ترجمه و بهبود متون فارسی و انگلیسی با استفاده از هوش مصنوعی (AI)

Newborn

ˈnuːbɔːrn ˈnjuːbɔːn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    تازه متولد‌شده، تازه زاییده‌شده
    • - The newborn baby slept peacefully in her crib.
    • - نوزاد تازه متولد‌شده با آرامش در گهواره‌اش خوابید.
    • - The parents marveled at their newborn daughter's tiny fingers and toes.
    • - والدین از انگشتان کوچک دست و پای دختر تازه متولدشده‌ی خود شگفت‌زده شدند.
  • noun countable
    نوزاد
    • - The newborn let out a cry as it entered the world.
    • - نوزاد با ورود به دنیا گریه‌ای سر داد.
    • - We celebrated the arrival of the newborn with balloons and gifts.
    • - ورود نوزاد را با بادکنک و هدایا جشن گرفتیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد newborn

  1. noun infant
    Synonyms: babe, baby, bairn, bambino, bantling, bundle, child, kid, little one, neonate, nursling, small child, suckling, tot

ارجاع به لغت newborn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «newborn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ تیر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/newborn

لغات نزدیک newborn

پیشنهاد بهبود معانی