آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

    Rack

    ræk ræk

    گذشته‌ی ساده:

    racked

    شکل سوم:

    racked

    سوم‌شخص مفرد:

    racks

    وجه وصفی حال:

    racking

    شکل جمع:

    racks

    معنی rack | جمله با rack

    noun countable

    (در ترکیب) جا–

    dish rack

    جاظرفی

    magazine rack

    جامجله‌ای

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    clothes rack

    جالباسی، رخت‌آویز

    hat rack

    جاکلاهی

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی ورزش رک (مثلثی چوبی یا پلاستیکی برای چیدمان توپ‌ها در شروع بازی بیلیارد و اسنوکر و غیره)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    He placed the billiard balls in the rack before starting the game.

    قبل از شروع بازی توپ‌های بیلیارد را در رک قرار داد.

    I couldn't find the rack, so we couldn't start the snooker game.

    نتوانستم رک را پیدا کنم، بنابراین نتوانستیم بازی اسنوکر را شروع کنیم.

    noun countable

    غلتک (وسیله‌ای برای شکنجه که در گذشته از آن استفاده می‌شد)

    The prisoner was placed on the rack.

    زندانی را روی غلتک گذاشتند.

    The rack was a tool of torture during the medieval period.

    غلتک وسیله‌ی شکنجه در دوره قرون وسطی بود.

    noun countable uncountable

    گوشت گردن (گوسفند یا خوک)

    He seasoned the rack of lamb with rosemary and garlic.

    گردن بره را با رزماری و سیر مزه‌دار کرد.

    The chef prepared a delicious rack of lamb for the dinner party.

    سرآشپز گوشت گردن بره‌ی خوشمزه‌ای برای مهمانی شام آماده کرد.

    noun countable

    چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای

    The metal rack showed signs of wear and tear from constant use.

    چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای فلزی علائم استهلاک ناشی از استفاده‌ی مداوم را نشان می‌داد.

    The mechanic recommended replacing the old rack with a new one for smoother operation.

    مکانیک توصیه کرد برای عملکرد روان‌تر، چرخ‌دنده‌ی شانه‌ای قدیمی را با یک نمونه‌ی جدید جایگزین کنیم.

    noun

    نابودی، ویرانی

    Every corner of the house was filled with evidence of rack.

    هر کنج خانه پر از شواهد ویرانی بود.

    The battle resulted in the rack of the city.

    نبرد منجر به ویرانی شهر شد.

    verb - transitive

    آزردن، رنج دادن، اذیت کردن، زجر دادن

    She was racked by jealousy.

    حسادت او را رنج می‌داد.

    a body racked by pain

    بدنی که درد آن را اذیت می‌کند

    noun

    رنج، درد، زجر، عذاب

    the rack of old age

    رنج پیری

    The rack of her broken heart was unbearable.

    عذاب قلب شکسته‌اش تحمل نمی‌شد.

    noun

    جانورشناسی دو شاخ، جفت شاخ

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    The hunter admired the symmetrical rack on the wall.

    شکارچی دو شاخ متقارن روی دیوار را کرد.

    The taxidermist carefully mounted the deer rack on a wooden plaque for display.

    تاکسیدرمیست جفت شاخ گوزن را با دقت روی پلاک چوبی برای نمایش نصب کرد.

    noun

    علوفه‌دان

    He loaded the hay onto the rack for the cows to eat.

    یونجه را روی علوفه‌دان گذاشت تا گاوها یونجه بخورند.

    The horses eagerly gathered around the rack.

    اسب‌ها مشتاقانه دور علوفه‌دان جمع شدند.

    verb - transitive

    ورزش در رک گذاشتن (توپ بیلیارد و اسنوکر و غیره)

    Please rack the bowling balls.

    لطفاً توپ‌های بولینگ را در رک بگذارید.

    It's your turn to rack the billiard balls for the next match.

    نوبت شماست که برای مسابقه‌ی بعدی توپ‌های بیلیارد را در رک بگذارید.

    verb - transitive

    زیاد کردن، بالا بردن، افزایش دادن (مبلغ اجاره و غیره) (به‌طور نامتعارف و غیرمنصفانه)

    The landlord decided to rack up the rents for the new tenants.

