آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۵ شهریور ۱۴۰۳

    Come

    kʌm kʌm

    گذشته‌ی ساده:

    came

    شکل سوم:

    come

    سوم‌شخص مفرد:

    comes

    وجه وصفی حال:

    coming

    معنی come | جمله با come

    verb - intransitive A1

    آمدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Come evening, he will come back.

    شب که بیاید او باز خواهد گشت.

    Your name came up several time too.

    اسم تو هم چندین بار به میان آمد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He came into the room.

    او به داخل اتاق آمد.

    He came and went again.

    او آمد و دوباره رفت.

    Are you coming to the party tonight?

    امشب به مهمانی می‌آیی؟

    He comes from Gilan.

    اهل گیلان است، از گیلان می‌آید.

    Ten comes after nine.

    ده بعد از نه می‌آید.

    verb - intransitive

    رسیدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    How did the election come out?

    انتخابات به کجا رسید؟

    Help will come soon.

    به زودی کمک خواهد رسید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The house came to him after the death of his father.

    پس از مرگ پدرش خانه به او رسید.

    verb - intransitive

    (به ذهن) خطور کردن، به یاد آمدن، (در فکر) تکوین یافتن

    Her name finally came to him.

    بالأخره نامش را به یاد آورد.

    verb - intransitive

    روی دادن، روی آوردن

    Success came to him early in life.

    موفقیت در اوان زندگی به او روی آورد.

    verb - transitive

    نزدیک شدن (سن)

    verb - intransitive

    (عامیانه) انزال کردن، آمدن (آب منی)

    verb - transitive adverb interjection

    قسمت سوم فعل Come

    verb - transitive

    به عهده گرفتن

    verb - intransitive

    حاصل شدن، به دست آمدن، به وقوع پیوستن

    Success will come through effort.

    موفقیت در اثر کار و کوشش به دست می‌آید.

    Illness may come from a poor diet.

    غذای بد ممکن است موجب بیماری گردد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He came up with a solution.

    او راه‌حلی را ارائه داد.

    verb - intransitive

    پیش رفتن، ادامه داشتن، جلو رفتن

    It's coming along fine.

    دارد به خوبی پیشرفت می‌کند.

    The bus line comes near the hotel.

    خط اتوبوس تا نزدیکی هتل ادامه دارد (می‌آید).

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    How is (the construction of) your new house coming along?

    ساختمان خانه‌ی جدیدتان در چه حال است؟

    verb - intransitive

    از نسل و تبار به‌خصوصی بودن، از محل به‌خصوصی بودن (با from)

    He comes from an aristocratic family.

    او از خانواده‌ی اشرافی است.

    verb - intransitive

    ناشی شدن از

    verb - intransitive

    (آمریکا - عامیانه) به سزای خود رسیدن

    He got what was coming to him.

    او به مکافات عمل خود رسید.

    verb - intransitive

    (به ارث) رسیدن

    verb - intransitive

    (متداول یا شل و غیره) شدن

    My shoelace came loose.

    بند کفشم شل شد.

    verb - intransitive

    وجود داشتن، در دسترس بودن

    This dress comes in three sizes.

    این پیراهن در سه اندازه موجود است.

    verb - intransitive

    بالغ شدن بر (با: to)

    The price comes to one thousand tomans.

    قیمت به هزار تومان بالغ می‌شود.

    interjection

    (حرف ندا حاکی از بی‌صبری یا انتقاد یا ناخشنودی) ای بابا!، ول کن بابا!، بیا!

    Oh come! it's not that bad!

    آن‌قدرها هم بد نیست بابا!

    Come here!

    بیا اینجا!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He came down with a bad cold.

    سرماخوردگی بدی پیدا کرد.

    A feeling of fear came over me.

    احساس ترس بر من مستولی شد.

    A light breeze came up.

    نسیم خفیفی وزید.

    He came in fifth.

    او نفر پنجم شد.

    This word has come into use recently.

