گذشتهی ساده:
dottedشکل سوم:
dottedسومشخص مفرد:
dotsوجه وصفی حال:
dottingشکل جمع:
dotsنقطه، خال، لکه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
There is a dot on the "i."
روی «i» یک نقطه است.
From a distance those islands appeared as tiny dots.
از فاصلهی دور آن جزایر همچون نقطههای کوچک دیده میشد.
Put a dot in front of those who have come.
جلو اسم آنهایی که آمدهاند یک نقطه بگذار.
the telltale dots of measles
لکههای آشکار (بیماری) سرخک
polka dot
خال خال، خالدار
dot and carry
ده بر یک
نقطهدار کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a dotted line
خط نقطهچین، خط مقطع، خط نقطهای
Rustic houses dotted the landscape.
خانههای روستایی چشمانداز را نقطهنقطه کرده بودند.
نقطه گذاشتن
خط نقطهچین
dot one's i's and cross one's t's
بسیار دقت کردن
(عامیانه) درست سر ساعت، درست به موقع
(انگلیس - عامیانه) سالها پیش
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dot» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dot