گذشتهی ساده:
afflictedشکل سوم:
afflictedسومشخص مفرد:
afflictsوجه وصفی حال:
afflictingرنجورکردن، آزردن، پریشان کردن، مبتلا کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was afflicted with poor eyesight and diabetes.
او از ضعف بینایی و مرض قند رنج میبرد.
Strife between the two Lords afflicted the village.
کشمکش میان آن دو لرد دهکده را دچار مصیبت کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «afflict» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/afflict