امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Blush

blʌʃ blʌʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blushed
  • شکل سوم:

    blushed
  • سوم‌شخص مفرد:

    blushes
  • وجه وصفی حال:

    blushing
  • شکل جمع:

    blushes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
سرخ‌ شدن (صورت) (از شرم یا سردرگمی و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- She blushed at remembering her own past mistakes.
- با یادآوری اشتباه‌های گذشته، صورتش از خجالت سرخ شد.
- When she saw the neighbor's son, she blushed.
- وقتی پسر همسایه را دید، سرخ شد.
noun countable
سرخی، سرخ شدن (صورت) (از خجالت و غیره)
- I felt everybody was noticing my blush.
- احساس می‌کردم که همه متوجه سرخی من بودند.
- The shy girl's constant blushes gave away her true feelings.
- سرخ شدن‌های مداوم دختر خجالتی احساسات واقعی او را فاش کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی آرایش و پیرایش رژگونه
- She applied a touch of blush to her cheeks.
- کمی رژگونه روی گونه‌هایش زد.
- Her face lit up with a beautiful blush.
- صورتش با رژگونه‌ای زیبا برق زد.
noun countable uncountable
رنگ صورتی کم‌رنگ
- The curtains were blush.
- رنگ پرده‌ها صورتی کم‌رنگ بود.
- She wore a stunning blush dress.
- او لباسی خیره‌کننده به رنگ صورتی کم‌رنگ به تن داشت.
noun countable uncountable
بلاش (نوعی شراب)
- I can't resist a glass of blush on a warm summer evening.
- نمی‌توانم در مقابل گیلاس بلاش در عصر گرم تابستانی مقاومت کنم.
- We celebrated our anniversary with a bottle of exquisite blush.
- سالگردمان را با یک بطری بلاش ممتاز جشن گرفتیم.
noun
نظر، نگاه (بیرونی)
- The politician's promises sounded great at first blush.
- وعده‌های این سیاستمدار در نگاه اول عالی به نظر می‌رسید.
- At first blush, the idea of quitting my job seemed crazy.
- در نظر اول، ایده‌ی ترک شغلم دیوانه‌کننده به نظر می‌رسید.
verb - intransitive
خجالت کشیدن، شرمگین شدن، شرمنده شدن
- I blush to admit that.
- از اذعان آن (موضوع) شرمنده‌ام.
- I always blush when someone catches me doing something embarrassing.
- همیشه وقتی کسی مرا در حال انجام کاری شرم‌آور می‌گیرد، خجالت می‌کشم.
verb - intransitive
سرخ شدن
- The sunset made the sky blush.
- غروب آسمان را سرخ کرد.
- The ripe apples on the tree began to blush.
- سیب‌های رسیده روی درخت شروع به سرخ شدن کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blush

  1. noun pink coloring
    Synonyms:
    bloom blossom burning color flush flushing glow glowing mantling pink tinge reddening redness rosiness rosy tint ruddiness scarlet
    Antonyms:
    paleness pallidity whiteness
  1. verb become colored, pinken
    Synonyms:
    color crimson flush glow have rosy cheeks mantle redden rouge turn red turn scarlet
    Antonyms:
    blanch pale

Idioms

  • at first blush

    در اولین نظر، بدون تعمق و تفکر

ارجاع به لغت blush

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blush» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blush

لغات نزدیک blush

پیشنهاد بهبود معانی