آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۵ مهر ۱۴۰۴

    With

    wɪð wɪð

    معنی with | جمله با with

    preposition A1

    با، همراه با، همراه (بیانگر حضور و همراهی)

    She went to the park with her friends.

    با دوستانش به پارک رفت.

    He drove to the store with his mother.

    همراه با مادرش به سمت مغازه رفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The students worked on the project with their teacher.

    دانش‌آموزان همراه معلمشان روی این پروژه کار کردند.

    I will go with you too.

    من هم با شما خواهم رفت.

    preposition A2

    با، به‌وسیله‌ی، با استفاده از (بیانگر وسیله یا ابزار مورد استفاده)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    She fixed the broken toy with glue.

    اسباب‌بازی شکسته را با چسب درست کرد.

    The child wrote with a pencil.

    کودک با استفاده از مداد نوشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He cooked dinner with a wooden spoon.

    شام را به‌وسیله‌ی قاشق چوبی پخت.

    preposition A1

    با، دارای (بیانگر داشتن یا مشتمل‌بر چیزی بودن)

    the man with blue eyes

    مردی با چشمان آبی

    a man with a knowledge of oil markets

    مردی دارای اطلاعات در زمینه‌ی بازارهای نفت

    preposition

    با (در ابتدای عبارات مختلفی که در انتهای نامه نوشته می‌شود می‌آید)

    With love,

    با عشق،

    With best wishes,

    با بهترین آرزوها،

    preposition B2

    با (مربوط به شخص یا چیز یا در مورد آن)

    Qatar has just drawn up a trade agreement with Russia.

    قطر به‌تازگی با روسیه قرارداد تجاری امضا کرده است.

    He talked a lot about his relationship with Susan.

    درباره‌ی رابطه‌اش با سوزان خیلی صحبت کرد.

    preposition

    از (برای نشان دادن آنچه روی یا درون چیزی است)

    The room was filled with beautiful artwork.

    اتاق پر از آثار هنری زیبا بود.

    The cabinet was filled with antique dishes.

    کابینت پر از ظروف آنتیک بود.

    preposition B2

    از (بیانگر علت و دلیل)

    I winced with pain.

    از درد به خودم پیچیدم.

    to shake with anger

    از شدت خشم لرزیدن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She was trembling with fear.

    او از ترس می‌لرزید.

    faint with hunger

    بی‌رمق از شدت گرسنگی

    preposition

    با (بیانگر تضاد و تقابل)

    The lawyer fought with the prosecutor in the courtroom.

    وکیل در دادگاه با دادستان درگیر شد.

    I had a fight with my brother.

    با برادرم دعوا کردم.

    preposition

    از (بیانگر تفکیک و جدایی چیزی از چیزی دیگر)

    Despite the difficulties, she made a clean break with the past.

    علی‌رغم مشکلات، از گذشته رها شد.

    His decision to not call his daughter Susan was a break with family tradition.

    تصمیم او برای صدا نکردن دخترش سوزان، عدول کردن از سنت خانوادگی بود.

    preposition

    با، همراه، به‌ اضافه‌ی (بیانگر انضمام)

    We were offered a free meal, with wine.

    به ما یک وعده غذای رایگان با شراب پیشنهاد شد.

    I'd like a steak with yogurt and Persian shallot.

    استیک با ماست و موسیر ایرانی می‌خواهم.

    preposition

    با (بیانگر مقایسه)

    I have nothing in common with my sister.

    هیچ شباهتی با خواهرم ندارم.

    This cake's very heavy compared with the last one I made.

    این کیک در مقایسه با آخرین کیکی که درست کردم، بسیار سنگین است.

    preposition

    مجازی با، همراه با، هم‌سو با، در جهت (بیانگر هم‌سویی)

    I am with you there.

    در این‌ باره با شما هم‌عقیده‌ام.

    He is voting with the Republicans.

    او هم‌سو با جمهوری‌خواهان رأی می‌دهد.

    preposition

    هم‌جهت (بیانگر جهت)

    The river flowed with the current.

    رود هم‌جهت جریان جاری می‌شد.

    to travel with the sun

    هم‌جهت حرکت خورشید سفر کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The birds flew with the airplane.

