فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Frisk

frɪsk frɪsk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    تفتیش و جستجو کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، تفتیش وجستجو خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی
    • - The police frisked the smugglers.
    • - پلیس قاچاقچیان را بازرسی بدنی کرد.
  • verb - intransitive
    با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، از خوشی جست وخیز کردن، جست و خیز کردن
    • - The students were frisking in the yard.
    • - شاگردان در حیاط بالاوپایین می‌پریدند.
    • - The puppy was frisking its tail and licking my hand.
    • - توله‌سگ دم خود را تکان می‌داد و دست مرا می‌لیسید.
  • noun uncountable
    حرکت تند و چالاک در رقص، ورجه وورجه، بازیگوشی، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، بانشاط، مسرور
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد frisk

  1. verb cavort
    Synonyms: bounce, caper, dance, frolic, gambol, hop, jump, lark, leap, play, prance, rollick, romp, skip, sport, trip
  2. verb search
    Synonyms: check, fan, inspect, run over, shake down

ارجاع به لغت frisk

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frisk» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frisk

لغات نزدیک frisk

پیشنهاد بهبود معانی