فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Tooth

tuːθ tuːθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    teeth

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    دندان، دندانه، نیش
    • - wisdom tooth
    • - دندان عقل
    • - tooth cavity
    • - کرم‌خوردگی دندان
    • - I brush my teeth after each meal.
    • - پس از هر غذا دندان‌های خود را مسواک می‌زنم.
    • - a saw tooth
    • - دندانه‌ی اره
    • - the teeth of a comb
    • - دندانه‌های شانه
    • - We have to put teeth into this law.
    • - بایستی این قانون را شدیدتر کنیم.
    • - in the teeth of all these difficulties
    • - در برابر همه‌ی این دشواری‌ها
    • - Aren't you a bit long in the tooth to start college?
    • - آیا سن تو برای دانشگاه رفتن قدری زیاد نیست؟
    • - Green plums set my teeth on edge.
    • - گوجه‌سبز دندان‌های مرا کند می‌کند.
    • - We will fight them tooth and nail.
    • - تا آخرین نفس با آن‌ها خواهیم جنگید.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun countable
    علاقه، سلیقه
  • verb - transitive
    دارای دندان کردن، دندانه‌دار کردن
    • - a toothed knife
    • - چاقوی دندانه‌دار (دم‌اره‌ای)
    • - a toothed wheel
    • - چرخ دنده‌دار (دندانه‌دار)
    • - to tooth a saw
    • - لبه‌ی اره را دندانه‌دار کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد tooth

  1. noun A dental process
    Synonyms: tusk, fang, ivory, snag, saber-tooth, tush, artificial tooth, false tooth, edontate process, calcerous process, bony appendage, (little tooth) denticle, become occupied with, bicuspid, involve oneself in, canine, be busy at, cog, in-the-face-of, cuspid, in conflict with, incisor, dent, defying, dentation, elderly, denticle, aged, ancient, dentile, show hostility, eyetooth, oppose, be angry, grinder, reprimand, reproach, castigate, laniary, molar, point, premolar, serration, tine, wisdom
  2. noun A toothlike or tooth-shaped object
    Synonyms: point, stub, projection
  3. adjective
    Synonyms: dentate, dentiform

Collocations

Idioms

  • armed to the teeth

    سرتاپا مسلح، کاملاً مسلح

  • in the teeth of

    1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با

    در مقابله با، رو در رو با، در برابر

  • lie through one's teeth

    کاملاً دروغ گفتن، بی‌شرمانه دروغ گفتن

  • long in the tooth

    پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار به‌خصوص)

  • set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

  • tooth and nail

    با چنگ و دندان، با تمام قوا، تا آخرین نفس

ارجاع به لغت tooth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tooth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tooth

لغات نزدیک tooth

پیشنهاد بهبود معانی