با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Infrequently

ɪnˈfriːkwəntli ɪnˈfriːkwəntli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb
    به‌ندرت، هرازگاهی، گهگاه، دیربه‌دیر
    • - They make Indian food infrequently.
    • - آن‌ها به‌ندرت غذای هندی درست می‌کنند.
    • - My car infrequently needs repairs because I take good care of it.
    • - ماشین من دیربه‌دیر نیاز به تعمیر پیدا می‌کند؛ زیرا به‌خوبی از آن مراقبت می‌کنم.
    • - She is so infrequently angry that it is hard to recognize it.
    • - به‌قدری به‌ندرت عصبانی می‌شود که به‌سختی می‌توان این عصبانیت را تشخیص داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد infrequently

  1. adverb seldom
    Synonyms: scarcely, not regularly, occasionally, uncommonly, sparingly, now and then, sporadically, intermittently, rarely, unusually, hardly ever

ارجاع به لغت infrequently

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «infrequently» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/infrequently

لغات نزدیک infrequently

پیشنهاد بهبود معانی