    این واژه اخیراً متداول شده است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد come

    1. verb advance, approach
      Synonyms:
      arrive enter approach advance near get reach move toward show up turn up appear happen occur get in move check in drop in pop in fall by make it materialize originate attain wind up at be accessible be at disposal be convenient be handy be obtainable be ready clock in punch in punch the clock sign in make the scene roll in hit hit town breeze in blow in pop up burst flare ring in fall in buzz close in sky in become show
      Antonyms:
      go leave depart retreat recede
    1. verb happen
      Synonyms:
      happen occur take place come to pass turn out develop fall transpire chance break betide befall
    1. verb extend, reach
      Synonyms:
      grow get go expand spread stretch join develop turn become amount total sum to number mature run aggregate add up come over run into wax

    Phrasal verbs

    come about

    اتفاق افتادن، پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن

    come across

    (منظور یا پیام) واضح بودن، رسا بودن

    اتفاقی ملاقات کردن، اتفاقی یافتن

    موافق بودن برای داشتن رابطه‌ی جنسی

    come along

    آمدن، رسیدن، پیدا شدن، از راه رسیدن

    همراه آمدن، مشایعت کردن، همراهی کردن، ملحق شدن، آمدن با کسی

    زودباش، بجنب، عجله کن، راه بیفت

    پدیدار شدن، ظاهر شدن، به وجود آمدن، به دنیا آمدن

    پیشرفت کردن، روبه‌راه شدن، بهبود پیدا کردن، بهتر شدن، توسعه یافتن، رشد کردن، پیش رفتن

    come around (or round)

    1- احیا شدن، بهبود یافتن، (از بی‌هوشی) به هوش آمدن 2- تغییر مسیر دادن 3- اجابت کردن 4- (عامیانه) به ملاقات آمدن

    come at

    حمله کردن، حملات پی‌درپی کردن

    رسیدن، نزدیک شدن، نائل شدن

    شرایطی را پذیرفتن، موافقت کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    come back

    مراجعت کردن، بازگشتن، برگشتن، باز آمدن

    دوباره مد شدن، از نو محبوب شدن، دوباره رواج یافتن، دوباره باب شدن

    come between

    جدا کردن، نفاق افکندن، موجب جدایی شدن، بین (دو یا چند نفر) قرار گرفتن

    come by

    به‌ دست آوردن، حاصل کردن، پیدا کردن

    به دیدار رفتن

    come down

    (از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن، پایین رفتن

    فرود آمدن، نزول کردن

    (مبلغ و مقدار و میزان) رسیدن، شدن

    بیمار شدن

    اتفاق افتادن، پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن

    come down on (or upon)

    سرزنش کردن، (به شدت) انتقاد یا مؤاخذه کردن

    come down with

    بیماری گرفتن، مبتلا شدن

    come forward

    (برای توضیح یا کمک) داوطلب شدن

    come in

    وارد شدن (به اتاق یا ساختمان)

    رسیدن، آمدن (اتوبوس و قطار و هواپیما و غیره)

    موجود شدن، آمدن، در دسترس قرار گرفتن (محصول)

    اعمال شدن (قانون و دستورالعمل و غیره)

    مد شدن، متداول شدن

    رسیدن، دریافت شدن (خبر و اطلاعات و غیره)

    به دست آمدن، حاصل شدن، درآمدن (پول و غیره)

    وارد شدن

    به دست آوردن رتبه، رسیدن به مقام، جزو نفرات شدن (رقابت و مسابقه)

    وارد شدن (شروع نواختن یا آواز خواندن به عنوان بخشی از یک قطعه‌ی موسیقی برای اولین بار یا پس از مکث)

    بالا آمدن (آب)

    come in for

    در معرض قرار گرفتن

    come into

    حاصل کردن، به دست آوردن، به ارث بردن

    داخل شدن، ملحق شدن

    come off

    باز شدن، جدا شدن

    موفق بودن، به مقصود رسیدن

    come on

    شروع شدن، شروع به کار کردن، روشن شدن

    (بیماری) شروع شدن، گرفتن

    (دوره‌ی قاعدگی) شروع شدن

    زود باش!، بجنب!، یالا!، عجله کن!

    ابراز علاقه (جنسی) کردن

    (هنرپیشه) روی صحنه ظاهر شدن، روی صحنه آمدن

    بی‌خیال!، شوخی می‌کنی!، شوخی نکن!، نه بابا!

    پیشرفت کردن، جلو رفتن، پیش رفتن

    come on to

    (عامیانه) پیشنهاد جنسی (شهوانی) کردن به، اشاره یا کنایه‌ی جنسی کردن، غمزه کردن

    come out

    بیرون رفتن، گردش رفتن، مهمانی رفتن، دورهمی رفتن

    منتشر شدن، عرضه شدن، به بازار آمدن

    بیرون آمدن، نمایان شدن، پدیدار شدن، ظاهر شدن (ماه، خورشید و ستاره‌ها)

    فاش شدن، برملا شدن، آشکار شدن، علنی شدن، رو شدن

    اعلام شدن، منتشر شدن، بیرون آمدن، صادر شدن (نتایج، بیانیه‌ها و...)

