شکل جمع:
directivesحکم، امر، فرمان، دستور، رهنمود، دستورالعمل
Each directive was signed by the commander himself.
هر یک از دستورات بهشخصه توسط فرمانده امضا میشد.
The company issued a new directive on workplace safety.
این شرکت دستورالعمل جدیدی را در مورد ایمنی محل کار صادر کرد.
دستوری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The directive instructions were clear and easy to follow.
آموزشهای دستوری واضح و آسان برای پیروی بودند.
His directive advice
نصیحتهای دستوریاش
دستوردهنده، جهتدهنده، هدایتکننده
His directive leadership ensured that goals were met effectively.
رهبری هدایتکنندهی او تضمین کرد که اهداف بهطور مؤثر برآورده میشوند.
The directive training program helped employees improve their skills.
برنامهی آموزشی جهتدهنده به کارکنان کمک کرد تا مهارتهای خود را بهبود بخشند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «directive» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/directive