فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

On

ɑːn / / ɒːn ɒn

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb preposition

روی، در روی، بر روی، بر، بالای، در‌باره، راجع به، در مسیر، عمده، به اعتبار، به، به علت، به طرف، در بر، بر تن، به پیش، به جلو، همواره، به‌خرج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

loss on loss

ضرر روی ضرر

The book is on the table.

کتاب روی میز است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He slept on the floor.

او روی کف اتاق خوابید.

She sat on the horse.

او بر روی اسب نشست.

On the west there are high hills.

در غرب تپه‌های بلندی وجود دارد.

He sat on the left side of the room.

(در) سمت چپ اتاق نشست.

She is on vacation.

او در مرخصی است.

I will see you on Monday.

دوشنبه شما را خواهم دید.

a cottage on the shore

کلبه‌ای در ساحل

a house on Dolatshah street

خانه‌ای در خیابان دولتشاه

on the first day

در روز اول

on the road to economic recovery

در راه احیای اقتصادی

His shirt hung on a nail.

پیراهن او بر میخی آویخته بود.

a fly on the ceiling

مگسی بر سقف

We watched the snow fall on the mountain.

ما ریزش برف بر کوه را تماشا کردیم.

Light shone on us.

نور برما تابید.

my reliance on Mehri and Julie

اتکای من به مهری و جولی

I smiled on her.

به او لبخند زدم.

Have pity on me!

به من رحم کن!

On what basis?

بر چه مبنایی؟

She leaned on her elbow.

بر آرنج خود تکه داد.

I heard (it) on the radio.

از رادیو شنیدم.

on good authority

از یک منبع موثق

Creditors received ninety cents on the dollar.

طلبکاران از هر دلار (بابت هر دلار) نود سنت دریافت کردند.

The radio is on.

رادیو روشن است.

Turn the lights on!

چراغها را روشن کن!

the electricity finally came on

بالأخره برق روشن شد (آمد)

Put the brake on!

ترمز بگیر!

He had a hat on.

او کلاهی بر سر داشت.

I put a clean shirt on.

پیراهن تمیزی پوشیدم.

Don't come in with your shoes on!

با کفش وارد نشو!

Go on!

ادامه بده!

He stayed here two days and went on to the next town.

دو روز اینجا ماند و به شهر بعدی رفت.

From here on I need help.

از اینجا به بعد نیاز به کمک دارم.

I will write later on.

بعد خواهم نوشت.

He spoke on without hesitation.

او بدون تردید به صحبت ادامه داد.

He kept looking on.

او به نگاه کردن ادامه داد.

We agreed on a price.

درباره‌ی قیمت توافق کردیم.

He wrote an essay on war.

درباره‌ی جنگ مقاله‌ای نوشت.

a satire on our society

طنزی مربوط به جامعه ما

We will send a check on receipt of the book.

به مجرد دریافت کتاب یک چک خواهیم فرستاد.

We inspected him on his arrival.

هنگام ورودش او را بازرسی کردیم.

He is on the faculty.

او جزو استادان است، او عضو هیئت علمی است.

Are you still on the committee?

هنوز هم جزو آن کمیته هستی؟

based on her statements

طبق اظهارات او

to live on bread alone

فقط با نان زندگی کردن

She was brought on an ambulance.

او را با آمبولانس آوردند.

She talked on and on.

او مداوم حرف زد.

I am on call tonight.

امشب من کشیک هستم.

Who is on duty today?

امروز کی کشیک است؟

She did it on purpose.

او به عمد این کار را کرد.

Apples are on sale.

سیب را با تخفیف می‌فروشند.

He seems to be on to something.

گویی از چیزی خبر دارد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد on

  1. adverb in contact; ahead of
    Synonyms:
    at near with about toward forward forth against over above close to next beside adjacent touching supported resting on leaning on covering held approaching onward situated on upon
    Antonyms:
    off

Collocations

every hour on the hour

هر ساعت و سر ساعت، ساعت به ساعت

head on collision

تصادف (یا تصادم) شاخ به شاخ (از جلو یا از سر)

on drugs

معتاد به مواد مخدر

on duty

سر کار، مشغول به خدمت

on purpose

عمداً، به عمد

عمدی، به‌عمد، تعمدی، دانسته، آگاهانه

Collocations بیشتر

on sale

(در معرض) حراج، درحال فروش با تخفیف

در معرض فروش، در معرض حراج

Idioms

and so on

و غیره، و قس علی‌هذا

have something (or nothing) on someone

(عامیانه) مدرک جرم یا دلیل کافی علیه کسی داشتن (یا نداشتن)

on and off

گاه‌گداری، برخی اوقات، گاهی، گهگاه، گاه‌وبیگاه، هرازگاهی

on and on

مداوم، بی‌وقفه، ناایستا، یک‌سر

on call

(پزشکان و غیره) کشیک، گوش‌به‌زنگ، آماده‌ی پاسخ

Idioms بیشتر

on the ball

هوشیار، حواس‌جمع، تیزوبُز

صاحب توپ بودن، در دست داشتن توپ (بسکتبال و فوتبال آمریکایی)، زیر پا داشتن توپ (فوتبال)

on stream

در حال فعالیت، در‌ حال عمل، در حال تولید، مشغول به کار

going on

(در مورد زمان و سن) تقریباً

step on it

گاز دادن، تندتر راندن، عجله کردن

hear (something) on the grapevine

از این‌ور و آن‌ور شنیدن، از دهان این و آن شنیدن، بنابه گفته‌ی دیگران

on more scores than one

به دلایل مختلف، به چندین و چند دلیل

ride (or hang) on someone's coattails

موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

put on the feed bag

(عامیانه) خوراک خوردن

on the front burner

ارجح، دارای ارجحیت

get (or have) the goods on

(آمریکا - عامیانه) درباره‌ی سوء سابقه‌ی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن

on the quivive

گوش‌به‌زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آماده‌باش

on the ragged edge

در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

on second thought

پس از تفکر مجدد (درباره‌ی چیزی)

on speaking terms

دارای روابط حسنه، در گفتگو با هم

on spec

(عامیانه) 1- طبق مشخصات 2- به عنوان یا برای قمار

on the sunny side (of)

جوانتر از ...، در اوایل سن ...

piling on the agony

سوخته‌کنی کردن، وضعیت را بد کردن، وضعیت بد بیشتر شدن

jump on the bandwagon

همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنباله‌روی کردن

sit on the fence

دست‌دست کردن، تعلل کردن

بی‌طرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن

ارجاع به لغت on

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «on» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/on

لغات نزدیک on

پیشنهاد بهبود معانی