گذشتهی ساده:
decomposedشکل سوم:
decomposedسومشخص مفرد:
decomposesوجه وصفی حال:
decomposingاز هم پاشیدن، تجزیه کردن، متلاشی شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A prism decomposes light.
منشور نور را تجزیه میکند.
the smell of decomposing bodies
بوی اجساد در حال پوسیدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «decompose» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/decompose