آخرین به‌روزرسانی:

Pastime

ˈpæstaɪm ˈpɑːstaɪm

شکل جمع:

pastimes

معنی و نمونه‌جمله

noun countable C2

مشغولیات، سرگرمی، تفریح، کاروقت گذران، ورزش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

His main pastime is stamp collecting.

سرگرمی عمده‌ی او گردآوری تمبر است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pastime

  1. noun leisure activity
    Synonyms:
    fun entertainment recreation sport hobby game relaxation amusement play diversion distraction fun and games
    Antonyms:
    work task profession

ارجاع به لغت pastime

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pastime» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pastime

لغات نزدیک pastime

پیشنهاد بهبود معانی