امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Once In A While

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

idiom
گاهی‌وقت‌ها، هرازگاهی، گهگاه، هرچندوقت یک‌بار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- We see each other every once in a while.
- گاهی‌وقت‌ها یکدیگر را می‌بینیم.
- Once in a while she phoned him.
- هرازگاهی به او زنگ می‌زد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد once in a while

  1. adverb occasionally
    Synonyms: at intervals, at times, every now and then, every so often, from time to time, hardly, infrequently, irregularly, now and again, once in a blue moon, on occasion, periodically, rarely, seldom, sometimes, sporadically
  2. adjective, adverb every once in a while
    Synonyms: every now and then, every so often, from time to time, infrequently, irregularly, now and again, now and then, occasionally, once and again, once in a while, periodically, sometimes, sporadically

ارجاع به لغت once in a while

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «once in a while» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/once-in-a-while

لغات نزدیک once in a while

پیشنهاد بهبود معانی