با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Transfix

trænsˈfɪks trænsˈfɪks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    transfixed
  • شکل سوم:

    transfixed
  • سوم‌شخص مفرد:

    transfixes
  • وجه وصفی حال:

    transfixing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
سوراخ کردن، میخکوب کردن، مبهوت کردن، در جای خود خشک شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree.
- رستم نیزه‌ی خود را پرتاب کرد و آهو را به درخت دوخت.
- Her eyes were transfixed with terror.
- چشمانش از شدت وحشت بهت‌زده شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transfix

  1. verb hold one’s attention
    Synonyms: bewitch, captivate, enchant, engross, fascinate, hold, hypnotize, mesmerize, palsy, paralyze, petrify, rivet, root, spellbind, stop in one’s tracks, stop one dead, stun
    Antonyms: bore, look away
  2. verb pierce
    Synonyms: fix, impale, lance, nail down, penetrate, pin down, puncture, run through, skewer, skiver, spear, spike, spit, stick, transpierce

ارجاع به لغت transfix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transfix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transfix

لغات نزدیک transfix

پیشنهاد بهبود معانی