فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dot

dɑːt dɒt

گذشته‌ی ساده:

dotted

شکل سوم:

dotted

سوم‌شخص مفرد:

dots

وجه وصفی حال:

dotting

شکل جمع:

dots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

نقطه، خال، لکه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

There is a dot on the "i."

روی «i» یک نقطه است.

From a distance those islands appeared as tiny dots.

از فاصله‌ی دور آن جزایر همچون نقطه‌های کوچک دیده می‌شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Put a dot in front of those who have come.

جلو اسم آن‌هایی که آمده‌اند یک نقطه بگذار.

the telltale dots of measles

لکه‌های آشکار (بیماری) سرخک

polka dot

خال خال، خالدار

dot and carry

ده بر یک

verb - transitive

نقطه‌دار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

a dotted line

خط نقطه‌چین، خط مقطع، خط نقطه‌ای

Rustic houses dotted the landscape.

خانه‌های روستایی چشم‌انداز را نقطه‌نقطه کرده بودند.

verb - intransitive

نقطه گذاشتن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dot

  1. noun tiny mark, drop
    Synonyms:
    spot point speck particle drop droplet grain circle pinpoint dab fleck mite mote iota jot atom tittle flyspeck
  1. verb make spot(s)
    Synonyms:
    spot fleck pepper sprinkle stud dab stipple freckle bespeckle dabble pimple

Collocations

dotted line

خط نقطه‌چین

Idioms

dot one's i's and cross one's t's

بسیار دقت کردن

on the dot

(عامیانه) درست سر ساعت، درست به موقع

the year dot

(انگلیس - عامیانه) سالها پیش

ارجاع به لغت dot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dot

لغات نزدیک dot

پیشنهاد بهبود معانی