    پرندگان هم‌جهت هواپیما پرواز کردند.

    preposition

    با، همگام با، به فراخور

    This cheese will improve with time.

    این پنیر با [گذشت] زمان بهتر می‌شود.

    Stopping distances for buses vary with the speed they are travelling at.

    مسافت‌های توقف اتوبوس‌ها به فراخور سرعت حرکت آن‌ها متفاوت است.

    preposition

    با، علی‌رغم، با وجود، به‌رغم

    With all his boasting, he is a coward.

    با وجود همه‌ی ادعاهایش آدم ترسویی است.

    With all the obstacles in her way, she managed to succeed.

    با تمام موانعی که بر سر راهش بود، موفق شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد with

    1. preposition
      Synonyms:
      among near along beside plus for upon amidst b-y including accompanying along-with alongside in association in the midst of in company with in the company of arm-in-arm hand-in-glove alongside of in conjunction with cheek-by-jowl among other things

    Phrasal verbs

    live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

    deal with

    به عهده گرفتن، سروکار داشتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (به‌عنوان بخشی از شغل)

    حل و فصل کردن، حل کردن، سروکله زدن، رسیدگی کردن، مقابله کردن

    درباره‌ی چیزی بودن، پرادختن به موضوعی، درباره‌‌ی چیزی بحث کردن

    رفتار کردن، تا کردن، برخورد کردن، سلوک کردن، کنار آمدن

    معامله داشتن، کار کردن

    be down with

    بیمار بودن

    be taken with

    چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن

    be with

    با کسی رابطه‌ی جنسی داشتن

    قرار عاشقانه گذاشتن، با کسی دوست دختر یا دوست پسر بودن

    با کسی موافق بودن

    حرف یا منظور کسی را فهمیدن

    Phrasal verbs بیشتر

    come down with

    بیماری گرفتن، مبتلا شدن

    come out with

    افشا کردن، آشکار کردن

    حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن

    come through with

    برطرف کردن نیاز به چیزی

    come up with

    (راه حل، ایده یا بهانه) پیدا کردن، یافتن، خلق کردن، تولید کردن، نوآوری کردن

    come with

    همراه شدن

    fall in with

    اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به

    موافق بودن، هم‌رای بودن

    get along with

    جور و سازگار بودن با دیگران، اخت شدن، کنار آمدن، تفاهم داشتن، گرم گرفتن، خوب تا کردن، با کسی ساختن

    اداره کردن، مدیریت کردن

    get away with

    قسر در رفتن، جان سالم به در بردن، گیر نیفتادن

    get behind with

    عقب افتادن در چیزی

    get in with

    درگیر یا وابسته شدن به چیزی

    get it over with

    انجام دادن

    get on with

    شروع کردن، ادامه دادن

    با کسی رابطه‌ی خوب داشتن

    get over with

    بی‌درنگ کاری انجام دادن

    get with

    اشباع کردن، لقاح کردن

    کنار آمدن

    go ahead with

    پیش رفتن، ادامه دادن

    go down with

    مبتلا شدن به بیماری

    go in with

    وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن

    go off with

    فرار کردن (با کسی)

    دزدیدن

    go on with

    ادامه دادن

    go through with

    به انجام رساندن

    go with

    به هم آمدن، هماهنگ بودن

    رابطه‌ی عاشقانه داشتن

    پذیرفتن

    keep up with

    هم‌گام بودن، پابه‌پا رفتن، ادامه دادن، هم‌سطح بودن

    make away with

    دزدیدن، بلند کردن، کش رفتن

    کشتن

    make off with

    دزدیدن

    mess with

    در افتادن، درگیر شدن، پا روی دم‌ کسی‌ گذاشتن

    به چالش کشیدن، سربه‌سر گذاشتن

    ور رفتن، انگولک کردن

    run away with

    کسی یا جایی را ترک کردن و رفتن (به قصد ایجاد رابطه با شخصی دیگر)

    دزدیدن و با خود بردن

    (نسبت به دیگران) برجسته و ممتاز بودن

    فراتر رفتن، از کنترل خارج شدن

    run off with

    فرار کردن با کسی (به قصد ازدواج یا زندگی کردن)

