گذشتهی ساده:
bouncedشکل سوم:
bouncedسومشخص مفرد:
bouncesسالم و سرحال (به ویژه در مورد نوزاد)
The baby was bouncing.
نوزاد سالم و سرحال بود.
The bouncing baby giggled and wiggled in his mother's arms.
نوزاد سالم و سرحال در آغوش مادرش میخندید و تکان میخورد.
سرزنده، پرجنبوجوش، پرنشاط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The bouncing crowd cheered and clapped as the performer took the stage.
هنگامی که اجراکننده روی صحنه رفت، تماشاگران پرجنبوجوش تشویق کردند و کف زدند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bouncing» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bouncing