فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Freckle

ˈfrekl ˈfrekl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    freckled
  • شکل سوم:

    freckled
  • سوم شخص مفرد:

    freckles
  • وجه وصفی حال:

    freckling
  • شکل جمع:

    freckles

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    لکه، لک صورت، کک‌مک، خال، دارای کک‌مک کردن، خال‌دار شدن
    • - Her nose is covered by freckles.
    • - بینی او پر از کک‌مک است.
    • - Her white, freckled skin and red hair was attractive.
    • - پوست سفید و کک‌مکی و موهای سرخ او دل‌انگیز بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد freckle

  1. noun small discoloration on skin
    Synonyms: blemish, blotch, daisy, dot, lentigo, macula, mole, patch, pepper, pigmentation, pit, pock, pockmark, speck, speckle, sprinkle, stipple

ارجاع به لغت freckle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freckle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freckle

لغات نزدیک freckle

پیشنهاد بهبود معانی