آخرین به‌روزرسانی:

Afflict

əˈflɪkt əˈflɪkt

گذشته‌ی ساده:

afflicted

شکل سوم:

afflicted

سوم‌شخص مفرد:

afflicts

وجه وصفی حال:

afflicting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

رنجورکردن، آزردن، پریشان کردن، مبتلا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

He was afflicted with poor eyesight and diabetes.

او از ضعف بینایی و مرض قند رنج می‌برد.

Strife between the two Lords afflicted the village.

کشمکش میان آن دو لرد دهکده را دچار مصیبت کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد afflict

  1. verb cause or become hurt
    Synonyms:
    pain hurt trouble worry annoy bother distress vex wound plague harass torment oppress burden press grieve strike beset harry irk rack agonize try lacerate smite torture crucify harrow martyr
    Antonyms:
    help comfort aid solace take care of stay away from

سوال‌های رایج afflict

گذشته‌ی ساده afflict چی میشه؟

گذشته‌ی ساده afflict در زبان انگلیسی afflicted است.

شکل سوم afflict چی میشه؟

شکل سوم afflict در زبان انگلیسی afflicted است.

وجه وصفی حال afflict چی میشه؟

وجه وصفی حال afflict در زبان انگلیسی afflicting است.

سوم‌شخص مفرد afflict چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد afflict در زبان انگلیسی afflicts است.

ارجاع به لغت afflict

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «afflict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/afflict

لغات نزدیک afflict

پیشنهاد بهبود معانی