فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Interpolate

ɪnˈtɜrːpəleɪt ɪnˈtɜːpəleɪt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive adverb

در میان عبارات دیگر جا دادن، داخل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

To make the old text legible, he interpolated new words into it.

او برای خوانا کردن متن قدیمی واژه‌های جدیدی به آن افزود.

The manuscript had been badly interpolated.

نسخه‌ی خطی به‌طور بدی تحریف شده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interpolate

  1. verb add
    Synonyms:
    include insert introduce inject append admit enter fill in interject interpose annex throw in intrude insinuate intercalate interlope interjaculate
    Antonyms:
    remove subtract erase

ارجاع به لغت interpolate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interpolate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/interpolate

لغات نزدیک interpolate

پیشنهاد بهبود معانی