با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Come Upon

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb formal
اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی برخورد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The detective was hoping to come upon some new evidence that would solve the case.
- کارآگاه امیدوار بود مدرک جدیدی پیدا کند که بتواند پرونده را حل کند.
- I was cleaning out my closet and came upon a box of old photos.
- داشتم کمدم را تمیز می‌کردم که جعبه‌ی عکس‌های قدیمی را پیدا کردم.
phrasal verb
حمله کردن، یورش بردن، هجوم آوردن
- The robbers planned to come upon the bank during the night.
- سارقان نقشه کشیدند که شب به بانک حمله کنند.
- The police caught the thief who came upon the elderly woman.
- پلیس دزدی را که به پیرزن حمله کرده بود، دستگیر کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد come upon

  1. phrasal verb happen upon
    Synonyms: bump into, chance, come across, encounter, meet

ارجاع به لغت come upon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «come upon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/come-upon

پیشنهاد بهبود معانی