با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Rack

ræk ræk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    racked
  • شکل سوم:

    racked
  • سوم‌شخص مفرد:

    racks
  • وجه وصفی حال:

    racking
  • شکل جمع:

    racks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
(در ترکیب) جا–

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- dish rack
- جاظرفی
- magazine rack
- جامجله‌ای
- clothes rack
- جالباسی، رخت‌آویز
- hat rack
- جاکلاهی
noun countable
انگلیسی آمریکایی ورزش رک (مثلثی چوبی یا پلاستیکی برای چیدمان توپ‌ها در شروع بازی بیلیارد و اسنوکر و غیره)
- He placed the billiard balls in the rack before starting the game.
- قبل از شروع بازی توپ‌های بیلیارد را در رک قرار داد.
- I couldn't find the rack, so we couldn't start the snooker game.
- نتوانستم رک را پیدا کنم، بنابراین نتوانستیم بازی اسنوکر را شروع کنیم.
noun countable
غلتک (وسیله‌ای برای شکنجه که در گذشته از آن استفاده می‌شد)
- The prisoner was placed on the rack.
- زندانی را روی غلتک گذاشتند.
- The rack was a tool of torture during the medieval period.
- غلتک وسیله‌ی شکنجه در دوره قرون وسطی بود.
noun countable uncountable
گوشت گردن (گوسفند یا خوک)
- He seasoned the rack of lamb with rosemary and garlic.
- گردن بره را با رزماری و سیر مزه‌دار کرد.
- The chef prepared a delicious rack of lamb for the dinner party.
- سرآشپز گوشت گردن بره‌ی خوشمزه‌ای برای مهمانی شام آماده کرد.
noun countable
چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای
- The metal rack showed signs of wear and tear from constant use.
- چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای فلزی علائم استهلاک ناشی از استفاده‌ی مداوم را نشان می‌داد.
- The mechanic recommended replacing the old rack with a new one for smoother operation.
- مکانیک توصیه کرد برای عملکرد روان‌تر، چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای قدیمی را با یک نمونه‌ی جدید جایگزین کنیم.
noun
نابودی، ویرانی
- Every corner of the house was filled with evidence of rack.
- هر کنج خانه پر از شواهد ویرانی بود.
- The battle resulted in the rack of the city.
- نبرد منجر به ویرانی شهر شد.
verb - transitive
آزردن، رنج دادن، اذیت کردن، زجر دادن
- She was racked by jealousy.
- حسادت او را رنج می‌داد.
- a body racked by pain
- بدنی که درد آن را اذیت می‌کند
noun
رنج، درد، زجر، عذاب
- the rack of old age
- رنج پیری
- The rack of her broken heart was unbearable.
- عذاب قلب شکسته‌اش تحمل نمی‌شد.
noun
جانورشناسی دو شاخ، جفت شاخ
- The hunter admired the symmetrical rack on the wall.
- شکارچی دو شاخ متقارن روی دیوار را کرد.
- The taxidermist carefully mounted the deer rack on a wooden plaque for display.
- تاکسیدرمیست جفت شاخ گوزن را با دقت روی پلاک چوبی برای نمایش نصب کرد.
noun
علوفه‌دان
- He loaded the hay onto the rack for the cows to eat.
- یونجه را روی علوفه‌دان گذاشت تا گاوها یونجه بخورند.
- The horses eagerly gathered around the rack.
- اسب‌ها مشتاقانه دور علوفه‌دان جمع شدند.
verb - transitive
ورزش در رک گذاشتن (توپ بیلیارد و اسنوکر و غیره)
- Please rack the bowling balls.
- لطفاً توپ‌های بولینگ را در رک بگذارید.
- It's your turn to rack the billiard balls for the next match.
- نوبت شماست که برای مسابقه‌ی بعدی توپ‌های بیلیارد را در رک بگذارید.
verb - transitive
زیاد کردن، بالا بردن، افزایش دادن (مبلغ اجاره و غیره) (به‌طور نامتعارف و غیرمنصفانه)
- The landlord decided to rack up the rents for the new tenants.
- صاحب‌خانه تصمیم گرفت اجاره‌بهای مستأجران جدید را بالا ببرد.
- The company planned to rack prices on their products next month.
- این شرکت قصد داشت قیمت محصولات خود را در ماه آتی افزایش دهد.
verb - transitive
ظلم کردن، اجحاف کردن (با دریافت اجاره‌بهای زیاد و غیرمنصفانه و غیره)
- The property management company continuously racks tenants.
- شرکت مدیریت املاک به‌طور مداوم در حق مستأجران ظلم می‌کند.
- The landlord tried to rack me with a steep increase in rent.
- صاحب‌خانه سعی کرد در حق من با افزایش شدید اجاره‌بها اجحاف کند.
verb - transitive
شکنجه دادن، شکنجه کردن (روی غلتک شکنجه)
- They racked prisoners.
- زندانیان را شکنجه می‌دادند.
- The prisoner was racked until he confessed.
- زندانی را تا زمانی که اعتراف کرد، شکنجه کردند.
noun
جانورشناسی یورتمه‌ (راه‌ رفتن اسب)
- The horse moved gracefully in a rack around the arena.
- اسب به‌زیبایی در اطراف میدان یورتمه می‌رفت.
- The judge admired the horse's rack during the competition.
- داور یورتمه‌ی اسب در طول مسابقه را تحسین کرد.
verb - intransitive
جانورشناسی یورتمه رفتن (اسب)
- The horse began to rack.
- اسب شروع به یورتمه رفتن کرد.
- The stallion racked through the forest.
- اسب نر [اخته‌نشده] در جنگل یورتمه رفت.
noun
توده‌ی ابر بادآورده
- As the storm approached, the racks gathered overhead.
- با نزدیک شدن طوفان، توده‌های ابر بادآورده در بالای سر جمع شدند.
- The racks obscured the sun.
- توده‌های ابر بادآورده خورشید را پوشاندند.
verb - transitive
از درده جدا کردن (شراب و غیره)
- He carefully racked the wine.
- او با احتیاط شراب را از درده جدا کرد.
- The winemaker decided to rack the vintage red wine.
- شراب‌ساز تصمیم گرفت شراب قرمز قدیمی را از درده جدا کند.
noun countable
باربند
- I need to install a roof rack on my car for our upcoming road trip.
- برای سفر جاده‌ای آتی ما باید یک باربند سقفی روی ماشینم نصب کنم.
- The car's trunk was too small, so we added a rack.
- صندوق عقب ماشین خیلی کوچک بود، بنابراین یک باربند اضافه کردیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rack

  1. noun frame, framework
    Synonyms: arbor, bed, box, bracket, counter, furniture, holder, ledge, perch, receptacle, shelf, stand, structure, trestle
  2. verb torture; strain
    Synonyms: afflict, agonize, crucify, distress, excruciate, force, harass, harrow, martyr, oppress, pain, persecute, pull, shake, stress, stretch, tear, torment, try, wrench, wring
    Antonyms: please, pleasure, soothe

Phrasal verbs

  • rack up

    به دست آوردن، کسب کردن

Collocations

  • on the rack

    در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه

  • roof rack

    (اتومبیل) باربند

Idioms

ارجاع به لغت rack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rack

لغات نزدیک rack

پیشنهاد بهبود معانی