با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blanch

blæntʃ blɑːntʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blanched
  • شکل سوم:

    blanched
  • سوم‌شخص مفرد:

    blanches
  • وجه وصفی حال:

    blanching

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
ادبی رنگ‌پریده کردن یا شدن، تغییر کردن رنگ رخساره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The men escaped, faces blanched with fear.
- مردان درحالی‌که رنگ از چهره‌شان پریده بود فرار کردند.
- Patrick visibly blanched.
- رنگ رخساره‌ی پاتریک به‌وضوح پرید.
- When he realized who was on the phone, he blanched.
- وقتی فهمید چه کسی پشت تلفن است، رنگش پرید.
- Her rosy cheeks had been blanched by the cold.
- سرما گونه‌های سرخش را بی‌رنگ کرده بود.
verb - transitive
غذا و آشپزی بلانچ کردن (در این روش سبزیجات و میوه و غیره به مدت کوتاهی در یک مایع داغ مثل آب یا روغن در حال جوش غوطه‌ور می‌شوند. پس بعد از اتمام این فرایند، مواد غذایی باید به سرعت سرد شوند تا روند پخت متوقف گردد. این روش باعث می‌شود خاصیت، تردی، مزه و رنگ سبزیجات حفظ شود)
- Blanch the peaches before peeling them.
- قبل از پوست کندن، هلوها را بلانچ کنید.
- Blanch the peaches and remove the skins.
- هلوها را بلانچ و پوست آن را جدا کنید.
- Blanch the spinach for 30 seconds.
- اسفناج را به مدت ۳۰ ثانیه بلانچ کنید.
- blanched almonds
- بادام‌های بلانچ‌شده
verb - transitive
سفید کردن
- Age has blanched his hair.
- گذشت زمان موی او را سفید کرده است.
- The light blanched her face.
- نور صورتش را سفید کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blanch

  1. verb become afraid
    Synonyms: flinch, pale, recoil, shrink, start, wince
    Antonyms: be brave

ارجاع به لغت blanch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blanch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blanch

لغات نزدیک blanch

پیشنهاد بهبود معانی