با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sprinkling

ˈsprɪŋklɪŋ ˈsprɪŋklɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sprinkled
  • شکل سوم:

    sprinkled
  • سوم شخص مفرد:

    sprinkles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun
(singular) کم، مقدار کم، شمار اندک، میزان اندک
- Add a teaspoon of salt, and a sprinkling of milled pepper.
- یک قاشق چای خوری نمک و اندکی فلفل خرد شده به آن اضافه کنید.
- I've put a sprinkling of brown sugar and a dash of milk on it.
- من مقدار کمی شکر قهوه ای و یک قطره شیر روی آن ریخته ام.
noun
(singular) آبفشانی، آب‌پاشی، افشانش
- There was a sprinkling of freckles on her cheeks.
- روی گونه هایش کک و مک می پاشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sprinkling

  1. noun hint, dash
    Synonyms: admixture, dust, dusting, few, handful, lick, mixture, powdering, scattering, several, smattering, sprinkle, strain, taste, tinge, touch, trace
    Antonyms: lot

ارجاع به لغت sprinkling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sprinkling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sprinkling

لغات نزدیک sprinkling

پیشنهاد بهبود معانی