فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fetch

fetʃ fetʃ

گذشته‌ی ساده:

fetched

شکل سوم:

fetched

سوم‌شخص مفرد:

fetches

وجه وصفی حال:

fetching

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1

آوردن، رفتن و آوردن، بیرون کشیدن

the souvenirs which he fetched back from Europe

هدایایی که از اروپا با خود آورد

One shot fetched the bird down.

یک تیر پرنده را به زیر آورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Inside the station, I waited for my friends to fetch me.

در درون ایستگاه ماندم تا دوستانم بیایند و مرا ببرند.

Her singing fetched tears to my eyes.

آواز او اشک به چشمانم آورد.

Fetch me a hammer.

برو یک چکش برام بیار.

I left the wounded ones and went to fetch the doctor.

زخمی‌ها را گذاشتم و رفتم دنبال دکتر.

verb - transitive

(با کشتی بادبانی یا اتوبوس و غیره) رسیدن به، وارد شدن به، (در مورد قایق یا کشتی) آمدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

We fetched the harbor before the storm broke.

ما پیش از بروز توفان به بندرگاه رسیدیم.

He fetched home after his long bus ride.

پس از سفر طولانی با اتوبوس به منزل رسید.

verb - transitive

(قیمت و غیره) داشتن، جلب (توجه یا محبت و غیره) کردن، گیرایی داشتن، مجاب کردن

His argument fetched Hassan round.

استدلال او حسن را مجاب کرد.

He doesn't fetch the girls the way his brother does.

او همانند برادرش دخترها را به طرف خود جلب نمی‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She could not fetch a laugh from the audience.

نتوانست حضار را بخنداند.

verb - transitive

فروش رفتن

Horses fetched a good price at the market.

اسب به بهای خوب در بازار به فروش می‌رفت (بازار اسب خوب بود).

verb - transitive

(نفس یا آه یا نعره و غیره) کشیدن

Homa fetched a deep sigh.

هما آه ژرفی کشید.

verb - transitive

(خودمانی - ضربه یا سیلی و غیره) زدن، وارد آوردن

verb - transitive

(باد یا موج آب) فاصله ی طی شده بدون برخورد با مانع

verb - intransitive

بازیابی کردن، باز آوردن

He had fetched his analogies from nature.

او تشبیه‌های خود را از طبیعت گرفته بود.

noun countable

بهانه، طفره

noun countable

همزاد، جفت، معادل، شبح

noun countable

کوشش

She was expected to fetch and carry all day.

از او انتظار داشتند که صبح تا شب فرمان‌بری کند.

Pari fetched a sneeze.

پری عطسه کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

That question fetched the discussion to a close.

آن پرسش بحث را به پایان رساند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fetch

  1. verb go get, bring in
    Synonyms:
    bring get deliver convey transport carry yield earn produce elicit obtain realize retrieve bring back bring to go for draw forth conduct escort lead bear make sell sell for give rise to bring in truck lug tote shoulder pack ride back heel gun buck call for piggyback be sold for schlepp
    Antonyms:
    let go free

Phrasal verbs

fetch up

تولید کردن، عمل آوردن، به‌ نتیجه رساندن

Idioms

fetch and carry (for somebody)

خرحمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

ارجاع به لغت fetch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fetch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fetch

لغات نزدیک fetch

پیشنهاد بهبود معانی