فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Flinch

flɪntʃ flɪntʃ

گذشته‌ی ساده:

flinched

شکل سوم:

flinched

سوم‌شخص مفرد:

flinches

وجه وصفی حال:

flinching

شکل جمع:

flinchs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive

شانه خالی کردن، به‌خود پیچیدن، دریغ داشتن، بر کسی تنگ گرفتن کردن، فروگذاری، خودداری

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

I flinch every time I hear a dentist's drill.

هروقت صدای مته‌ی دندان‌ساز را می‌شنوم به خود می‌لرزم.

When I touched his sore, he flinched.

تا دست به زخمش زدم به خود لرزید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He pulled the trigger without flinching.

او بی‌پروا ماشه را کشید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد flinch

  1. verb shy away, wince
    Synonyms:
    avoid retreat withdraw recoil evade shun escape flee shirk duck draw back recede shrink cower dodge swerve start crouch cringe blink blanch blench balk elude
    Antonyms:
    face confront meet

Collocations

flinch from doing something

از انجام کار (ناخوشایند و غیره) سرباز زدن

ارجاع به لغت flinch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flinch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flinch

لغات نزدیک flinch

پیشنهاد بهبود معانی