آوردن، رساندن، بردن (به کسی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی پیشرفته
Come and bring the book too.
بیا و کتاب را هم بیاور.
He brought his brother along.
او برادرش را همراه خود آورد.
A well-brought-up child.
بچهای که خوب بار آمده است.
Today eggs bring a high price.
امروزه تخممرغ خوب به فروش میرسد (بازار گرمی دارد).
The meeting was brought forward to Monday.
گردهمایی را به دوشنبه جلو انداختند.
He didn't bring up the subject of money.
حرف پول را نزد.
به بار آوردن، موجب شدن، باعث شدن، به وجود آوردن، در پی داشتن، به همراه داشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His story brought tears to my eyes.
داستانش اشک در چشمانم جاری کرد.
He didn't bring anything but shame on his family.
او برای خانوادهاش چیزی جز شرم به بار نیاورد.
War brought death and famine.
جنگ مرگ و قحطی آورد.
Money does not bring happiness.
پول، خوشی نمیآورد.
Rest brings health.
استراحت سلامتی میآورد.
His generosity brought applause from the boys.
سخاوت او تحسین پسران را برانگیخت.
طرح کردن، شروع کردن، اقامه کردن (دعوا یا کیفرخواست)
Several citizens brought complaints against the mayor.
چندین شهروند شکایاتی را علیه شهردار مطرح کردند.
The agency brought legal action to protect the environment.
این سازمان برای حفاظت از محیطزیست اقدامی قانونی را شروع کرد.
to bring charges against someone
علیه کسی اقامهی دعوی کردن
موجب شدن، سبب شدن، باعث شدن، سبب وقوع امری شدن، محقق کردن
غمگین کردن، ناراحت کردن
به زمین انداختن
قدرت را از دست یک فرمانروایی مشروع درآوردن
کاهش دادن قیمت، ارزان کردن
جلو انداختن، تاریخ وقوع چیزی را جلو آوردن
کسب کردن، به دست آوردن، عاید کردن
موفق شدن در کاری که قبلاً بسیار سخت به نظر میرسیده، به نتیجهی موفقیتآمیزی رسیدن
(بیماری و سرفه و تب) موجب شدن، سبب شدن
آشکار کردن، پدیدار کردن
باعث رشد و توسعه شدن، پرورش دادن، باعث بالندگی شدن، شکوفا کردن
تولید و عرضه کردن، ایجاد کردن، به ظهور رساندن
بیان کردن، فاش کردن، ذکر کردن، به زبان آوردن
به هوش آوردن
بزرگ کردن، بار آوردن، پرورش دادن، تربیت کردن
مطرح کردن، پیش کشیدن، اشاره کردن، ذکر کردن، عنوان کردن، بیان کردن (موضوعی خاص برای صحبت)
نمایش دادن، بالا آوردن، باز کردن (چیزی روی صفحهی موبایل، کامپیوتر و...)
بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن
کسی را همعقیده کردن، کسی را متقاعد کردن، سر عقل آوردن
چیزی همراه خود آوردن، آوردن
به هوش آوردن، به حرف آوردن
دور هم جمع کردن، به توافق رساندن، آشتی دادن
محاکمه و تنبیه کردن، دادرسی کردن و جزا دادن
اقامهی دعوا کردن، به دادگاه شکایت کردن، شاکی شدن
به عمل در آوردن، جامهی عمل پوشاندن به
واقعی جلوه دادن، زنده مجسم کردن، جان دادن به.
راه فرار را گرفتن، گیرانداختن، به تنگ آوردن
bring a charge against someone
کسی را رسماً متهم کردن
به پایان رساندن
به پایان رساندن
دچار کشمکش کردن، جنگاندن
put (or carry or bring) into effect
اجرا کردن، مؤثر کردن
خاتمه دادن، به پایان رساندن، به اتمام رساندن، پایان دادن، تمام کردن
متوقف کردن، بند آوردن
1- (از اغما یا بیهوشی) در آوردن، به هوش آوردن 2- احیا کردن، جان بخشیدن، نیرودادن
bring (or come or get) into line
به صف کردن (یا شدن)، ردیف کردن، همساز کردن، سر راست کردن
تبدیل به هیچ کردن، ناکامیاب کردن، ناکام کردن
bring something to someone's notice
چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن
رویدادی را موجب شدن، ایجاد کردن
bring (something) into question
موردبحث یا توجه قرار دادن، پیش کشیدن، پرسشپذیر کردن
برجستهنما کردن، چشمگیر کردن، نمایان کردن، هویدا کردن
اقامهی دعوی کردن، دادخواهی کردن، (از کسی) عارض شدن
bring down the tone of something
از کیفیت چیزی کاستن
به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن
خانواده تشکیل دادن / بچه دار شدن و بزرگ کردن
بهترین ها را آشکار کردن/بهترین حالت کسی را نشان دادن
باعث فروپاشی شدن
باعث سقوط شدن
صلح برقرار کردن، صلح ایجاد کردن
انقلاب به پا کردن، باعث انقلاب شدن
دگرگونی ایجاد کردن، تحول به وجود آوردن
یک جایگزین آوردن، تعویضی آوردن (معمولا در ورزش)
بچه ها را بزرگ کردن، تربیت کردن فرزندان
ترافیک را متوقف کردن، باعث بند آمدن ترافیک شدن
خاطرات را زنده کردن
ایجاد ثبات کردن، ثبات آوردن
موضوع را پیش کشیدن، مطرح کردن موضوع
(انگلیس) حراج برای مصارف خیریه
موجب خندهی شدید یا کف زدن حضار شدن
(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن
(عامیانه) 1- نانآور خانواده بودن 2- موفق شدن
1- نانآور خانواده بودن 2- موفق شدن
در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن
(بهویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیلها و غیره) بودن
bring yourself to do something
خود را وادار به انجام کاری کردن
april showers bring may flowers.
رنج امروز، آسایش فردا را رقم میزند. (اگر باران به کوهستان نبارد، به سالی دجله گردد خشک رودی.)
بهکار گرفتن، بهکار بستن، استفاده کردن از، ارائه دادن
به وجود آوردن
جوش آوردن (چیزی را)
1- (مطلبی را) روشن کردن، حالی کردن، تحتتأثیر قرار دادن 2- تقصیر را به گردن کسی انداختن، مقصر قلمداد کردن
محاکمه و تنبیه کردن، دادرسی کردن و جزا دادن
به زانو درآوردن، وادار به تسلیم کردن
(کسی را) سرعقل آوردن، (با استدلال) قانع کردن
مطیع کردن، وادار به پذیرش کردن، (به زور) قبولاندن
گذشتهی ساده bring در زبان انگلیسی brought است.
شکل سوم bring در زبان انگلیسی brought است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bring» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bring