    دزدیدن، فرار کردن

    run with

    پیش رفتن

    take up with

    دوست شدن، هم‌نشین شدن

    bear with

    شکیبایی داشتن، صبور بودن

    finish with

    تکمیل کردن، تمام کردن

    قهر کردن، قطع رابطه کردن

    shower with

    به‌وفور بخشیدن، اهدا کردن

    sleep with

    همراه کسی خوابیدن

    stick with

    دنبال کردن، پیگیری کردن

    پایبند بودن

    پافشاری کردن، ایستادگی کردن

    تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر

    alive with

    مملو از، پر از

    bound up in (or with)

    دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته

    break with

    ترک دوستی یا همبستگی کردن، (از حزب و غیره) انشعاب کردن، (از سنت و غیره) عدول کردن

    bristle with

    1- از چیزهای تیز و شق (مثل مو یا نیزه و غیره) پوشیده بودن

    2- (انگلیس - عامیانه) مملو بودن از، پر بودن از

    bust up

    به هم زدن، ترک رابطه کردن، از هم جدا شدن، به رابطه خاتمه دادن

    خراب کردن، داغان کردن، منهدم کردن، نابود کردن

    catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    مجازات کردن، تنبیه کردن، مورد پیگرد قرار دادن، دستگیر کردن، به حساب کسی رسیدن

    احوال‌پرسی کردن، جویای احوال شدن، از حال دیگران باخبر شدن، خبر گرفتن، صحبت کردن، تماس گرفتن

    check with

    مشورت کردن، صلاح‌دید کردن، هماهنگ کردن

    توافق داشتن، جور درآمدن، مطابقت داشتن

    chime in with

    رابطه‌ی منطقی داشتن، جور آمدن با

    close with

    (با دشمن) درگیر شدن

    credit someone with (something)

    (چیزی را) به کسی منتسب کردن، امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن

    dispense with (somebody or something)

    بدون (کسی یا چیزی) کاری را انجام دادن، (از خیر چیزی) گذشتن

    do with

    به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن

    fob somebody off (with something)

    کسی را گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن

    hold with

    1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

    interfere with

    1- دست ور کردن به، خراب کردن، دستکاری کردن

    2- مخل کسی شدن

    3- (انگلیس) جماع به عنف کردن 4- بازداری کردن، جلوچیزی را گرفتن 5- (ورزش) بازداری (غیرقانونی) کردن

    join with (somebody)

    تشریک مساعی کردن با، ملحق شدن به

    keep in with (somebody)

    با کسی دوستی کردن، دوستی مصلحتی کردن

    make with

    (عامیانه) 1- طبق دستور عمل کردن 2- تولید کردن، ارائه دادن

    match something against (or with) something

    چیزی را با چیز دیگر به رقابت یا زورآزمایی درآوردن

    match up to (or with) something

    طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن

    meet up with (or meet with)

    1- تجربه‌کردن، تحمل‌کردن 2- دریافت‌کردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن

    pair up with somebody

    گروه دو نفری تشکیل دادن

    part with

    رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن

    press ahead (or on or forward) with something

    با ثبات قدم ادامه دادن، پیگیری کردن

    pulsate with (something)

    به هیجان آمدن، به شور آمدن

    reckon with somebody

    1- جوابگوی کسی بودن، با کسی سروکار داشتن

    2- به حساب آوردن، حساب (چیزی را) کردن

    run around with

    با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن

    share something with somebody

    مشترکاً از چیزی استفاده کردن، با هم خوردن، با هم در چیزی سهیم بودن

    side with someone

    جانب کسی را گرفتن، با کسی هم‌عقیده بودن، از کسی حمایت کردن

    stand up with

    عروس یا داماد را همراهی کردن، ساقدوش بودن

    to start with

    1- اول از همه، اولاً 2- در آغاز، در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن

    tamper with

    1- ور رفتن، دست زدن، انگولک کردن

    2- دستکاری کردن، پس و پیش کردن

    3- تطمیع کردن، تحت اراده‌ی خود در‌آوردن (با تهدید یا رشوه و غیره)، اعمال نفوذ کردن، زد‌و‌بند کردن

    walk away with

    ترک کردن، رها کردن

    do away with

    کشتن، کار کسی را یک‌سره کردن

    از بین بردن، از میان برداشتن، کنار گذاشتن

    go out with

    قرار عاشقانه گذاشتن

    agree with

    (با کسی یا چیزی) موافق بودن، هم‌نظر بودن، هم‌رأی‌ بودن

    سازگار بودن

    be fooling with

    بازی کردن با، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن با

    identify with

    احساس نزدیکی کردن، احساس هم‌دردی کردن، خود را جای کسی گذاشتن، کسی را درک کردن، هم‌ذات‌پنداری کردن

