گذشتهی ساده:
came onشکل سوم:
come onسومشخص مفرد:
comes onوجه وصفی حال:
coming onشکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (noun): come-on
شکل غیراستاندارد این لغت: c'mon
شروع شدن، شروع به کار کردن، روشن شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
The meeting should come on at 10 AM sharp.
جلسه باید ساعت ۱۰ صبح شروع شود.
After a long wait, the concert will finally come on tonight.
بعداز مدتها انتظار بالاخره امشب کنسرت شروع به کار میکند.
(بیماری) شروع شدن، گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I feel like I'm coming on with a cold.
احساس میکنم دارم سرما میخورم (سرماخوردگی دارد شروع میشود).
Whenever he's stressed, a headache seems to come on.
هر موقع که استرس دارد، سردرد میگیرد.
انگلیسی بریتانیایی (دورهی قاعدگی) شروع شدن
After a few days of feeling bloated, her period finally came on.
بعداز چند روز احساس نفخ، بالاخره پریودش شروع شد.
She always knows when her period is about to come on.
او همیشه میداند که دورهی قاعدگیاش چه زمانی شروع میشود.
زود باش!، بجنب!، یالا!، عجله کن!
Come on, don't give up so easily.
عجله کن! به این راحتی تسلیم نشو.
Come on, let's hurry up and finish this project.
بجنب! باید عجله کنیم و این پروژه را تمام کنیم.
Come on, just tell me what you really think!
زود باش، فقط به من بگو واقعاً چه فکری میکنی!
ابراز علاقه (جنسی) کردن
I noticed her come on to me at the party last night.
متوجه شدم که دیشب در مهمانی به من ابراز علاقه کرد.
He tried to come on to her, but she wasn't interested.
سعی کرد به او ابراز علاقه کند، اما او علاقهای نداشت.
(هنرپیشه) روی صحنه ظاهر شدن، روی صحنه آمدن
The audience cheered as the singer came on stage.
وقتی خواننده روی صحنه آمد، حضار او را تشویق کردند.
The comedian took a deep breath before coming on to face the crowd.
کمدین قبلاز اینکه روی صحنه برود و با جمعیت روبهرو شود، نفس عمیقی کشید.
بیخیال!، شوخی میکنی!، شوخی نکن!، نه بابا!
Come on, you really expect me to believe that excuse?
بیخیال! تو واقعاً انتظار داری که من این بهانه را باور کنم؟
Come on, you can't be serious about that decision.
شوخی نکن! نمیتونی در مورد اون تصمیم جدی باشی.
پیشرفت کردن، جلو رفتن، پیش رفتن
I can see that your language skills are really coming on since you started your course.
متوجه شدهام از زمانی که دورهی آموزشیات را شروع کردهای، مهارتهای زبانت پیشرفت کرده است.
The team's performance has really come on over the last few matches.
عملکرد تیم در این چند بازی اخیر جدا پیشرفت کرده است.
(عمل) کشش (جنسی) داشتن، ابراز علاقه (جنسی)
His clever come-on made her laugh and feel intrigued.
ابراز علاقهی هوشمندانه او باعث خنده و احساس کنجکاوی او شد.
Despite his charming come-on, she decided to keep the conversation casual.
علیرغم کشش جنسی فریبندهی او، او تصمیم گرفت مکالمه را عادی نگه دارد.
عمل ترغیبآمیز (برای فروش کالا)
He used a clever come-on to attract customers to the new cafe.
او از عمل ترغیبآمیز هوشمندانهای برای جذب مشتری به کافهی جدید استفاده کرد.
Her catchy come-on caught the attention of everyone in the store.
عمل ترغیبآمیز جذاب او، توجه همه در فروشگاه را به خود جلب کرد.
(عامیانه) پیشنهاد جنسی (شهوانی) کردن به، اشاره یا کنایهی جنسی کردن، غمزه کردن
ظاهر شدن، فرارسیدن، هویدا شدن، وارد شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «come on» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/come-on-3