با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Frequently

ˈfriːkwəntli ˈfriːkwəntli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more frequently
  • صفت عالی:

    most frequently

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb B1
بیشتر، مکررا، به‌طور پی‌د‌رپی، دم‌به‌دم، بسایندانه، به کرات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I go there frequently.
- من اغلب به آنجا می‌روم.
- The author frequently quoted Shakespeare.
- نویسنده مکررا از شکسپیر نقل قول کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frequently

  1. adverb commonly, repeatedly
    Synonyms: again and again, as a rule, at regular intervals, at short intervals, at times, by ordinary, customarily, every now and then, generally, habitually, in many instances, in quick succession, intermittently, many a time, many times, much, not infrequently, not seldom, oft, often, oftentimes, ofttimes, ordinarily, over and over, periodically, recurrently, regularly, spasmodically, successively, thick and fast, time and again, usually, very often
    Antonyms: infrequently, not much, rarely, seldom, uncommonly

لغات هم‌خانواده frequently

ارجاع به لغت frequently

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frequently» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frequently

لغات نزدیک frequently

پیشنهاد بهبود معانی