با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Enamel

ɪˈnæml ɪˈnæml
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb
    مینا ساختن، میناکاری کردن، مینایی، لعاب دادن، لعاب، مینا
    • - The kettle has a red enamel.
    • - کتری لعاب قرمز فامی دارد.
    • - A metal sink that has an enamelled surface.
    • - دستشویی فلزی که سطح لعاب‌داری دارد.
    • - enameled brick
    • - آجر کاشی
    • - The sun enamelled the whole scene.
    • - خورشید تمام صحنه را رنگارنگ کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد enamel

  1. noun paint, often shiny
    Synonyms: cloisonné, coating, finish, glaze, gloss, japan, lacquer, polish, stain, topcoat, varnish, veneer

ارجاع به لغت enamel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «enamel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/enamel

لغات نزدیک enamel

پیشنهاد بهبود معانی