    صاحب‌خانه تصمیم گرفت اجاره‌بهای مستأجران جدید را بالا ببرد.

    The company planned to rack prices on their products next month.

    این شرکت قصد داشت قیمت محصولات خود را در ماه آتی افزایش دهد.

    verb - transitive

    ظلم کردن، اجحاف کردن (با دریافت اجاره‌بهای زیاد و غیرمنصفانه و غیره)

    The property management company continuously racks tenants.

    شرکت مدیریت املاک به‌طور مداوم در حق مستأجران ظلم می‌کند.

    The landlord tried to rack me with a steep increase in rent.

    صاحب‌خانه سعی کرد در حق من با افزایش شدید اجاره‌بها اجحاف کند.

    verb - transitive

    شکنجه دادن، شکنجه کردن (روی غلتک شکنجه)

    They racked prisoners.

    زندانیان را شکنجه می‌دادند.

    The prisoner was racked until he confessed.

    زندانی را تا زمانی که اعتراف کرد، شکنجه کردند.

    noun

    جانورشناسی یورتمه‌ (راه‌ رفتن اسب)

    The horse moved gracefully in a rack around the arena.

    اسب به‌زیبایی در اطراف میدان یورتمه می‌رفت.

    The judge admired the horse's rack during the competition.

    داور یورتمه‌ی اسب در طول مسابقه را تحسین کرد.

    verb - intransitive

    جانورشناسی یورتمه رفتن (اسب)

    The horse began to rack.

    اسب شروع به یورتمه رفتن کرد.

    The stallion racked through the forest.

    اسب نر [اخته‌نشده] در جنگل یورتمه رفت.

    noun

    توده‌ی ابر بادآورده

    As the storm approached, the racks gathered overhead.

    با نزدیک شدن طوفان، توده‌های ابر بادآورده در بالای سر جمع شدند.

    The racks obscured the sun.

    توده‌های ابر بادآورده خورشید را پوشاندند.

    verb - transitive

    از درده جدا کردن (شراب و غیره)

    He carefully racked the wine.

    او با احتیاط شراب را از درده جدا کرد.

    The winemaker decided to rack the vintage red wine.

    شراب‌ساز تصمیم گرفت شراب قرمز قدیمی را از درده جدا کند.

    noun countable

    باربند

    I need to install a roof rack on my car for our upcoming road trip.

    برای سفر جاده‌ای آتی ما باید یک باربند سقفی روی ماشینم نصب کنم.

    The car's trunk was too small, so we added a rack.

    صندوق عقب ماشین خیلی کوچک بود، بنابراین یک باربند اضافه کردیم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد rack

    1. noun frame, framework
      Synonyms:
      structure framework holder stand box shelf furniture bracket receptacle bed ledge counter trestle perch arbor
    1. verb torture; strain
      Synonyms:
      pain stress try afflict distress harass oppress torment strain force pull shake stretch tear wrench wring agonize crucify excruciate harrow martyr persecute
      Antonyms:
      please soothe pleasure

    Phrasal verbs

    rack up

    به دست آوردن، کسب کردن

    Collocations

    on the rack

    در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه

    Idioms

    off the rack

    (لباس) پیش دوخته

    rack one's brains

    فکر خود را سخت به کار انداختن

    go to rack and ruin

    کاملاً ویران شدن

    دچار خرابی و فلاکت شدن، نابنوا شدن

    beat (or rack or cudgel) one's brains

    برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره‌ی چیزی سخت کوشیدن

    سوال‌های رایج rack

    گذشته‌ی ساده rack چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده rack در زبان انگلیسی racked است.

    شکل سوم rack چی میشه؟

    شکل سوم rack در زبان انگلیسی racked است.

    شکل جمع rack چی میشه؟

    شکل جمع rack در زبان انگلیسی racks است.

    وجه وصفی حال rack چی میشه؟

    وجه وصفی حال rack در زبان انگلیسی racking است.

    سوم‌شخص مفرد rack چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد rack در زبان انگلیسی racks است.

    ارجاع به لغت rack

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «rack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rack

    لغات نزدیک rack

    • - racism
    • - racist
    • - rack
    • - rack and ruin
    • - rack one's brains
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.