با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Tooth

tuːθ tuːθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    teeth

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
کالبدشناسی دندان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- wisdom tooth
- دندان عقل
- tooth cavity
- کرم‌خوردگی دندان
- I brush my teeth after each meal.
- پس از هر وعده‌ی غذایی دندان‌هایم را مسواک می‌زنم.
noun countable
دندانه (روی شانه و اره و زیپ و غیره)
- a saw tooth
- دندانه‌ی اره
- He carefully cleaned the teeth of the comb.
- دندانه‌های شانه را با دقت تمیز کرد.
noun plural
برش، ضمانت اجرایی
- We have to put teeth into this law.
- باید به این قانون برش بدهیم.
- The court's decision gave teeth to the anti-discrimination laws.
- تصمیم دادگاه به قوانین ضد تبعیض ضمانت اجرایی داد.
noun
گیاه‌شناسی دندانچه
- The plant had tiny teeth along the edges of its leaves.
- این گیاه دارای دندانچه‌های ریز در امتداد لبه‌های برگ‌های خود بود.
- The succulent's teeth give it a unique appearance.
- دندانچه‌های ساکولنت ظاهری منحصر‌به‌فرد به آن می‌بخشد.
noun
گرایش، تمایل
- his teeth for spicy food
- گرایشش به غذاهای تند
- She had a teeth for desserts.
- به دسر تمایل داشت.
noun
زبری، ناصافی
- The artist used a chisel to create teeth.
- هنرمند برای ایجاد زبری از اسکنه استفاده کرد.
- I like this tooth.
- این زبری را دوست دارم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tooth

  1. noun A dental process
    Synonyms: tusk, fang, ivory, snag, saber-tooth, tush, artificial tooth, false tooth, edontate process, calcerous process, bony appendage, (little tooth) denticle, become occupied with, bicuspid, involve oneself in, canine, be busy at, cog, in-the-face-of, cuspid, in conflict with, incisor, dent, defying, dentation, elderly, denticle, aged, ancient, dentile, show hostility, eyetooth, oppose, be angry, grinder, reprimand, reproach, castigate, laniary, molar, point, premolar, serration, tine, wisdom
  2. noun A toothlike or tooth-shaped object
    Synonyms: point, stub, projection
  3. adjective
    Synonyms: dentate, dentiform

Collocations

Idioms

  • armed to the teeth

    سرتاپا مسلح، کاملاً مسلح

  • in the teeth of

    1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با

    در مقابله با، رو در رو با، در برابر

  • lie through one's teeth

    کاملاً دروغ گفتن، بی‌شرمانه دروغ گفتن

  • long in the tooth

    پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار به‌خصوص)

  • set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

  • tooth and nail

    چنگ و دندان، تمام قوا، همه‌ی وجود

ارجاع به لغت tooth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tooth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tooth

لغات نزدیک tooth

پیشنهاد بهبود معانی