فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Come Upon

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb formal
    اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی برخورد کردن
    • - The detective was hoping to come upon some new evidence that would solve the case.
    • - کارآگاه امیدوار بود مدرک جدیدی پیدا کند که بتواند پرونده را حل کند.
    • - I was cleaning out my closet and came upon a box of old photos.
    • - داشتم کمدم را تمیز می‌کردم که جعبه‌ی عکس‌های قدیمی را پیدا کردم.
  • phrasal verb
    حمله کردن، یورش بردن، هجوم آوردن
    • - The robbers planned to come upon the bank during the night.
    • - سارقان نقشه کشیدند که شب به بانک حمله کنند.
    • - The police caught the thief who came upon the elderly woman.
    • - پلیس دزدی را که به پیرزن حمله کرده بود، دستگیر کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد come upon

  1. phrasal verb happen upon
    Synonyms: bump into, chance, come across, encounter, meet

ارجاع به لغت come upon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «come upon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/come-upon

پیشنهاد بهبود معانی