die in one's boots (or die with one's boots on)
در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)
مربوط بودن به، وابسته بودن به
تمام کردن یا شدن، پایان یافتن، دیگر کاری نداشتن، قطع ارتباط کردن، خاتمه دادن، قال چیزی را کندن
1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد
با توجه کم گوش کردن
be eaten up with jealousy (or desire or curiosity)
سخت دستخوش حسادت (یا میل یا کنجکاوی) شدن
از (تاریخ)، پس از
بلافاصله پس از، قطعاً بعد از
بهآسانی یادگرفتن، مثل فوت آب بلد بودن
به منظور، با توجه به، با در نظر گرفتن
بدون تضمین بیعیب و نقص بودن، همینطور که هست، چکی
کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن
با پیروزی درخشان، با سرفرازی
1- از آن خود دانستن، برداشتن، صاحب شدن
2- دستدرازی کردن، پررویی کردن، از حد خود تجاوز کردن
با سخاوت، با گشادهدستی
(عامیانه) گستاخی کردن نسبت به، بیادبی کردن
با ملایمت رفتار کردن با، سختگیری نکردن
زحمت ایجاد کردن، مزاحم شدن
ظل توجه خداوند، متوفی
با بیمیلی و بدخلقی، با کملطفی
با کمال میل و لطف، با خوشرویی و گذشت، با بزرگواری
با شک و تردید، با بدبینی
با بدبینی، با ناباوری، با شک و تردید
(گویشهای محلی) آبستن (بودن)
بسیار حسود
1- جنگ تنبهتن کردن، پنجهبهپنجه شدن 2- روبهرو شدن با، پیکار کردن، دستوپنجه نرم کردن
با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظهکاری
با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه
معصومانه، با بیگناهی، با دست و دل پاک
1- از ته دل، قلباً
2- با کمال میل
با دودلی، با تردید
آبستن، پا به ماه
به جهنم! مردهشورش را ببرند!، به درک
اذیت کردن، گرفتاری درست کردن، بهم زدن
go into a huddle with (somebody)
کنکاش محرمانه داشتن، خودمانی (با کسی) مشورت کردن
شریک، همکار، همدست
با اشتیاق و صمیمیت وارد کاری شدن
چشم و همچشمی کردن
برطبق، به متابعت از، به پیروی از، بنابر
چیزی را وبال گردن کسی کردن (بهعهدهی کسی انداختن)
laugh and the world will laugh with you; weep and you weep alone
خنده کن و دنیا با تو میخندد، گریه کن و هیچ کس با تو گریه نمیکند (مردم در شادی تو شریک میشوند، ولی در هنگام غم تو را تنها میگذارند)
(عامیانه) با بیاحتیاطی و بهطور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن
1- برابر با، همتراز با 2- رکوراست بودن با
take liberties with somebody (or something)
پررویی کردن، (در رفتار نسبت به شخص یا چیزی) پا از حد خود فرانهادن، گستاخی کردن، بیمحابا رفتار کردن، (بهطور ناروا) خودمانی رفتار کردن با، بیمحابا بودن
1- با کسی زندگی کردن، در خانهی کسی زندگی کردن، همخانه بودن 2- همخوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن
be at loggerheads with somebody
با کسی ناسازگاری یا برخورد داشتن
come to loggerheads with someone
با کسی نا سازگاری یا برخورد پیدا کردن
1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول دادن، ول کردن
throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)
عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)
با زور بازو، با کمال قدرت، با نیرومندی تمام
پر از نعمت و وفور
(عامیانه) خلاف کردن و تنبیه نشدن، خودسرانه عمل کردن
never mix business with pleasure
کار را با تفریح قاطی نکن، موقع کار کردن کار بکن
have a nodding acquaintance with someone (or something)
با کسی (یا چیزی) از دور آشنایی داشتن، کمی شناختن
be at odds with somebody (over something)
(دربارهی چیزی) با کسی اختلاف داشتن
در بیاور(ید)، بکن!، بکنید!
برو!، بروید!، خارج شو!، جم بخور!
an ostrich with its head in the sand
(شترمرغی که سرش را زیر شن میکند و فکر میکند کسی او را نمیبیند) شخصی که واقعیت را نمیبیند
هم سرعت (با چیز دیگر) حرکت کردن، (با چیز دیگری) هماهنگ شدن، پا به پای کسی پیش رفتن
catch somebody with his pants down
(عامیانه) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن
زن بد سابقه
(قدیمی) خداحافظ!، بسلامت!
توطئهی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن
با احتیاط، با دیرباوری
با کمال مسرت، با کمال میل
اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم
the road to hell is paved with good intentions
راه جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده است
با ستمگری و خشونت حکومت کردن
(عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن
rub elbows with (rub shoulders with)
با کسی جوشیدن، گرم گرفتن، خوشوبش کردن، مصاحبت کردن، تعامل کردن
(قدیمی) سرکردن با، ساختن با، قانع بودن با
سازگار بودن، ساختن به
(be) on speaking terms (with someone)
با کسی قهر نبودن، (با کسی) روابط حسنه داشتن
born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار
be struck on (or with) somebody
(عامیانه) از کسی خوش آمدن، نسبت به کسی نظر خوب داشتن
خوب برگزار شدن، خوب انجام شدن
with one's tail between one's legs
با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی
نصیحت کردن، هشدار دادن، پند دادن
دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش
بعلاوه، اضافهبر آن، رویهمرفته، علاوهبر آن، هم، همچنین
علیرغم آن...، برخلاف آن...
lay it on thick (with a trowel)
(عامیانه) غلو کردن، زیادهنمایی کردن
(امریکا - عامیانه) جلب محبت کردن، رابطهی جنسی برقرار کردن، به تور زدن (کسی را)
در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن
it's all up with him (or her etc)
کارش ساخته است، وضعش خراب است
زنده باد...، مرحبا به ...
1- شدیداً، بهشدت، سخت
2- بهطور افراطآمیز، بیشازحد، فراوان
1- به این قصد که، به این منظور که 2- به این امید که
متفقالقول، همدل و همصدا، همعقیده، بهاتفاق آرا
با پارسایی زیستن
(با کسی) گفت و شنود مختصر داشتن، چند کلمه حرف زدن
مشاجره کردن، (با خشم) بحث کردن، محاجه کردن
آبستن، حامله
(عامیانه) شکست قطعی دادن
همرده، همتراز
دامنگیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبانگیر شدن
دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن
صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن
take something with a grain of salt
بهآسانی چیزی را باور نکردن، بهآسانی چیزی را نپذیرفتن، با شک و تردید به چیزی نگاه کردن
یک تخته کم داشتن، عقل درستوحسابی نداشتن، باهوش نبودن، خُل بودن، احمق بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «with» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/with