    Collocations

    with one accord

    متفقاً، به اتفاق، با هم، جملگی، یک‌دل و یک‌زبان

    level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

    in cahoots (with)

    همدست (با)، در تبانی (با)

    involve oneself with someone

    خود را با کسی درگیر کردن

    in accord with

    (بر) طبق، به پیروی از

    Collocations بیشتر

    agree with someone

    با کسی موافقت کردن، با کسی هم‌عقیده بودن

    assault with a deadly weapon

    حمله با سلاح مهلک

    assault with intent to murder

    حمله به قصد قتل

    to be associated with

    رابطه داشتن با، مربوط بودن با، همکاری داشتن با

    to begin with

    1- اولاً، در آغاز 2- از پیش

    burdened with

    زیر بار، تحت فشار (مسئولیت و غیره)، در اندیشه‌ی

    do business with

    معامله کردن با، معامله داشتن با، داد و ستد کردن با، رابطه داشتن با

    with child

    آبستن، حامله

    commune with oneself

    ژرف‌اندیشی کردن، در بحر فکر فرورفتن

    be in communication with

    در ارتباط بودن با...، در تماس بودن با...

    be compatible with

    جور بودن با، خوردن به، سازگار بودن با

    complete with

    دارای

    in compliance with

    به پیروی از

    be concerned with (something)

    1- علاقه‌مند بودن به (موضوعی)، ذی‌نفع بودن در 2- مربوط بودن به، رابطه داشتن با

    concern oneself with

    (به موضوع یا کاری) پرداختن یا توجه داشتن، هم خود را صرف کاری کردن

    in concert with (someone or something)

    در همکاری یا هماهنگی با (شخص یا چیزی)

    try conclusion with

    (قدیمی) بحث و مجادله کردن، رقابت لفظی کردن

    in concordance with

    در توافق با، در هماهنگی با، مطابق، طبق

    come into conflict (with)

    در افتادن (با)، درگیر شدن (با)، هم‌ستیز شدن (با)

    in conflict (with)

    درگیر (با)، هم‌ستیز (با)، در تعارض (با)

    in consonance with

    در توافق با، در هماهنگی با

    out of consonance with

    ناهماهنگ با، ناموافق با

    in contradiction with

    در تناقض با

    hold (or take) counsel (with somebody)

    مشاوره (کنکاش) کردن (با کسی)

    be cursed with

    دچار بودن، رنج بردن از، مصیبت‌دار بودن

    (do something) with difficulty

    به دشواری (انجام دادن)

    be in disgrace with

    از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بی‌مهری بودن، رو سیاه بودن

    be dishonest with

    روراست نبودن، صادق نبودن (با کسی)، نارو زدن

    with dispatch

    با سرعت و مهارت، با تندی و کاردانی

    be dripping with (something)

    (از چیزی کاملاً) خیس بودن

    be edged with (something)

    در حاشیه‌ی (چیزی) قرار داشتن، احاطه شدن

    with the exception of

    به استثنای، بجز، مگر

    find fault (with)

    عیب‌جویی کردن، خرده‌گیری کردن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، عیب یافتن

    be firm with somebody

    (با کسی) جدی بودن، (مثلاً بچه را) لوس نکردن

    in foal (or with foal)

    (اسب و غیره) آبستن

    make (or be)friends (with)

    دوست شدن با، دوستی کردن با

    in harmony (with)

    در هماهنگی(با)، در همدلی با

    in harness with

    در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با

    play havoc with

    کاملاً ویران کردن، به‌کلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن

    go out (or escape) with a hiss

    هیس‌هیس‌کنان (یا با صدای فس) از چیزی خارج شدن (مثل باد از بادکنک سوراخ)

    treat with honor

    تجلیل کردن، مورد احترام قرار دادن، گرامی داشتن

    go ill with

    بد بودن برای، فلاکت‌آور بودن برای

    ill with fever

    بیمار و تب دار

    get (or be) on intimate terms with someone

    با کسی صمیمی بودن، با کسی خیلی نزدیک بودن

    on with the job of

    سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی

    join hands (with)

