گذشتهی ساده:
transfixedشکل سوم:
transfixedسومشخص مفرد:
transfixesوجه وصفی حال:
transfixingسوراخ کردن، میخکوب کردن، مبهوت کردن، در جای خود خشک شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree.
رستم نیزهی خود را پرتاب کرد و آهو را به درخت دوخت.
Her eyes were transfixed with terror.
چشمانش از شدت وحشت بهتزده شده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «transfix» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/transfix