    آشکار کردن، اعلام کردن، افشا کردن، علنی کردن (هویت یا گرایش جنسی)

    از کار درآمدن، نتیجه دادن، حاصل شدن، عاقبت داشتن، بیرون آمدن (با وضعیت خاص)

    پاک شدن، از بین رفتن، زدوده شدن، محو شدن (کثیفی، لکه و...)

    واضح افتادن، درست ظاهر شدن، خوب در آمدن، مشخص بودن (عکس)

    موضع گرفتن، اعلام کردن نظر، اظهار نظر کردن، نظر خود را علنی کردن

    از دهان خارج شدن، بیان شدن، ادا شدن، جور خاصی درآمدن، گفته شدن

    دست از کار کشیدن، اعتصاب کردن، کار را خواباندن، بیرون آمدن (برای اعتراض)

    شکوفه دادن، شکفتن، باز شدن، گل دادن

    come out for

    موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن

    come out with

    افشا کردن، آشکار کردن

    حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن

    come through

    (خبر یا منظور و پیام) رسیدن، بیان کردن، دریافت کردن، دریافت شدن، درک کردن، نشان دادن، فرستادن

    رفتن، آمدن، رسیدن

    سر قول خود ماندن، به تعهد خود عمل کردن، انجام دادن، عمل کردن

    تحمل کردن، طاقت آوردن، تاب آوردن، بهبود یافتن (بعد از بیماری)، زنده ماندن، جان سالم به در بردن

    come to

    به هوش آمدن

    به ذهن رسیدن، به ذهن خطور کردن، فهمیدن، دریافتن

    (به مقدار یا مبلغی) رسیدن، بالغ شدن، شدن

    کار به جایی کشیدن یا رسیدن، طوری شدن وضعیت یا اوضاع، به موقعیت یا جایگاهی رسیدن، به جایی رسیدن

    (کشتی) لنگر انداختن، توقف کردن، استراحت کردن

    سر کشتی را به سوی باد چرخاندن

    come up

    نزدیک شدن، جلو آمدن

    مطرح شدن، مورد بحث قرار گرفتن، به میان آمدن، پیش کشیده شدن، صحبت از چیزی شدن، ذکر شدن

    بالا آمدن، طلوع کردن (خورشید)

    ظاهر شدن، نمایش داده شدن، بالا آمدن (روی صفحه)

    پیش آمدن، فراهم شدن، ایجاد شدن، دست دادن، مهیا شدن (فرصت یا موقعیت)

    پیش آمدن، اتفاق افتادن، رخ دادن، روی دادن

    come upon

    اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی برخورد کردن

    حمله کردن، یورش بردن، هجوم آوردن

    come up to

    نزدیک شدن

    come up with

    (راه حل، ایده یا بهانه) پیدا کردن، یافتن، خلق کردن، تولید کردن، نوآوری کردن

    come over

    تغییر موضع دادن، تغییر عقیده دادن، نظر خود را عوض کردن

    سر زدن، (با کسی) دیدن کردن، جایی رفتن

    (احساسات) دست دادن، غلبه کردن، دچار شدن، مستولی شدن، فرا گرفتن

    (فصل، جشن، رویداد) بازگشتن، فرا رسیدن، باز آمدن

    Idioms

    as good (or tough or strong) as they come

    بهترین (یا سرسخت‌ترین یا قوی‌ترین)

    come again?

    (عامیانه) چی گفتی؟، دوباره بگو(یید)

    come and get it

    (عامیانه) غذا آماده است، بیا(یید) سر سفره، احضار به میز خوراک

    come off it!

    (عامیانه) دست بردار!، ول کن بابا!

    come one's way

    اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن

    Idioms بیشتر

    cross that bridge when you come to it

    «چو فردا شود، فکر فردا کنیم» (نگران چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده است، نباش)

    سوال‌های رایج come

    گذشته‌ی ساده come چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده come در زبان انگلیسی came است.

    شکل سوم come چی میشه؟

    شکل سوم come در زبان انگلیسی come است.

    وجه وصفی حال come چی میشه؟

    وجه وصفی حال come در زبان انگلیسی coming است.

    سوم‌شخص مفرد come چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد come در زبان انگلیسی comes است.

    ارجاع به لغت come

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «come» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/come

    لغات نزدیک come

    • - comdr
    • - comdt
    • - come
    • - come (or crawl) out of the woodwork
    • - come (or draw) to a close
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.