گذشتهی ساده:
crumbledشکل سوم:
crumbledسومشخص مفرد:
crumblesوجه وصفی حال:
crumblingشکل جمع:
crumblesخرد شدن، فرو ریختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The earthquake caused the wall to crumble.
زلزله موجب فرو ریختن دیوار شد.
the crumbling of the Ottoman Empire
از همپاشی امپراطوری عثمانی
This cake crumbles easily.
این کیک زود خرد میشود.
apple crumble
پای سیب (که داغ میخورند)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «crumble» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crumble