با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fudge

fʌdʒ fʌdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fudges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    دستکاری کردن، سرهم‌بندی کردن
  • verb - transitive
    طفره رفتن، این دست و آن دست کردن، (عمدا) پاسخ مبهم دادن، بهانه تراشیدن، تعلل کردن، پنهان شدن
    • - He had to fudge an excuse for his absence.
    • - او مجبور شد برای غیبتش بهانه‌ای بتراشد.
    • - The boss fudged the question of pay raises for as long as he could.
    • - ارباب تا می‌توانست درباره‌ی اضافه حقوق‌ها تعلل کرد.
  • verb - intransitive
    فریفتن، تقلب کردن
  • آهسته حرکت کردن
  • noun
    غذایی که از مخلوط شکلات و شیر و قند درست شده باشد
  • noun
    سخن بی‌معنی و بیهوده، جفنگ
  • noun
    رنگ نوعی رنگ قهوه‌ای
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fudge

  1. verb fake, misrepresent
    Synonyms: avoid, color, cook up, dodge, embellish, embroider, equivocate, evade, exaggerate, falsify, hedge, magnify, overstate, pad, patch, shuffle, slant, stall
    Antonyms: tell truth

ارجاع به لغت fudge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fudge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fudge

لغات نزدیک fudge

پیشنهاد بهبود معانی