صفت تفضیلی:
more childishصفت عالی:
most childishکودکانه، بچگانه، مربوط به بچگی
The teacher struggled to read the student's childish handwriting.
معلم سعی کرد دستخط کودکانهی دانشآموز را بخواند.
She had a childish face.
او سیمایی کودکانه داشت.
بچگانه، ناپخته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His childish behavior at the party embarrassed his friends.
رفتار بچگانهی او در مهمانی دوستانش را خجالتزده کرد.
She couldn't stand her brother's childish behavior any longer.
او دیگر نمیتوانست رفتار ناپختهی برادرش را تحمل کند.
ساده، فاقد پیچیدگی
The instructions were written in a childish manner.
دستورالعملها به شیوهای ساده نوشته شده بود.
I invented a childish device.
دستگاهی فاقد پیچیدگی ابداع کردم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «childish» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/childish