گذشتهی ساده:
rackedشکل سوم:
rackedسومشخص مفرد:
racksوجه وصفی حال:
rackingشکل جمع:
racks(در ترکیب) جا–
dish rack
جاظرفی
magazine rack
جامجلهای
clothes rack
جالباسی، رختآویز
hat rack
جاکلاهی
انگلیسی آمریکایی ورزش رک (مثلثی چوبی یا پلاستیکی برای چیدمان توپها در شروع بازی بیلیارد و اسنوکر و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He placed the billiard balls in the rack before starting the game.
قبل از شروع بازی توپهای بیلیارد را در رک قرار داد.
I couldn't find the rack, so we couldn't start the snooker game.
نتوانستم رک را پیدا کنم، بنابراین نتوانستیم بازی اسنوکر را شروع کنیم.
غلتک (وسیلهای برای شکنجه که در گذشته از آن استفاده میشد)
The prisoner was placed on the rack.
زندانی را روی غلتک گذاشتند.
The rack was a tool of torture during the medieval period.
غلتک وسیلهی شکنجه در دوره قرون وسطی بود.
گوشت گردن (گوسفند یا خوک)
He seasoned the rack of lamb with rosemary and garlic.
گردن بره را با رزماری و سیر مزهدار کرد.
The chef prepared a delicious rack of lamb for the dinner party.
سرآشپز گوشت گردن برهی خوشمزهای برای مهمانی شام آماده کرد.
چرخدندهی شانهای
The metal rack showed signs of wear and tear from constant use.
چرخدندهی شانهای فلزی علائم استهلاک ناشی از استفادهی مداوم را نشان میداد.
The mechanic recommended replacing the old rack with a new one for smoother operation.
مکانیک توصیه کرد برای عملکرد روانتر، چرخدندهی شانهای قدیمی را با یک نمونهی جدید جایگزین کنیم.
نابودی، ویرانی
Every corner of the house was filled with evidence of rack.
هر کنج خانه پر از شواهد ویرانی بود.
The battle resulted in the rack of the city.
نبرد منجر به ویرانی شهر شد.
آزردن، رنج دادن، اذیت کردن، زجر دادن
She was racked by jealousy.
حسادت او را رنج میداد.
a body racked by pain
بدنی که درد آن را اذیت میکند
رنج، درد، زجر، عذاب
the rack of old age
رنج پیری
The rack of her broken heart was unbearable.
عذاب قلب شکستهاش تحمل نمیشد.
جانورشناسی دو شاخ، جفت شاخ
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The hunter admired the symmetrical rack on the wall.
شکارچی دو شاخ متقارن روی دیوار را کرد.
The taxidermist carefully mounted the deer rack on a wooden plaque for display.
تاکسیدرمیست جفت شاخ گوزن را با دقت روی پلاک چوبی برای نمایش نصب کرد.
علوفهدان
He loaded the hay onto the rack for the cows to eat.
یونجه را روی علوفهدان گذاشت تا گاوها یونجه بخورند.
The horses eagerly gathered around the rack.
اسبها مشتاقانه دور علوفهدان جمع شدند.
ورزش در رک گذاشتن (توپ بیلیارد و اسنوکر و غیره)
Please rack the bowling balls.
لطفاً توپهای بولینگ را در رک بگذارید.
It's your turn to rack the billiard balls for the next match.
نوبت شماست که برای مسابقهی بعدی توپهای بیلیارد را در رک بگذارید.
زیاد کردن، بالا بردن، افزایش دادن (مبلغ اجاره و غیره) (بهطور نامتعارف و غیرمنصفانه)
The landlord decided to rack up the rents for the new tenants.
صاحبخانه تصمیم گرفت اجارهبهای مستأجران جدید را بالا ببرد.
The company planned to rack prices on their products next month.
این شرکت قصد داشت قیمت محصولات خود را در ماه آتی افزایش دهد.
ظلم کردن، اجحاف کردن (با دریافت اجارهبهای زیاد و غیرمنصفانه و غیره)
The property management company continuously racks tenants.
شرکت مدیریت املاک بهطور مداوم در حق مستأجران ظلم میکند.
The landlord tried to rack me with a steep increase in rent.
صاحبخانه سعی کرد در حق من با افزایش شدید اجارهبها اجحاف کند.
شکنجه دادن، شکنجه کردن (روی غلتک شکنجه)
They racked prisoners.
زندانیان را شکنجه میدادند.
The prisoner was racked until he confessed.
زندانی را تا زمانی که اعتراف کرد، شکنجه کردند.
جانورشناسی یورتمه (راه رفتن اسب)
The horse moved gracefully in a rack around the arena.
اسب بهزیبایی در اطراف میدان یورتمه میرفت.
The judge admired the horse's rack during the competition.
داور یورتمهی اسب در طول مسابقه را تحسین کرد.
جانورشناسی یورتمه رفتن (اسب)
The horse began to rack.
اسب شروع به یورتمه رفتن کرد.
The stallion racked through the forest.
اسب نر [اختهنشده] در جنگل یورتمه رفت.
تودهی ابر بادآورده
As the storm approached, the racks gathered overhead.
با نزدیک شدن طوفان، تودههای ابر بادآورده در بالای سر جمع شدند.
The racks obscured the sun.
تودههای ابر بادآورده خورشید را پوشاندند.
از درده جدا کردن (شراب و غیره)
He carefully racked the wine.
او با احتیاط شراب را از درده جدا کرد.
The winemaker decided to rack the vintage red wine.
شرابساز تصمیم گرفت شراب قرمز قدیمی را از درده جدا کند.
باربند
I need to install a roof rack on my car for our upcoming road trip.
برای سفر جادهای آتی ما باید یک باربند سقفی روی ماشینم نصب کنم.
The car's trunk was too small, so we added a rack.
صندوق عقب ماشین خیلی کوچک بود، بنابراین یک باربند اضافه کردیم.
به دست آوردن، کسب کردن
در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه
(اتومبیل) باربند
(لباس) پیش دوخته
فکر خود را سخت به کار انداختن
beat (or rack or cudgel) one's brains
برای به یاد آوردن یا اندیشیدن دربارهی چیزی سخت کوشیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rack» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rack