آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۴ آذر ۱۴۰۴

    Bring

    brɪŋ brɪŋ

    گذشته‌ی ساده:

    brought

    شکل سوم:

    brought

    سوم‌شخص مفرد:

    brings

    وجه وصفی حال:

    bringing

    معنی bring | جمله با bring

    verb - transitive A2

    آوردن، رساندن، بردن (به کسی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    Come and bring the book too.

    بیا و کتاب را هم بیاور.

    He brought his brother along.

    او برادرش را همراه خود آورد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A well-brought-up child.

    بچه‌ای که خوب بار آمده است.

    Today eggs bring a high price.

    امروزه تخم‌مرغ خوب به فروش می‌رسد (بازار گرمی دارد).

    The meeting was brought forward to Monday.

    گردهمایی را به دوشنبه جلو انداختند.

    He didn't bring up the subject of money.

    حرف پول را نزد.

    verb - transitive B1

    به بار آوردن، موجب شدن، باعث شدن، به وجود آوردن، در پی داشتن، به همراه داشتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    His story brought tears to my eyes.

    داستانش اشک در چشمانم جاری کرد.

    He didn't bring anything but shame on his family.

    او برای خانواده‌اش چیزی جز شرم به بار نیاورد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    War brought death and famine.

    جنگ مرگ و قحطی آورد.

    Money does not bring happiness.

    پول، خوشی نمی‌آورد.

    Rest brings health.

    استراحت سلامتی می‌آورد.

    His generosity brought applause from the boys.

    سخاوت او تحسین پسران را برانگیخت.

    verb - transitive

    طرح کردن، شروع کردن، اقامه کردن (دعوا یا کیفرخواست)

    Several citizens brought complaints against the mayor.

    چندین شهروند شکایاتی را علیه شهردار مطرح کردند.

    The agency brought legal action to protect the environment.

    این سازمان برای حفاظت از محیط‌زیست اقدامی قانونی را شروع کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to bring charges against someone

    علیه کسی اقامه‌ی دعوی کردن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bring

    1. verb transport or accompany
      Synonyms:
      take carry transport convey escort conduct guide accompany attend lead bear fetch deliver transfer truck import companion take along shoulder tote lug pack pick up ride chaperon gather piggyback heel consort back buck gun schlepp usher
      Antonyms:
      leave drop refuse quit take shun
    1. verb cause; influence
      Synonyms:
      make cause effect lead induce force create produce move sway occasion compel begin prompt influence dispose convert convince contribute to result in persuade engender inflict wreak prevail on prevail upon
      Antonyms:
      avoid give up hold back back out desist pass up
    1. verb command a price
      Synonyms:
      earn yield fetch bring in draw net return take produce sell for afford gross
    1. verb file charges in court
      Synonyms:
      sue summon indict arraign cite appeal declare serve institute take to court prefer initiate legal action

    Phrasal verbs

    bring about

    موجب شدن، سبب شدن، باعث شدن، سبب وقوع امری شدن، محقق کردن

    bring along

    به همراه آوردن

    کمک به رشد کسی کردن

    bring back

    برگرداندن

    به یاد کسی آوردن

    bring down

    غمگین کردن، ناراحت کردن

    به زمین انداختن

    قدرت را از دست یک فرمانروایی مشروع درآوردن

    کاهش دادن قیمت، ارزان کردن

    bring forth

    ثمر آوردن، خلق کردن، تولید کردن

    سبب شدن، موجب شدن

    نمایاندن، نشان دادن

    Phrasal verbs بیشتر

    bring forward

    جلو انداختن، تاریخ وقوع چیزی را جلو آوردن

    bring in

    کسب کردن، به دست آوردن، عاید کردن

    bring off

    موفق شدن در کاری که قبلاً بسیار سخت به نظر می‌رسیده، به‌ نتیجه‌ی موفقیت‌آمیزی رسیدن

    bring on

    (بیماری و سرفه و تب) موجب شدن، سبب شدن

    bring out

    آشکار کردن، پدیدار کردن

    باعث رشد و توسعه شدن، پرورش دادن، باعث بالندگی شدن، شکوفا کردن

    تولید و عرضه کردن، ایجاد کردن، به ظهور رساندن

    بیان کردن، فاش کردن، ذکر کردن، به زبان آوردن

    bring round

    به هوش آوردن

    bring to

    (کشتی) لنگر انداختن

    به‌ هوش آوردن

    bring up

    بزرگ کردن، بار آوردن، پرورش دادن، تربیت کردن

    مطرح کردن، پیش کشیدن، اشاره کردن، ذکر کردن، عنوان کردن، بیان کردن (موضوعی خاص برای صحبت)

    نمایش دادن، بالا آوردن، باز کردن (چیزی روی صفحه‌ی موبایل، کامپیوتر و...)

    بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن

    bring around

    کسی را هم‌عقیده کردن، کسی را متقاعد کردن، سر عقل آوردن

    چیزی همراه خود آوردن، آوردن

    به هوش آوردن، به حرف آوردن

    bring together

    دور هم جمع کردن، به توافق رساندن، آشتی دادن

    Collocations

    bring to justice

    محاکمه و تنبیه کردن، دادرسی کردن و جزا دادن

    bring action

    اقامه‌ی دعوا کردن، به دادگاه شکایت کردن، شاکی شدن

    bring (or call) into action

    به عمل در آوردن، جامه‌ی عمل پوشاندن به

    bring alive

    واقعی جلوه دادن، زنده مجسم کردن، جان دادن به.

    bring to bay

    راه فرار را گرفتن، گیرانداختن، به تنگ آوردن

    Collocations بیشتر

    bring a charge against someone

    کسی را رسماً متهم کردن

    bring to a close

    به پایان رساندن

    bring to a conclusion

    به پایان رساندن

    bring into conflict

    دچار کشمکش کردن، جنگاندن

    put (or carry or bring) into effect

    اجرا کردن، مؤثر کردن

    bring to an end

    خاتمه دادن، به پایان رساندن، به اتمام رساندن، پایان دادن، تمام کردن

    bring to a halt

    متوقف کردن، بند آوردن

    bring to life

    1- (از اغما یا بیهوشی) در آوردن، به هوش آوردن 2- احیا کردن، جان بخشیدن، نیرودادن

    bring (or come or get) into line

    به صف کردن (یا شدن)، ردیف کردن، هم‌ساز کردن، سر راست کردن

    bring to naught

    تبدیل به هیچ کردن، ناکامیاب کردن، ناکام کردن

    bring something to someone's notice

    چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن

    bring to pass

    رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن

    bring (something) into question

    موردبحث یا توجه قرار دادن، پیش کشیدن، پرسش‌پذیر کردن

    bring into relief

    برجسته‌نما کردن، چشمگیر کردن، نمایان کردن، هویدا کردن

    bring suit

    اقامه‌ی دعوی کردن، دادخواهی کردن، (از کسی) عارض شدن

    bring down the tone of something

    از کیفیت چیزی کاستن

    bring into the world

    به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن

    bring up a family

    خانواده تشکیل دادن / بچه دار شدن و بزرگ کردن

    bring out the best

    بهترین ها را آشکار کردن/بهترین حالت کسی را نشان دادن

    bring about the collapse

    باعث فروپاشی شدن

    bring about the downfall

    باعث سقوط شدن

    bring about peace

    صلح برقرار کردن، صلح ایجاد کردن

    bring about a revolution

    انقلاب به پا کردن، باعث انقلاب شدن

    bring about a transformation

    دگرگونی ایجاد کردن، تحول به وجود آوردن

    bring on a substitute

    یک جایگزین آوردن، تعویضی آوردن (معمولا در ورزش)

    bring up children

    بچه ها را بزرگ کردن، تربیت کردن فرزندان

    bring traffic to a standstill

    ترافیک را متوقف کردن، باعث بند آمدن ترافیک شدن

    bring back memories

    خاطرات را زنده کردن

    bring stability

    ایجاد ثبات کردن، ثبات آوردن

    bring up the subject

    موضوع را پیش کشیدن، مطرح کردن موضوع

    Idioms

    bring-and-buy sale

    (انگلیس) حراج برای مصارف خیریه

    bring down the house

    موجب خنده‌ی شدید یا کف زدن حضار شدن

    (عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

    bring home the bacon

    (عامیانه) 1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

    1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

    bring to light

    آشکار کردن، پرده برداشتن، افشا کردن

    آشکار کردن، افشا کردن، نمایاندن

    bring up the rear

    در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن

    (به‌ویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیل‌ها و غیره) بودن

    Idioms بیشتر

    bring yourself to do something

    خود را وادار به انجام کاری کردن

    april showers bring may flowers.

    رنج امروز، آسایش فردا را رقم می‌زند. (اگر باران به کوهستان نبارد، به سالی دجله گردد خشک رودی.)

    bring to bear

    به‌کار گرفتن، به‌کار بستن، استفاده کردن از، ارائه دادن

    bring into being

    به وجود آوردن

    bring (something) to a boil

    جوش آوردن (چیزی را)

    bring something home to

    1- (مطلبی را) روشن کردن، حالی کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن 2- تقصیر را به گردن کسی انداختن، مقصر قلمداد کردن

    bring to justice

    محاکمه و تنبیه کردن، دادرسی کردن و جزا دادن

    bring to one's knees

    به زانو درآوردن، وادار به تسلیم کردن

    bring (someone) to reason

    (کسی را) سرعقل آوردن، (با استدلال) قانع کردن

    bring to terms

    مطیع کردن، وادار به پذیرش کردن، (به زور) قبولاندن

    سوال‌های رایج bring

    گذشته‌ی ساده bring چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده bring در زبان انگلیسی brought است.

    شکل سوم bring چی میشه؟

    شکل سوم bring در زبان انگلیسی brought است.

    ارجاع به لغت bring

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bring» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bring

    لغات نزدیک bring

    • - brine shrimp
    • - brinell test
    • - bring
    • - bring (or call) into action
    • - bring (or come or get) into line
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.