    دست هم را گرفتن، دست به دست هم دادن

    in league (with)

    هم‌پیمان (با)، متحد، دارای گاوبندی، دارای بند و بست

    be in love with someone

    عاشق کسی بودن

    nothing to do with

    بی‌رابطه با، نامربوط به، بی‌ربط به

    on a parallel (with)

    همتا، همانند، مشابه، نظیر، به موازات

    enter into partnership with someone

    با کسی شریک شدن

    make one's peace with

    آشتی کردن با، از در صلح درآمدن

    with reason

    محقانه، به‌دلیل قانع‌کننده

    in (or with) relation to

    درباره‌ی، مربوط به

    with the result that

    با این نتیجه که، با این پیامد

    with a rush

    با شتاب و شدت

    shake somebody's hands (shake hands with somebody)

    با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن

    share a secret (with somebody)

    رازی را (با کسی) در میان گذاشتن

    in (or with) the spirit of ...

    با روح ...، با نیت ...

    keep step (with)

    هم‌گام بودن (با)، هماهنگ بودن، گام‌به‌گام (با کسی یا چیزی) حرکت کردن

    out of step (with)

    ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با

    swim with (or against) stream

    در جهت موافق (یا مخالف) جریان رود حرکت کردن

    in sympathy with

    در همدردی با، در همدلی با، برای ابراز همدردی با

    get in a tangle with

    در افتادن با، درگیر شدن با، گلاویز شدن با

    tax somebody with something

    کسی را به چیزی متهم کردن

    together with

    1- به همراه، همراه با، با هم، به اتفاق

    2- علاوه‌بر

    be in touch with

    تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با

    uniform with

    هم‌شکل با، هم‌دیس با، دارای ظاهر یکجور با

    to be angry with (at) someone

    به کسی خشم کردن

    in comparison with

    در مقایسه با، نسبت به

    Idioms

    with open arms

    با آغوش باز، با خوش‌آمد گرم

    با آغوش باز

    with that

    پس‌از آن، در نتیجه‌ی آن، سپس

    go over with a fine-toothed comb

    با کمال دقت بررسی و امتحان کردن

    play footsie (with)

    1- (به منظور اظهار محبت یا ابراز (ارضای) شهوت) پا به پای کسی مالیدن، زانو به زانوی کسی مالیدن (به ویژه در زیر میز) 2- (مجازی)رابطه‌ی مخفیانه دان با، (مخفیشتانه) لاس زدن با

    handle with kid gloves

    (عامیانه) با نرمش و احتیاط رفتار کردن (با)

    Idioms بیشتر

    the hostess with the mostest!

    خانم میزبانی که کم و کاست ندارد!

    with one accord

    با یکدلی

    along with

    با، همراه، همراه با، به همراه، به علاوه‌ی، به اضافه‌ی، همانند

    away with!

    (معمولاً به صورت امر و بدون فعل) ببر!، بیا!، برو!

    to throw the baby out with the bathwater

    تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

    with one's back to the wall

    در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

    start (or go) with a bang

    با موفقیت آغاز یا انجام شدن

    with a bang

    با موفقیت، با کامیابی

    strike (or make) a bargain with someone

    با کسی به توافق رسیدن، معامله کردن

    with bated breath

    (به خاطر ترس یا هیجان و غیره) با نفس حبس

    be like a bear with a sore head

    (انگلیس - عامیانه) بدخلقی کردن، زود خشم بودن

    be in bed with someone

    با کسی هم‌بستر بودن، جماع کردن

    go to bed with

    هم‌بستر شدن با، جماع کردن

    with the best

    مانند بهترین، با بهترین

    kill two birds with one stone

    با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن

    have a bone to pick with someone

    (عامیانه) از کسی دلخوری داشتن

    die with one's boots on

    بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

    cap one thing with another

    چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

    make common cause with

    متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن

    covered with confusion

    شرمسار، بسیار خجل

    in conjunction with

    همراه با، به‌همراه، توأم با، در کنار، به اتفاق

    a name to conjure with

    نام معروف و ذی نفوذ، آدم مهم و سرشناس

    curry favor (with somebody)

