میدان جنگ، بیابان، عمل جویدن (اسب)، نشخوار، مخفف، قهرمان، مزرعه، جویدن، با صدا جویدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A small girl stood champing gum.
دختر بچهای ایستاده بود و تندتند سقز میجوید.
His speech left some of the listeners champing at the bit.
نطق او برخی از شنوندگان را ناراحت و بیقرار کرد.
1- (اسب) دهنه را جویدن (پیدرپی و با سروصدا) 2- بیقراری کردن، بیصبر و قرار شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «champ» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/champ