فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Occasionally

əˈkeɪʒnəli əˈkeɪʒnəli

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb B2

گه‌گاه، گاه‌و‌بیگاه، بعضی از اوقات

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

I visit him occasionally.

گه‌گاه او را ملاقات می‌کنم.

Employees may occasionally receive bonus payments

کارمندان گاهی اوقات ممکن است پاداش بگیرند

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد occasionally

  1. adverb every now and then
    Synonyms:
    sometimes now and again once in a while from time to time at times every so often periodically irregularly sporadically at intervals on occasion infrequently seldom at random once or twice hardly uncommonly once in a blue moon
    Antonyms:
    usually frequently regularly constantly always steadily

لغات هم‌خانواده occasionally

  • adverb
    occasionally

ارجاع به لغت occasionally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «occasionally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/occasionally

لغات نزدیک occasionally

پیشنهاد بهبود معانی