    (با رفتار وقیحانه) تلاش برای خشنود کردن کسی، سر کسی شیره مالیدن، (به‌طور الکی) از کسی تعریف و تمجید کردن

    at daggers drawn (with someone)

    دشمن بودن با، باهم مثل سگ و گربه بودن، به خون هم تشنه بودن

    damn with faint praise

    با دلسردی و بی‌علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

    play the devil with

    (عامیانه) به هم‌ زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن

    سخت صدمه زدن، به‌شدت مختل کردن

    dice with death

    خود را به خطر انداختن، با جان خود بازی کردن

    die in one's boots (or die with one's boots on)

    در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)

    have to do with

    ربط داشتن، مربوط بودن، ارتباط داشتن

    be done with

    تمام کردن یا شدن، پایان یافتن، دیگر کاری نداشتن، قطع ارتباط کردن، خاتمه دادن، قال چیزی را کندن

    down with

    1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد

    with half an ear

    با توجه کم گوش کردن

    be eaten up with jealousy (or desire or curiosity)

    سخت دستخوش حسادت (یا میل یا کنجکاوی) شدن

    with effect

    از (تاریخ)، پس از

    with immediate effect from

    بلافاصله پس از، قطعاً بعد از

    see with half an eye

    به‌آسانی یادگرفتن، مثل فوت آب بلد بودن

    with an eye to

    به منظور، با توجه به، با در نظر گرفتن

    with all faults

    بدون تضمین بی‌عیب و نقص بودن، همین‌طور که هست، چکی

    play with fire

    کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

    with flying colors

    با پیروزی درخشان، با سرفرازی

    make free with

    1- از آن خود دانستن، برداشتن، صاحب شدن

    2- دست‌درازی کردن، پررویی کردن، از حد خود تجاوز کردن

    with a free hand

    با سخاوت، با گشاده‌دستی

    get funny with

    (عامیانه) گستاخی کردن نسبت به، بی‌ادبی کردن

    handle with velvet gloves

    با ملایمت رفتار کردن با، سخت‌گیری نکردن

    go hard with

    زحمت ایجاد کردن، مزاحم شدن

    with god

    ظل توجه خداوند، متوفی

    with bad grace

    با بی‌میلی و بدخلقی، با کم‌لطفی

    with good grace

    با کمال میل و لطف، با خوشرویی و گذشت، با بزرگواری

    with a grain of salt

    با شک و تردید، با بدبینی

    با بدبینی، با ناباوری، با شک و تردید

    (to be) great with child

    (گویش‌های محلی) آبستن (بودن)

    green with envy

    بسیار حسود

    to come to grips with

    1- جنگ تن‌به‌تن کردن، پنجه‌به‌پنجه شدن 2- روبه‌رو شدن با، پیکار کردن، دست‌و‌پنجه نرم کردن

    with a heavy hand

    با خشونت، با شدت عمل، بدون ظرافت و ملاحظه‌کاری

    with a high hand

    با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه

    with clean hands

    معصومانه، با بی‌گناهی، با دست و دل پاک

    with all one's heart

    1- از ته دل، قلباً

    2- با کمال میل

    with half a heart

    با دودلی، با تردید

    heavy with child

    آبستن، پا به ماه

    to hell with

    به جهنم! مرده‌شورش را ببرند!، به درک

    play (or raise) hob with

    اذیت کردن، گرفتاری درست کردن، بهم زدن

    go into a huddle with (somebody)

    کنکاش محرمانه داشتن، خودمانی (با کسی) مشورت کردن

    in with

    شریک، همکار، هم‌دست

    jump in with both feet

    با اشتیاق و صمیمیت وارد کاری شدن

    keep up with the joneses

    چشم‌و‌هم‌چشمی کردن

    in keeping with

    برطبق، به متابعت از، به پیروی از، بنابر

    land somebody with something

    چیزی را وبال گردن کسی کردن (به‌عهده‌ی کسی انداختن)

    laugh and the world will laugh with you; weep and you weep alone

    خنده کن و دنیا با تو می‌خندد، گریه کن و هیچ کس با تو گریه نمی‌کند (مردم در شادی تو شریک می‌شوند، ولی در هنگام غم تو را تنها می‌گذارند)

    lead with one's chin

    (عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

    level with

    1- برابر با، هم‌تراز با 2- رک‌وراست بودن با

    take liberties with somebody (or something)

