فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sometimes

ˈsʌmtaɪmz ˈsʌmtaɪmz

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb A1

گاهی، بعضی اوقات، بعضی مواقع، گاه‌به‌گاهی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

I sometimes go to see him.

گاهی برای دیدنش می‌روم.

Sometimes he calls.

گهگاه تلفن می‌زند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sometimes

  1. adverb every now and then
    Synonyms:
    occasionally now and then from time to time at times off and on periodically intermittently frequently recurrently every so often ever and again on occasion at intervals now and again here and there constantly once in a while once in a blue moon
    Antonyms:
    never

Idioms

sometimes one can't see the wood for the trees

گهگاه درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل را ببیند

ارجاع به لغت sometimes

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sometimes» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sometimes

لغات نزدیک sometimes

پیشنهاد بهبود معانی