تفتیش و جستجو کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، تفتیش وجستجو خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی
The police frisked the smugglers.
پلیس قاچاقچیان را بازرسی بدنی کرد.
با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، از خوشی جست وخیز کردن، جست و خیز کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The students were frisking in the yard.
شاگردان در حیاط بالاوپایین میپریدند.
The puppy was frisking its tail and licking my hand.
تولهسگ دم خود را تکان میداد و دست مرا میلیسید.
حرکت تند و چالاک در رقص، ورجه وورجه، بازیگوشی، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، بانشاط، مسرور
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «frisk» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frisk