    پررویی کردن، (در رفتار نسبت به شخص یا چیزی) پا از حد خود فرانهادن، گستاخی کردن، بی‌محابا رفتار کردن، (به‌طور ناروا) خودمانی رفتار کردن با، بی‌محابا بودن

    live with

    1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن

    be at loggerheads with somebody

    با کسی ناسازگاری یا برخورد داشتن

    come to loggerheads with someone

    با کسی نا سازگاری یا برخورد پیدا کردن

    let loose (with)

    1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول دادن، ول کردن

    throw in one's lot with somebody

    سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)

    fall out of love (with)

    عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

    with might and main

    با زور بازو، با کمال قدرت، با نیرومندی تمام

    flowing with milk and honey

    پر از نعمت و وفور

    get away with murder

    (عامیانه) خلاف کردن و تنبیه نشدن، خودسرانه عمل کردن

    never mix business with pleasure

    کار را با تفریح قاطی نکن، موقع کار کردن کار بکن

    have a nodding acquaintance with someone (or something)

    با کسی (یا چیزی) از دور آشنایی داشتن، کمی شناختن

    be at odds with somebody (over something)

    (درباره‌ی چیزی) با کسی اختلاف داشتن

    off with!

    در بیاور(ید)، بکن!، بکنید!

    off with you!

    برو!، بروید!، خارج شو!، جم بخور!

    an ostrich with its head in the sand

    (شترمرغی که سرش را زیر شن می‌کند و فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند) شخصی که واقعیت را نمی‌بیند

    keep pace (with)

    هم سرعت (با چیز دیگر) حرکت کردن، (با چیز دیگری) هماهنگ شدن، پا به پای کسی پیش رفتن

    catch somebody with his pants down

    (عامیانه) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

    a woman with a past

    زن بد سابقه

    peace be with you!

    (قدیمی) خداحافظ!، بسلامت!

    hoist with one's own petard

    توطئه‌ی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن

    with a pinch of salt

    با احتیاط، با دیرباوری

    with pleasure

    با کمال مسرت، با کمال میل

    with (all due) respect

    اگر گستاخی نباشد، محترما، با کمال احترام، با تمام احترامی که برای شما قائلم

    the road to hell is paved with good intentions

    راه جهنم با نیت‌های خوب سنگفرش شده است

    rule with a rod of iron

    با ستمگری و خشونت حکومت کردن

    roll with the punches

    با شرایط ناخوشایند سازگار شدن، با مشکلات و سختی‌ها کنار آمدن، با دشواری‌ها دست‌وپنجه نرم کردن

    rub elbows with (rub shoulders with)

    با کسی جوشیدن، گرم گرفتن، خوش‌وبش کردن، مصاحبت کردن، تعامل کردن

    make shift (with)

    (قدیمی) سرکردن با، ساختن با، قانع بودن با

    sit well with

    سازگار بودن، ساختن به

    (be) on speaking terms (with someone)

    با کسی قهر نبودن، (با کسی) روابط حسنه داشتن

    born with a silver spoon in one's mouth

    زاده شده در خانواده پولدار

    be struck on (or with) somebody

    (عامیانه) از کسی خوش آمدن، نسبت به کسی نظر خوب داشتن

    be going with a swing

    خوب برگزار شدن، خوب انجام شدن

    with one's tail between one's legs

    با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی

    have a talk with

    نصیحت کردن، هشدار دادن، پند دادن

    tarred with the same brush

    دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

    at that

    بعلاوه، اضافه‌بر آن، روی‌هم‌رفته، علاوه‌بر‌ آن، هم، همچنین

    علی‌رغم آن...، برخلاف آن...

    lay it on thick (with a trowel)

    (عامیانه) غلو کردن، زیاده‌نمایی کردن

    make time with

    (امریکا - عامیانه) جلب محبت کردن، رابطه‌ی جنسی برقرار کردن، به تور زدن (کسی را)

    get in touch with

    در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن

    it's all up with him (or her etc)

    کارش ساخته است، وضعش خراب است

    up with...

