با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Impacted

ɪmˈpæktɪd ɪmˈpæktɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    impacts
  • وجه وصفی حال:

    impacting

معنی

adjective
به‌هم چسبیده، باهم جوش خورده (مثل انتهای استخوان‌های شکسته)، باهم جمع شده، کارگذاشته شده، میان چیزی گیرکرده، تحت فشار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impacted

  1. verb Have an effect upon
    Synonyms: touched, crushed, struck, smashed, rocked, pounded, jolted, forced, crashed, effected, contacted, blown, banged, affected
  2. adjective Wedged or packed in together
    Synonyms: wedged

ارجاع به لغت impacted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impacted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impacted

لغات نزدیک impacted

پیشنهاد بهبود معانی