فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sprinkling

ˈsprɪŋklɪŋ ˈsprɪŋklɪŋ

گذشته‌ی ساده:

sprinkled

شکل سوم:

sprinkled

سوم‌شخص مفرد:

sprinkles

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun

(singular) کم، مقدار کم، شمار اندک، میزان اندک

Add a teaspoon of salt, and a sprinkling of milled pepper.

یک قاشق چای خوری نمک و اندکی فلفل خرد شده به آن اضافه کنید.

I've put a sprinkling of brown sugar and a dash of milk on it.

من مقدار کمی شکر قهوه ای و یک قطره شیر روی آن ریخته ام.

noun

(singular) آبفشانی، آب‌پاشی، افشانش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

There was a sprinkling of freckles on her cheeks.

روی گونه هایش کک و مک می پاشید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sprinkling

  1. noun hint, dash
    Synonyms:
    trace touch taste tinge mixture sprinkle smattering dash admixture dust powdering few handful scattering several lick strain
    Antonyms:
    lot

ارجاع به لغت sprinkling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sprinkling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sprinkling

لغات نزدیک sprinkling

پیشنهاد بهبود معانی