فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Frisk

frɪsk frɪsk

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

تفتیش و جستجو کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، تفتیش وجستجو خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی

The police frisked the smugglers.

پلیس قاچاقچیان را بازرسی بدنی کرد.

verb - intransitive

با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، از خوشی جست وخیز کردن، جست و خیز کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The students were frisking in the yard.

شاگردان در حیاط بالاوپایین می‌پریدند.

The puppy was frisking its tail and licking my hand.

توله‌سگ دم خود را تکان می‌داد و دست مرا می‌لیسید.

noun uncountable

حرکت تند و چالاک در رقص، ورجه وورجه، بازیگوشی، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، بانشاط، مسرور

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frisk

  1. verb cavort
    Synonyms:
    play dance jump skip hop prance bounce leap romp frolic sport caper trip gambol rollick lark
  1. verb search
    Synonyms:
    check inspect run over fan shake down

ارجاع به لغت frisk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frisk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frisk

لغات نزدیک frisk

پیشنهاد بهبود معانی