    زنده باد...، مرحبا به ...

    with a vengeance

    1- شدیداً، به‌شدت، سخت

    2- به‌طور افراط‌آمیز، بیش‌از‌حد، فراوان

    with a view to

    1- به این قصد که، به این منظور که 2- به این امید که

    with one voice

    متفق‌القول، همدل و هم‌صدا، هم‌عقیده، به‌اتفاق آرا

    walk with god

    با پارسایی زیستن

    have a word with (someone)

    (با کسی) گفت و شنود مختصر داشتن، چند کلمه حرف زدن

    have words (with)

    مشاجره کردن، (با خشم) بحث کردن، محاجه کردن

    with young

    آبستن، حامله

    mop (up) the floor with

    (عامیانه) شکست قطعی دادن

    on (a) par with

    هم‌رده، هم‌تراز

    in connection with something

    دررابطه‌با، درارتباط‌با، راجع‌به، درباره‌ی، در مورد

    take something with a grain of salt

    (چیزی را) به‌آسانی باور نکردن، به‌آسانی نپذیرفتن، با شک و تردید نگاه کردن

    not playing with a full deck

    یک تخته کم داشتن، عقل درست‌وحسابی نداشتن، باهوش نبودن، خُل بودن، احمق بودن

    سوال‌های رایج with

    معنی with به فارسی چی می‌شه؟

    کلمه‌ی «with» در زبان فارسی به «با» ترجمه می‌شود.

    این واژه یکی از پرکاربردترین حروف اضافه در زبان انگلیسی است و برای نشان دادن همراهی، ارتباط، ابزار یا نحوه‌ی انجام کاری به کار می‌رود. «with» می‌تواند روابط مختلفی میان افراد، اشیاء و مفاهیم برقرار کند و بسته به زمینه، معانی متنوعی پیدا کند.

    یکی از رایج‌ترین کاربردهای «with» نشان دادن همراهی یا ارتباط میان افراد است. برای مثال، جمله‌ی «I went to the park with my friend» به معنای «با دوستم به پارک رفتم» است. در این کاربرد، «with» نقش پیوند‌دهنده را دارد و تأکید می‌کند که فرد به تنهایی نبوده و شخص یا گروه دیگری همراه او بوده است. این کاربرد در زندگی روزمره، مکالمات دوستانه و متن‌های نوشتاری بسیار معمول است.

    «With» همچنین برای نشان دادن ابزار یا وسیله‌ای که برای انجام کاری استفاده می‌شود، به کار می‌رود. برای مثال، جمله‌ی «She wrote the letter with a pen» به معنای «او نامه را با خودکار نوشت» است. در این حالت، «with» نشان‌دهنده‌ی وسیله یا ابزار انجام کار است و نحوه‌ی انجام عمل را مشخص می‌کند. این کاربرد در آموزش، دستورالعمل‌ها و متون فنی کاربرد زیادی دارد.

    علاوه بر این، «with» می‌تواند برای بیان حالت، ویژگی یا شرایط همراه چیزی یا کسی به کار رود. مثلاً در جمله‌ی «He was shaking with fear» (او از ترس می‌لرزید)، واژه‌ی «with» حالت درونی یا احساسی فرد را توصیف می‌کند. این استفاده نشان می‌دهد که «with» می‌تواند بار معنایی پیچیده‌تری داشته باشد و احساسات، ویژگی‌ها یا واکنش‌های فرد را نیز منتقل کند.

    «with» واژه‌ای انعطاف‌پذیر و پرکاربرد است که در بسیاری از ساختارهای زبانی نقش کلیدی دارد. این حرف اضافه یادآور این حقیقت است که زبان برای بیان ارتباط، همراهی و شرایط نیازمند ابزارهایی ساده اما چندکاربردی است. «With» نمونه‌ای از چنین ابزاری است که توانایی اتصال افراد، اشیاء و مفاهیم را به روشی روان و طبیعی فراهم می‌کند.

    ارجاع به لغت with

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «with» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/with

    لغات نزدیک with

    • - wite
    • - Wite-Out
    • - with
    • - with (all due) respect
    • - with a bang
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.