امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Transfix

trænsˈfɪks trænsˈfɪks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    transfixed
  • شکل سوم:

    transfixed
  • سوم‌شخص مفرد:

    transfixes
  • وجه وصفی حال:

    transfixing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
سوراخ کردن، میخکوب کردن، مبهوت کردن، در جای خود خشک شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree.
- رستم نیزه‌ی خود را پرتاب کرد و آهو را به درخت دوخت.
- Her eyes were transfixed with terror.
- چشمانش از شدت وحشت بهت‌زده شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transfix

  1. verb hold one’s attention
    Synonyms:
    bewitch captivate enchant engross fascinate hold hypnotize mesmerize palsy paralyze petrify rivet root spellbind stop in one’s tracks stop one dead stun
    Antonyms:
    bore look away
  1. verb pierce
    Synonyms:
    fix impale lance nail down penetrate pin down puncture run through skewer skiver spear spike spit stick transpierce

ارجاع به لغت transfix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transfix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transfix

لغات نزدیک transfix

پیشنهاد بهبود معانی