آخرین به‌روزرسانی:

Cognize

ˈkɑɡnɑɪz ˈkɒɡnaɪz

گذشته‌ی ساده:

cognized

وجه وصفی حال:

cognizing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

دانستن، درک کردن، متوجه بودن، آگاه بودن، مطلع بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The child needs help to cognize the meaning of the poem.

کودک برای درک معنای شعر به کمک نیاز دارد.

After studying for hours, he finally cognized the difficult concept.

او پس از ساعت‌ها مطالعه، سرانجام متوجه مفهوم دشوار شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cognize

  1. verb be cognizant or aware of a fact or a specific piece of information; possess knowledge or information about
    Synonyms:
    know cognise

ارجاع به لغت cognize

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cognize» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cognize

لغات نزدیک cognize

پیشنهاد بهبود معانی