گذشتهی ساده:
cognizedوجه وصفی حال:
cognizingدانستن، درک کردن، متوجه بودن، آگاه بودن، مطلع بودن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The child needs help to cognize the meaning of the poem.
کودک برای درک معنای شعر به کمک نیاز دارد.
After studying for hours, he finally cognized the difficult concept.
او پس از ساعتها مطالعه، سرانجام متوجه مفهوم دشوار شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cognize» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cognize